167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • اگرچه طايفه اي در حريم کعبه ملک
    وراي پايه خود ساختند ماوي را
  • طبع تو که ابر ازو کشد در
    يک تعبيه کرده صد سخا را
  • در بزم امل ز بخشش تو
    محروم نديده جز ريا را
  • در رزم اجل ز کوشش تو
    زنهار نخواست جز وبا را
  • در عالم معدلت صبا يافت
    از عدل تو معتدل هوا را
  • از غيرت رايتت فلک ديد
    در خط شده خط استوا را
  • روزي که فتد خس کدورت
    در ديده هواي با صفا را
  • در گرد ز مرد باز دارد
    چون ظلمت چشمه ضيا را
  • تا هيچ سبب بود ز ايمان
    در ديده مردمي حيا را
  • آن معجزه بادت از بزرگي
    در جاه که بود انبيا را
  • بر جاي عطارد بنشاند قلم تو
    گر در سر منقار کشد جذر اصم را
  • اي در حرم جاه تو امني که نيايد
    از بويه او خواب خوش آهوي حرم را
  • آن صدر جهاني تو که در شارع تعظيم
    همراه دوم گشت حدوث تو قدم را
  • از بهر وجود تو که سرمايه اشياست
    نشگفت که در خانه نشانند عدم را
  • انصاف بده تا در انصاف تو بازست
    غمخوارتر از گرگ شبان نيست غنم را
  • امروز در ايام تو آن صيت ندارد
    بيچاره نعم چون تو شدي مايه کرم را
  • در همت تو کس نرسد زانکه محالست
    پيمودن آن پايه مقاييس همم را
  • بدخواه تو در سکنه اين تخته خاکي
    صفريست که بيشي ندهد هيچ رقم را
  • در بارگهت شيوه حجاب گرفته
    بهرام فلک نظم حواشي و خدم را
  • در بزمگهت چهره به عيوق نموده
    ناهيد فلک شعبده مثلث و بم را
  • در بلخ چه پيري و جواني بهم افتاد
    اسباب فراغت بهم افتاد جهان را
  • چون بخت جوان و خرد پير گشادند
    بر منفعت خلق در دست و زبان را
  • چون دست حوادث در اين هر دو فروبست
    دربست جهان باز ز امساک ميان را
  • در باغ چمن ضامن گل گشت ز بلبل
    آن روز که آوازه فکندند خزان را
  • ور ابر نه در دايگي طفل شکوفه است
    يازان سوي ابر از چه گشادست دهان را