نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
خون فتاد نان عقيق از تلاش نام
بگذار نام را و سفر از يمن مکن
از پا درآر دشمن خود را و خاک شو
در
انتقام پيروي کوهکن مکن
قطع ره طلب به تأمل نمي شود
در
پيش پاي خويش نظر مي کني مکن
در
قلزمي که يکجهتان دم نمي زنند
هر دم زدن هواي دگر مي کني مکن
از رشک عشق، غيرت حسن است بيشتر
در
ماه و آفتاب نظر مي کني مکن
پاس شکوه فقر و قناعت نگاه دار
در
پيش گنج، دست به زر مي کني مکن
در
بيخودي گذشت زمان شباب من
شد پرده دار دولت بيدار خواب من
نگذاشت آب
در
جگرم عشق خانه سوز
بي اشک شد ز تندي آتش کباب من
از ناله شيشه
در
جگر سنگ بشکند
چون کاسه تهي لب حاضر جواب من
چون موج
در
خم خس و خاشاک نيستم
صائب نهنگ مي کشد از بحر شست من
در
کاسه سپهر کند خاک گرد من
رحم است بر کسي که شود هم نبرد من
در
شهربند عافيت از خاکساريم
ديوار مي کشد به ره سيل گرد من
يک نقطه است اشک
در
مجموعه غمم
يک مصرع است آه ز ديوان درد من
در
سنگ از شرار و شرر مي دهم خبر
افلاک يک ستاره ندارد به ديد من
همچشم آبله است دل اشکبار من
در
پرده دل است گره نوبهار من
کشتي
در
آب گوهر من کار مي کند
دريا ترست از گهر آبدار من
از پاک گوهري چو صدف
در
دل محيط
گهواره اي است بهر يتيمان کنار من
دارد نشاط روي زمين
در
کنار بحر
از گرد بي کسي گهر شاهوار من
در
راه ابر نيست مرا چشم انتظار
چون عنبرست از نفس خود بهار من
دل مي خورد ز قحط خريدار، عمرهاست
در
سينه صدف گهر شاهوار من
کشتي
در
آب گوهر من کار مي کند
دريا ترست از گهر آبدار من
واحسرتا که چون گل رعنا به باد رفت
در
يک نفس خزان من و نوبهار من
صبري که بود پشت اميدم ازو به کوه
در
روزگار هجر نيامد به کار من
غير از بهار خشک مرا
در
بساط نيست
اي واي اگر قبول نيفتد نياز من
دلها اگر ز سنگ بود مي شود کباب
در
محفلي که باده کشد دلنواز من
بامن هميشه بود فلک
در
مقام ناز
اين پرده ها نگشت موافق به ساز من
گر آب زندگي عوض مي به من دهند
چون لاله خون مرده شود
در
اياغ من
از خويش رفته را نتوان نقش پاي يافت
سرگشته آن کسي که بود
در
سراغ من
چون ساز، گوشمال مرا ساز مي کند
در
ترک گوشمال بود گوشمال من
در
روز حشر شسته بود پاک، نامه ها
گر نم برون دهد عرق انفعال من
در
گفتگوي نازک من نيست کوتهي
از مد مانوي است رساتر کلام من
از گوش پيشتر به دل مستمع رسد
از دلپذيريي که بود
در
کلام من
از خلق
در
حجاب سياهي نهفته نيست
از آب زندگي است روانتر کلام من
چون غنچه صدهزار خم و پيچ خورده است
در
تنگناي مهر خموشي زبان من
صائب هزار حيف که
در
روزگار نيست
يک اهل دل که فهم نمايد زبان من
انصاف نيست مانع نظارگي شدن
کز جوش گل شکست
در
بوستان من
بستم به خاک نقش و همان ميل مي کشد
در
چشم دشمنان، قلم استخوان من
صائب ز بس مراد که
در
خاک کرده ام
خاک مراد خلق شده است آستان من
در
روز حشر سايه کوه گناه من
گرديد از آفتاب قيامت پناه من
در
واديي که خلق نظر بسته مي روند
باريک تر ز موي ميان است راه من
در
تنگناي سينه ازان خوي آتشين
چون موي زنگيان شده پيچيده آه من
پيدا نشد کسي که به فرياد من رسد
در
شيشه ماند باده مردآزماي من
چون آتش است
در
شب تاريک رهنما
گم گشتگان باديه را نقش پاي من
چون صبحدم فروغ من از نور راستي است
چشم ستاره محو شود
در
صفاي من
در
لعل آبدار ز برگشته طالعي
باشد همان چو نقش نگين خشک، جوي من
گردد مرا گره چو صدف
در
دل از غرور
گوهر دهند اگر عوض آبروي من
گردون سفله لقمه روزي حساب کرد
هر گريه اي که گشت گره
در
گلوي من
شيري که خورده بودم
در
عهد کودکي
کرد از فشار چرخ سفيدي ز موي من
صائب
در
آن محيط که موجش فلاخن است
از آب چون درست برآيد سبوي من؟
از برگ گل که هر طرفي باد مي برد
در
گردش است ساغر صهبا درين چمن
صفحه قبل
1
...
1592
1593
1594
1595
1596
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن