167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • گفتم که در اين بازي ما را سببي سازي
    گفتا که من اين بازي بيرون سبب دارم
  • آنم که ز هر آهش در چرخ زنم آتش
    وز آتش بر آتش از عشق لهب دارم
  • چون سروم و چون سوسن هم بسته هم آزادم
    چون سنگم و چون آهن در سينه شرر دارم
  • مجنون ز غم ليلي چون توبه نکرد اي جان
    صد ليلي و صد مجنون درجست در اسرارم
  • من خفته وشم اما بس آگه و بيدارم
    هر چند که بي هوشم در کار تو هشيارم
  • زين باده که داري تو پيوسته خماري تو
    دانم که چه داري تو در روت نمي آرم
  • اي عشق که از زفتي در چرخ نمي گنجي
    چون است که مي گنجي اندر دل مستورم
  • گر چهره زرد من در خاک رود روزي
    رويد گل زرد اي جان از خاک سر گورم
  • بي رنگ فرورفتم در عشق تو اي دلبر
    برکش تو از اين خنبم تا رنگ دگر گيرم
  • دلتنگتر از ميمم چون در طمع و بيمم
    من قرص به دو نيمم چون شکل قمر گيرم
  • وز باد لجاج خود وز غصه نيک و بد
    هر چند بدم در خود والله که بتر گيرم
  • در خانه آب و گل بي توست خراب اين دل
    يا خانه درآ جانا يا خانه بپردازم
  • بر تابه توام گردان اين پهلو و آن پهلو
    در ظلمت شب با تو براقتر از روزم
  • يا عاشق شيدا شو يا از بر ما واشو
    در پرده ميا با خود تا پرده نگردانم
  • در آتش مشتاقي هم جمعم و هم شمعم
    هم دودم و هم نورم هم جمع و پريشانم
  • گر در شرم و خيرم از خود نه ام از غيرم
    آن سو که کشد آن کس ناچار چنان رانم
  • حق داند و حق ديد که در وقت کشاکش
    از ما چه کشيديد وز ايشان چه کشيديم
  • چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
    کز بيخودي از زلف تو تا شانه ندانيم
  • اين سر چو کدو بر سر وين دلق تن من
    بازار جهان در به کي مانم به کي مانم
  • آن شب که دهي نور چو مه تا به سحرگاه
    من در پي ماه تو چو سياره دوانم
  • چون درخت از زير خاکي دست ها بالا کنم
    در هواي آن کسي کز وي هوا بشناختم
  • من نگويم چون کنم دريا مرا تا چون برد
    غرقه ام در بحر و دربند سقايي نيستم
  • کوزه ها محتاج خم و خم ها محتاج جو
    در ميان خم چه باشد آنچ دارد جوي خم
  • گر نبودي بوي آن خم در دماغ خاص و عام
    پس به هر محفل چرا دارند گفت و گوي خم
  • بوي خمش خلق را در کوزه فقاع کرد
    شد هزاران ترک و رومي بنده و هندوي خم
  • تا که زر در کان بود او را نباشد رونقي
    سوي زرگر اندک اندک زودش از کان مي برم
  • ور من از سختي دل در کار خود سستي کنم
    زود از دريا برآيد شعله هاي آذرم
  • پنبه اي از لاابالي در دو گوش دل نهم
    پند نپذيرم ز صبر و بندها را بشکنم
  • مهر برگيرم ز قفل و در شکرخانه روم
    تا ز شاخي زان شکر اين قندها را بشکنم
  • ني تو گفتي از جفاي آن جفاگر نشکنم
    ني تو گفتي عالمي در عشق او برهم زنم
  • علم چون چادر گشايد در برم گيرد به لطف
    حرف هاي علم را بر گردن ابجد نهم
  • از درون باره اين عقل خود ما را مجو
    زانک در صحراي عشقش ما برون باره ايم
  • فهم و وهم و عقل انسان جملگي در ره بريخت
    چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختيم
  • دشت و هامون روح گيرد گر بيابد ذره اي
    ز آنچ ما از نور او در دشت و هامون تاختيم
  • چون خيال او درآمد بر درش دربان شديم
    چون خيال او برون شد ما در اين درمانديم
  • شمس تبريزي تو سلطاني و ما بنده توييم
    لاجرم در دور تو باده به جام جم خوريم
  • گر ز داغ هجر او دردي است در دل هاي ما
    ز آفتاب روي او آن درد را درمان کنيم
  • گر عجب هاي جهان حيران شود در ما رواست
    کاين چنين فرعون را ما موسي عمران کنيم
  • چون از اين جا نيستم اين جا غريبم من غريب
    چون در اين جا بي قرارم آخر از جاييستم
  • چون دکان سرپزان سرها و دل ها پيش او
    هست بي پايان در آن سرها سري را يافتم
  • بار ديگر از دل و از عقل و جان برخاستيم
    يار آمد در ميان ما از ميان برخاستيم
  • گر تو را سوداي معراج است بر چرخ حيات
    دانک اسب تازي تو هست در ميدان صيام
  • ليک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را
    چون شب قدر مبارک هست خود پنهان صيام
  • در خورش آن بام تون از تو به آلايش بود
    همچو حمامت بشويد از همه خذلان صيام
  • خويشتن را بر زمين زن در گه غوغاي نفس
    دست و پايي زن که بفروشم چنين ارزان صيام
  • در صيام ار پا نهي شادي کنان نه با گشاد
    چون حرام است و نشايد پيش غمناکان صيام
  • چون از اين جا نيستم اين جا غريبم من غريب
    چون در اين جا بي قرارم آخر از جاييستم
  • ترشي نيست در آن خد ترش او کرد به قاصد
    که اگر روترشم من نه همان شهدم و قندم
  • دل من روشن و مقبل ز چه شد با تو بگويم
    که در اين آينه دل رخ زيباي تو دارم
  • ز شرر زان نگريزم که زرم ني زر قلبم
    ز خطر زان نگريزم که در اين ملک خطيرم
  • ز جلال تو جليلم ز دلال تو دليلم
    که من از نسل خليلم که در اين آتش تيزم
  • بپر اي دل سوي بالا به پر و قوت مولا
    که در آن صدر معلا چو تويي نيست ملازم
  • تو چه پرسي که کدامي تو در اين عشق چه نامي
    صنما شاه جهاني ز تو من شاد جهانم
  • چو از او در تک و تابم ز پيش سخت شتابم
    چو مرا برد به نارم دو چو خود بازستانم
  • جز عشقت نپذيرم جز زلف تو نگيرم
    که در اين عهد چو تيرم که بر اين چنگ چو تارم
  • هله اي شه مخلد تو بگو به ساقي خود
    چو کسي ترش درآيد دهدش ز درد در دم
  • هله تا دوي نباشد کهن و نوي نباشد
    که در اين مقام عشرت من از آن جمع فردم
  • نه در او حسد بماند نه غم جسد بماند
    خوش و پاک بازآيد به سوي بساط نردم
  • هوسي است در سر من که سر بشر ندارم
    من از اين هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
  • ز فراق جان من گر ز دو ديده در فشاند
    تو گمان مبر که از وي دل پرگهر ندارم
  • چو نيم سزاي شادي ز خودم مدار بي غم
    که در اين ميان هميشه غم توست غمگسارم
  • دل چه خورده ست عجب دوش که من مخمورم
    يا نمکدان کي ديده ست که من در شورم
  • شور و شر در دو جهان افتد از عنبر و مشک
    چونک من دامن مشکين تو پنهان بکشم
  • در فروبند که ما عاشق اين ميکده ايم
    درده آن باده جان را که سبک دل شده ايم
  • نقل و باده چه کم آيد چو در اين بزم دريم
    سرو و سوسن چه کم آيد چو ميان چمنيم
  • خانه کاين نقش در او هست فرشته برمد
    پس کيش من به چنين نقش و نشان بفريبم
  • بنهان از همه خلقان چه خوش آيين باغي است
    که چو گل در چمنش جامه جان بدريدم
  • خاک چون در کف من زر شود و نقره خام
    چون مرا راه زند فتنه گر زر و درم
  • آن چه خال است بر آن رخ که اگر جلوه کند
    زود بيگانه شود در هوسش خال زعم
  • مثل ناي جماديم و خمش بي لب تو
    چه نواها زنم آن دم که دمي در نايم
  • ساقيا زين همه بگذر بده آن جام شراب
    همه را جمله يکي کن که در اين افراديم
  • اندر اين منزل هر دم حشري گاو آرد
    چاره نبود ز سر خر چو در اين پاليزيم
  • بدر ما راست اگر چه چو هلاليم نزار
    صدر ما راست اگر چه که در اين دهليزيم
  • چونک در مطبخ دل لوت طبق بر طبق است
    ما چرا کاسه کش مطبخ هر دون باشيم
  • روز آن است که خوبان همه در رقص آيند
    ما ببنديم دکان ها همه بي کار شويم
  • بال و پر باز گشاييم به بستان چو درخت
    گر در اين راه فنا ريخته چون دانه شويم
  • رفت اين روز دراز و در حس گشت فراز
    ز اول روز خماريم به شب زان بتريم
  • باطن ما چو فلک تا به ابد مستسقي است
    گر چه روزي دو سه در نقش و نگار بشريم
  • من از اين خانه پرنور به در مي نروم
    من از اين شهر مبارک به سفر مي نروم
  • دين ما مهر تو و مذهب ما خدمت تو
    تا نگويي که در اين عشق تو ما مختصريم
  • بحر با موج ها بين گرد کشتي خاکين
    کعبه و مکه ها بين در تک چاه زمزم
  • شه بگويد تو تن زن خويش در چه ميفکن
    که نداني تو کردن دلو و حبل از شلولم
  • حلقه زدم به در بر آواز داد دلبر
    گفتا که نيست اين جا يعني بدان که هستم
  • بس رندم و قلاشم در دين عشق فاشم
    من ملک را چه باشم تا تحفه اي فرستم
  • مادر چو داغ عشقت مي ديد در رخ من
    نافم بر آن بريد او آن دم که من بزادم
  • گر بر فلک روانم ور لوح غيب خوانم
    اي تو صلاح جانم بي تو چه در فسادم
  • عقلم ببرد از ره کز من رسي تو در شه
    چون سوي عقل رفتم عقلم نداشت سودم
  • خامش کن اي برادر فضل و ادب رها کن
    تا تو ادب بخواندي در تو ادب نديدم
  • از خود برآمدم من در عشق عزم کردم
    تا همچو خود جهان را من از جهان برآرم
  • اين جمله جان ها را در عشق چنگ سازم
    وز چنگ بي زبان من سيصد زبان برآرم
  • آن عقل پرهنر را بادي است در سر او
    آن باد او نماند چون باده اي درآرم
  • از من گذر چو کردي از عقل و جان گذشتم
    در من اثر چو کردي بر گنبد اثيرم
  • من کف چرا نکوبم چون در کف است خوبم
    من پا چرا نکوبم چون بم شده ست زيرم
  • ور زان که در يقيني دام يقين ز من بين
    زان دام مقبلان را از کفر مي رهانم
  • ور درد و رنج داري در من نظر کن از وي
    کان تير رنج نجهد الا که از کمانم
  • ور رنج گشت راحت در من نگر همان دم
    مي بين که آن نشانه ست از لطف بي نشانم
  • عشق است بحر معني هر يک چو ماهي در بحر
    احمد گهر به دريا اينک همي نمايم
  • خود را چو مرده بينيم بر گور خود نشينيم
    خود را چو زنده بينيم در نوحه رو خراشيم
  • از ما مشو ملول که ما سخت شاهديم
    از رشک و غيرت است که در چادري شديم
  • از کر و فر او همه دانند کو زن است
    ما چون غلط کنيم که در نور احمديم