نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
را مبند اي چمن آرا که جوش گل
نگذاشته است راه تماشا درين چمن
در
اولين پياله دوبالاست نشأه اش
آن را که هست ساقي رعنا درين چمن
از طوق قمريان شده سر تا به پاي چشم
هر سرو
در
هواي تماشا درين چمن
افتد ز صبح مرغ سحرخيز
در
غلط
از خنده شکوفه به شبها درين چمن
در
حلقه هاي زلف تو پيچد به خويشتن
آهم که کرده است سر از آسمان برون
در
عقده هاي سرسري چرخ عاجزست
از کار عشق، عقل سرآرد چسان برون؟
صائب به محفلي که
در
او نيست روي دل
آيينه را ميار ز آيينه دان برون
در
دعوي محبت گل گر دوروي نيست
بلبل هم از نوا شنود بوي پيرهن
افشان خال بر رخ آن دلربا ببين
در
روز اگر ستاره نديدي بيا ببين
صائب حريف آه ندامت نمي شوي
در
ابتدا به عاقبت کارها ببين
در
انتهاي کار خود از ابتدا ببين
زان پيشتر که خاک شوي زير پا ببين
نتوان مرا به ديده خودبين تمام ديد
خود را برون
در
بگذار و مرا ببين
خشک است آب
در
نظر زاهدان خشک
چون ما درآ به عالم آب و هوا ببين
گر نيست باورت که دل از ما گرفته اي
در
روزنامه سر زلف دو تا ببين
آن چشم مست و غمزه هشيار را ببين
در
عين خواب، دولت بيدار را ببين
باريک شو چو رشته درين بوته گداز
در
قطره سير بحر گهربار را ببين
جنس تو
در
دکان ز گران قيمتي به جاست
بشکن بهاي خويش، خريدار را ببين
صائب نظر به روي عرقناک يار کن
در
آفتاب، ابر گهربار را ببين
در
وصف خط او نرسد پاي کلک من
چون پاي کودکان شب آدينه بر زمين
کار من سياه گليم است
در
چمن
مانند داغ لاله به خون خفتن اين چنين
از خواب ناز نرگس او وا نمي شود
در
آفتابرو نتوان خفتن اين چنين
در
پيش باطلان جهان حرف حق مگو
منصور شد هلاک ز حق گفتن اين چنين
عقل است که
در
پرده ناموس حصاري است
پوشيده و پنهان نبود جوهر مستان
روزي که ز خم جام هلالي به
در
آيد
طالع شود از برج شرف اختر مستان
تا هيچ کس از قافله
در
راه نماند
شرط است که مستانه رود رهبر مستان
در
گلشن وحدت گل رعنا نتوان يافت
يکرنگ بود شنبه و آدينه مستان
در
ناف غزالان ختن مشک نهان است
غافل مشو از خرقه پشمينه مستان
تا آب نمودند دل خويش چو شبنم
در
چشمه خورشيد رسيدند عزيزان
در
قيد فرنگ آن که نيفتاده چه داند
کز جسم گرانجان چه کشيدند عزيزان
حيرت زدگان را نشود خواب پريشان
در
ساغر گوهر نشود آب پريشان
در
دايره ماه همان پرده نشين است
هر چند شود پرتو مهتاب پريشان
با وحدت پرتو چه کند کثرت روزن؟
در
تيغ ز جوهر نشود آب پريشان
در
عالم انصاف ز مردان حسابي است
آن را که به انگشت توان عيب شمردن!
در
قبض ز بسط است فزون بهره سالک
گرديد گهر قطره باران ز فسردن
تا
در
دل صياد، تمناي شکارست
از خاطر آهو نجهد فکر رميدن
آگاهي ما
در
گرو بي خبري نيست
خواب از سر ما مي پرد از چشم پريدن
صائب چو سخن سر کند از مولوي روم
شيران بنيارند
در
آن دشت چريدن
آن شان عسل را که
در
آفاق نگنجد
از پرده زنبوري انديشه طلب کن
صائب نکند حرف اثر
در
دل سنگين
جايي که توان برد فرو ريشه طلب کن
کوتاهي ره
در
قدم فرد روان است
نقش قدم قافله را خاک به سر کن
تا با جگر تشنه توان راه بريدن
مردانه سر از روزن خورشيد به
در
کن
در
عشق اگر صادقي از قرب حذر کن
چون آينه از دور قناعت به نظر کن
تسليم بود جوشن داودي آفات
در
رهگذر تير قضا سينه سپر کن
دزديده
در
آن ابروي پيوسته نظر کن
زنهار ازين دزد کمربسته حذر کن
در
رشته بي طاقت جان تاب نمانده است
شيرازه اوراق دل آن موي کمر کن
دزدان دل شب دست به تاراج برآرند
در
دور خط از خال رخ يار حذر کن
در
قبضه خاک آن گهر پاک نگنجد
گر عارفي از کعبه و بتخانه گذر کن
در
حلقه گرداب ز درياست خطر بيش
از مردم کم حوصله زنهار حذر کن
بر سنگ زن اين آينه عيب نما را
در
بزم مي از مردم هشيار حذر کن
تا چند پي کبک به کهسار برآيي؟
در
پاي خم امروز شکار بط مي کن
صفحه قبل
1
...
1593
1594
1595
1596
1597
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن