167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چه ميوه هاي گلوسوز در قفا دارد
    به خاک ره زر خود چون شکوفه پاشيدن
  • جهان بهشت شد از نوبهار، باده بيار
    که در بهشت حلال است باده نوشيدن
  • دو نعمت است که بالاترين نعمتهاست
    شراب خوردن و در پاي يار غلطيدن
  • خبر نيافته ز انجام کار خود صائب
    ز غفلت است در آغاز کار خنديدن
  • هميشه بخت سيه روز در ميانم داشت
    مرا چو شمع نگرديد پيش پا روشن
  • اميد هست که چشم بصارت صائب
    شود ز خاک در شاه اوليا روشن
  • دلي که تيره ز اوضاع روزگار شده است
    در آفتاب قيامت مگر شود روشن
  • مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک
    به اهل عشق در ايام خط مدارا کن
  • خلاف نفس کليد در بهشت بود
    به هر چه نفس تولا کند تبرا کن
  • بهانه جوست حيا در نقاب پوشيدن
    به احتياط به رخسار او نظر وا کن
  • درين دو هفته که ابر بهار در گذرست
    تو نيز دامن اميد چون صدف وا کن
  • نهشت در جگر روزگار، عشق تو آب
    حرارت دل اين شير را تماشا کن
  • ز روي درد تو چين در کمند آه فکن
    گرهگشايي تأثير را تماشا کن
  • نهشت يک دل آسوده در جهان زلفش
    سبک عناني تسخير را تماشا کن
  • بپوش چشم ز وضع جهان و عشرت کن
    ببند در به رخ کاينات و وحدت کن
  • چه گل در آب به تعمير کعبه مي گيري؟
    خراب گشته دلي را برو عمارت کن
  • فضاي شهر مقام نفس کشيدن نيست
    چو گرد باد نفس راست در بيابان کن
  • گرت هواست که در وصل آفتاب رسي
    به وقت صبح چو گردون ستاره باري کن
  • گرت هواست که در وصل آفتاب رسي
    درين رياض چو شبنم نظرچراني کن
  • حريف داغ عزيزان نمي شود جگرت
    تلاش مرگ در ايام زندگاني کن
  • نظر دلير به رخسار آفتاب مکن
    دلي که نيست ترا در بساط، آب مکن
  • چو رشته تا نزني دست در ميان گهر
    چو تنگ حوصلگان ترک پيچ و تاب مکن
  • ز باده توبه در ايام نوبهار مکن
    به اختيار، پشيماني اختيار مکن
  • زمين شور بود برق دانه اميد
    به مجلسي که در او نيست مي گذار مکن
  • دو تيغ را نکشد يک نيام در آغوش
    برون نرفته ز خود ياد آن يگانه مکن
  • حضور تيره دلان سرمه ساي آوازست
    در آن چمن که بود زاغ، آشيانه مکن
  • در آسمان بنشيند به خاک، تير شهاب
    چنين بلند شود گر غبار خاطر من
  • توان شنيدن آواز حلقه در مرگ
    اگر گران نبود گوش از خميدن من
  • هزار فتنه خوابيده چون شراب کهن
    نهفته است در آغوش آرميدن من
  • من آن رميده غزالم درين جهان صائب
    که در جدايي خلق است آرميدن من
  • کشاکش رگ جان من اختياري نيست
    چو موج در کف دريا بود اراده من
  • نمي توان سخن پست در کلامم يافت
    فلک سوار چو عيسي بود پياده من
  • صفاي سينه مرا در حرم کند قنديل
    چه شد برون ز فرنگ آمده است شيشه من؟
  • به ابر قطره دهم سيل در عوض گيرم
    ز خرج، بيش چو دريا شود خزانه من
  • شده است در همه عالم سمر غريبي من
    دويده است به هر رهگذر غريبي من
  • شوند در وطن خود غريب يکسر خلق
    کند به اهل جهان گر اثر غريبي من
  • به لفظ معني بيگانه آشنا نشود
    به حال خويش بود در حضر غريبي من
  • کسي که چشم گشايش ز بستگي دارد
    قدم چو در نگذارد ز آستان بيرون
  • بلند نامي غربت زياده از وطن است
    که پشت نقش بود در نگين به روي نگين
  • ز قرب، رزق نگردد نصيب بي قسمت
    که هست در جگر آب خشک، جوي نگين
  • کسي به ملک غريبي عزيز مي گردد
    که در وطن کند از سنگ چون گهر بالين
  • در آتش است نعل مي ناب ديگران
    رنگين مساز خانه ز اسباب ديگران
  • شد ذره ذره ساغر زرين آفتاب
    در عين گردش است همان جام عاشقان
  • دست از ستم بدار که در هر گشاد تير
    شيون بلند مي شود از خانه کمان
  • ايمن مشو ز خصم که در پشت کردن است
    هنگام جنگ، حمله مردانه کمان
  • گشتم غبار و غيرت ناورد من همان
    در چشم خصم خاک زند گرد من همان
  • صبح اميد مي دمد از ديده سفيد
    دارد در آستين يد بيضا گريستن
  • بختش هميشه سبز بود، هر که را بود
    در آستين چو شمع مهيا گريستن
  • نم در دل محيط نماند، اگر مرا
    بايد به قدر خنده بيجا گريستن
  • تا هست سنگ در کف طفلان شهر و کوي
    ديوانگي است روي به صحرا گذاشتن