167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • هست در بي خبري مصلحت چند مرا
    ورنه از رفتن دل مي رسد آواز به من
  • نيست يک شب که به قصد دل مينايي من
    آسمان سنگ کواکب نکند در دامن
  • دست در دامن خورشيد سبکسير نزد
    بر کمر هر که نزد چون مه انور دامن
  • پنجه زور جنون وقف گريبان من است
    غنچه را چون نفتد چاک (حسد در) دامن؟
  • در رياضي که بود ديده بلبل شبنم
    نرود بوي گل از رخنه ديوار برون
  • رخنه در سد سکندر کند آسان صائب
    هر که آيد ز پس پرده پندار برون
  • نشود در نظرش زشتي دنيا روشن
    تا کسي آينه از زنگ نيارد بيرون
  • در زمين دل اگر دانه اميدي هست
    به هواداري مژگان تر آيد بيرون
  • صدق در سينه هر کس که چراغ افروزد
    از دهانش نفس صبحدم آيد بيرون
  • در کنعان نگشايند به رويش اخوان
    يوسف از مصر اگر بي درم آيد بيرون
  • پاي خوابيده بود در ته دامن بيدار
    زاهد آن به که ز محراب نيايد بيرون
  • در گرانجان نبود زخم زبان را تأثير
    خون به نشتر ز رگ خواب نيايد بيرون
  • چاک در سينه گردون نتواند انداخت
    ناله اي کز دل صد چاک نيايد بيرون
  • ريشه در مغز اجابت نتواند کردن
    ناله اي کز دل صد چاک نيايد بيرون
  • آنقدر خون ز لب لعل تو در دل دارم
    که به صد گريه مستانه نيايد بيرون
  • هر که داند که خبرها همه در بي خبري است
    هرگز از گوشه ميخانه نيايد بيرون
  • نيست در سلسله مور ميانان جهان
    نازک اندام بت خوش کمري بهتر ازين
  • يوسف از شرم شکرخند تو زنداني شد
    نيست در مصر حلاوت شکري بهتر ازين
  • دو چشم شوخ تو با يکدگر نمي سازند
    که در خرابي هم يکدلند ميخواران
  • همين بس آفت نخوت که در زمان حيات
    ز سرکشي علف دوزخند مغروران
  • نمي توان گهر از عقد سر به مهر ربود
    شمرده گوي سخن در حضور غمازان
  • در آن رياض که صائب سخن طراز شود
    زنند مهر به لب جمله نغمه پردازان
  • صداي پا نبود در خرام درويشان
    زمين به خواب رود زير گام درويشان
  • چو ني اگر چه بود خشک، کام درويشان
    شکر به تنگ بود در کلام درويشان
  • برآورد ز گريبان آسمانها سر
    سري که خاک شود در گذار زنده دلان
  • مرا ز ديدن پنهان يار ظاهر شد
    که کرده در دل او ناله ام اثر پنهان
  • گسستن است چو آخر مآل پيوستن
    چه سود ازين که شود رشته در گهر پنهان؟
  • ز خانه چون مه شبگرد من برون آيد
    ز هاله ماه شود در ته سپر پنهان
  • ز حرص، بال و پر جستجو برون آرد
    اگر چه مور شود در دل شکر پنهان
  • ز چرب نرمي گردون فريب لطف مخور
    که هست در دل اين موم نيشتر پنهان
  • ز بوي سوختگي در ميان بازارم
    اگر شوم به دل سنگ چون شرر پنهان
  • نمي شود سخن راست در دهان پنهان
    که تير را نکند خانه کمان پنهان
  • به آب خضر نسازم سيه نظر، تا هست
    عقيق صبر مرا در ته زبان پنهان
  • حجاب آن تن سيمين لباس کي گردد
    ترا که مغز نباشد در استخوان پنهان
  • ز شرم ناله من جمله بلبلان صائب
    شدند در خس و خاشاک آشيان پنهان
  • ز برگ لاله اين باغ سرسري مگذر
    که ليليي سر مجنون نهاده در دامن
  • تو کيستي که کني سر برهنه همچو حباب
    در آن فضا که نگردد محيط بي جوشن
  • چراغي از دل روشن اگر به دست آري
    دلير در جگر خاک مي توان رفتن
  • نه آنچنان تو به بيگانگي برآمده اي
    که در لباس توان حرف آشنا گفتن
  • سخن که شور قيامت ز دل نينگيزد
    به کيش زنده دلان نيست در حساب سخن
  • چو ماه عيد به انگشت مي نمايندش
    سبکروي که نفس سوخت در رکاب سخن
  • به قدر آنچه کنند ايستادگي در فکر
    جهان نورد به آنقدر گردد آب سخن
  • چو خامه در دهن تيغ آبدار رود
    سياه مست شود هر که از شراب سخن
  • گشوده است در فيض رخنه ديوار
    به باغبان چه ضرورست دردسر دادن؟
  • در آن مقام که دريا کف آورد بر لب
    سبکسري است تظلم به ناخدا کردن
  • ز سوز عشق زبان را اگر نصيبي هست
    چو شمع در دهن گاز مي توان کردن
  • تمام درد و سراپاي زخم ناسوريم
    به روي ما در دل باز مي توان کردن
  • ز عشق صبر تمنا نمي توان کردن
    قرار در دل دريا نمي توان کردن
  • به خواب غفلت اگر عمر بگذرد زان به
    که در کشاکش تعبير بايدم بودن
  • وصال را چه کنم با حجاب، کم داغي است
    که خشک در قدح شير بايدم بودن؟