نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
عالمي که عبرت ازو موج مي زند
نتوان مدار خود به تماشا گذاشتن
سرسبز باد خامه صائب که حق اوست
سر
در
ره سخن عوض پا گذاشتن
روزي که از شکاف قلم چشم باز کرد
در
خاک تيره رفت فرو تا کمر سخن
در
عهد اين سياه دلان آب جوي شد
گر داشت آبرويي ازين پيشتر سخن
از چشم اهل هند، سخن آفرين ترم
عاجز نيم چو طوطي کم حرف
در
سخن
چون نور آفتاب سبکروح اگر شوي
بي چوب منع
در
همه جا مي توان شدن
گر هست
در
بساط تو مغز سعادتي
قانع به استخوان پر هما مي توان شدن
در
دوزخي ز خوي بد خويش، غافلي
کز خلق خوش بهشت خدا مي توان شدن
زنهار تا گره نشوي بر جبين خاک
در
فرصتي که عقده گشا مي توان شدن
صائب
در
بهشت گرفتم گشاده شد
از آستان عشق کجا مي توان شدن؟
تا
در
دل تو داعيه اعتراض هست
خاموش باش و دم ز مقام رضا مزن
سهل است نااميد ز بيگانگان شدن
با جان پر اميد
در
آشنا مزن
در
خاک کن نهان قلم استخوان من
آتش به دفتر پر و بال هما مزن
مجنون گرفت دامن محمل به دست صبر
بيهوده قطره
در
طلب مدعا مزن
صائب کباب شد دل عالم ز ناله ات
در
پرده بيش ازين سخن آشنا مزن
خاکم به چشم
در
نگه واپسين مزن
زنهار بر چراغ سحر آتشين مزن
صائب به گوشه دل خود تا توان خزيد
زنهار حلقه بر
در
خلق برين مزن
دلهاي صيقلي بود آيينه دار حسن
آيينه چشم شور بود
در
ديار حسن
از عرض ملک نخوت شاهان فزون شود
در
دور خط زياده شود اقتدار حسن
چشم وفا مدار ز خوبان که مي کند
در
هر نگاه جامه بدل نوبهار حسن
در
زير خاک ماند نهان چون زر بخيل
هر کس نکرد خرده جان را نثار حسن
هر سينه اي که هست
در
او خارخار عشق
بي منت بهار، گلستان شود ز حسن
بي ابر مشکل است تماشاي آفتاب
صائب نظاره رخ او
در
نقاب کن
صائب بگير رطل گراني سبک ز من
عقل سبک عنان را پا
در
رکاب کن
از زخم سنگ نيست
در
بسته را گزير
روي گشاده را سپر حادثات کن
بال و پر نهال اميدست نوبهار
در
وقت، زينهار اداي صلات کن
در
کنه ذات حق نرسد فکر دور گرد
نزديک راه خود به خيال صفات کن
نقد دو کون
در
گره آستين توست
بخت بلند خواهي، دستي بلند کن
رنگ شکسته مي شکند شيشه
در
جگر
از مي خزان چهره ما را بهار کن
شبنم زيان نکرد ز سوداي آفتاب
در
پاي يار گوهر جان را نثار کن
غافل مشو ز پرده نيرنگ روزگار
سير خزان
در
آينه نوبهار کن
يا حلقه ارادت ساغر به گوش کن
يا عاقلانه ترک
در
مي فروش کن
چون صبح
در
پياله زرين آفتاب
خونابه اي که مي دهد ايام نوش کن
وصل گل از ترانه شب عندليب يافت
زنهار
در
کمينگه شبها خروش کن
نتوان گرفت دامن دريا به سعي خويش
اين مشت خاک
در
ره سيلاب صرف کن
صائب توان ز رخنه دل ره به دوست برد
اوقات
در
گشودن اين باب صرف کن
هر نقش پاي، گرده خورشيد عارضي است
در
پيش پاي خويش ببين و خرام کن
چون برق، ذوق باده بود پاي
در
رکاب
عيش مدام خواهي، ترک مدام کن
چون سرو پا به دامن آزادگي بکش
آنگاه
در
بهشت فراغت خرام کن
در
زير زلف يأس بود چهره اميد
هر جا دلت فرود نيايد مقام کن
از زنگ کبر آينه خويش ساده کن
در
زير پا نظر کن و حج پياده کن
در
قبضه تصرف چرخ زبون مباش
مردانه از سپهر مقوس کباده کن
در
قلزمي که ابر کرم موج مي زند
انديشه چون حباب ز دامان تر مکن
معشوق تازه رو خط آزادي غم است
در
گلشني که سرو نباشد گذر مکن
خواهي نريزد از مژه ات اشک آتشين
در
روي آفتاب جبينان نظر مکن
در
کارزار عشق حديث جگر مکن
با تيغ آفتاب ز شبنم سپر مکن
جوش بهار آبله
در
خار بسته است
اي سست رگ، ملاحظه از نيشتر مکن
خون را نشسته است به خون هيچ ساده دل
مي
در
پياله من خونين جگر مکن
از ماجراي پشه و نمرود پند گير
در
هيچ دشمني به حقارت نظر مکن
اين آن غزل که اهلي شيرين کلام گفت
مي
در
پياله نوبت من بيشتر مکن
صفحه قبل
1
...
1591
1592
1593
1594
1595
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن