نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
هست
در
بي خبري مصلحت چند مرا
ورنه از رفتن دل مي رسد آواز به من
نيست يک شب که به قصد دل مينايي من
آسمان سنگ کواکب نکند
در
دامن
دست
در
دامن خورشيد سبکسير نزد
بر کمر هر که نزد چون مه انور دامن
پنجه زور جنون وقف گريبان من است
غنچه را چون نفتد چاک (حسد
در
) دامن؟
در
رياضي که بود ديده بلبل شبنم
نرود بوي گل از رخنه ديوار برون
رخنه
در
سد سکندر کند آسان صائب
هر که آيد ز پس پرده پندار برون
نشود
در
نظرش زشتي دنيا روشن
تا کسي آينه از زنگ نيارد بيرون
در
زمين دل اگر دانه اميدي هست
به هواداري مژگان تر آيد بيرون
صدق
در
سينه هر کس که چراغ افروزد
از دهانش نفس صبحدم آيد بيرون
در
کنعان نگشايند به رويش اخوان
يوسف از مصر اگر بي درم آيد بيرون
پاي خوابيده بود
در
ته دامن بيدار
زاهد آن به که ز محراب نيايد بيرون
در
گرانجان نبود زخم زبان را تأثير
خون به نشتر ز رگ خواب نيايد بيرون
چاک
در
سينه گردون نتواند انداخت
ناله اي کز دل صد چاک نيايد بيرون
ريشه
در
مغز اجابت نتواند کردن
ناله اي کز دل صد چاک نيايد بيرون
آنقدر خون ز لب لعل تو
در
دل دارم
که به صد گريه مستانه نيايد بيرون
هر که داند که خبرها همه
در
بي خبري است
هرگز از گوشه ميخانه نيايد بيرون
نيست
در
سلسله مور ميانان جهان
نازک اندام بت خوش کمري بهتر ازين
يوسف از شرم شکرخند تو زنداني شد
نيست
در
مصر حلاوت شکري بهتر ازين
دو چشم شوخ تو با يکدگر نمي سازند
که
در
خرابي هم يکدلند ميخواران
همين بس آفت نخوت که
در
زمان حيات
ز سرکشي علف دوزخند مغروران
نمي توان گهر از عقد سر به مهر ربود
شمرده گوي سخن
در
حضور غمازان
در
آن رياض که صائب سخن طراز شود
زنند مهر به لب جمله نغمه پردازان
صداي پا نبود
در
خرام درويشان
زمين به خواب رود زير گام درويشان
چو ني اگر چه بود خشک، کام درويشان
شکر به تنگ بود
در
کلام درويشان
برآورد ز گريبان آسمانها سر
سري که خاک شود
در
گذار زنده دلان
مرا ز ديدن پنهان يار ظاهر شد
که کرده
در
دل او ناله ام اثر پنهان
گسستن است چو آخر مآل پيوستن
چه سود ازين که شود رشته
در
گهر پنهان؟
ز خانه چون مه شبگرد من برون آيد
ز هاله ماه شود
در
ته سپر پنهان
ز حرص، بال و پر جستجو برون آرد
اگر چه مور شود
در
دل شکر پنهان
ز چرب نرمي گردون فريب لطف مخور
که هست
در
دل اين موم نيشتر پنهان
ز بوي سوختگي
در
ميان بازارم
اگر شوم به دل سنگ چون شرر پنهان
نمي شود سخن راست
در
دهان پنهان
که تير را نکند خانه کمان پنهان
به آب خضر نسازم سيه نظر، تا هست
عقيق صبر مرا
در
ته زبان پنهان
حجاب آن تن سيمين لباس کي گردد
ترا که مغز نباشد
در
استخوان پنهان
ز شرم ناله من جمله بلبلان صائب
شدند
در
خس و خاشاک آشيان پنهان
ز برگ لاله اين باغ سرسري مگذر
که ليليي سر مجنون نهاده
در
دامن
تو کيستي که کني سر برهنه همچو حباب
در
آن فضا که نگردد محيط بي جوشن
چراغي از دل روشن اگر به دست آري
دلير
در
جگر خاک مي توان رفتن
نه آنچنان تو به بيگانگي برآمده اي
که
در
لباس توان حرف آشنا گفتن
سخن که شور قيامت ز دل نينگيزد
به کيش زنده دلان نيست
در
حساب سخن
چو ماه عيد به انگشت مي نمايندش
سبکروي که نفس سوخت
در
رکاب سخن
به قدر آنچه کنند ايستادگي
در
فکر
جهان نورد به آنقدر گردد آب سخن
چو خامه
در
دهن تيغ آبدار رود
سياه مست شود هر که از شراب سخن
گشوده است
در
فيض رخنه ديوار
به باغبان چه ضرورست دردسر دادن؟
در
آن مقام که دريا کف آورد بر لب
سبکسري است تظلم به ناخدا کردن
ز سوز عشق زبان را اگر نصيبي هست
چو شمع
در
دهن گاز مي توان کردن
تمام درد و سراپاي زخم ناسوريم
به روي ما
در
دل باز مي توان کردن
ز عشق صبر تمنا نمي توان کردن
قرار
در
دل دريا نمي توان کردن
به خواب غفلت اگر عمر بگذرد زان به
که
در
کشاکش تعبير بايدم بودن
وصال را چه کنم با حجاب، کم داغي است
که خشک
در
قدح شير بايدم بودن؟
صفحه قبل
1
...
1589
1590
1591
1592
1593
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن