167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • مي شود بسته در فيض ز واکردن لب
    درد خود عرض نبايد به مسيحا کردن
  • نور خورشيد دهد ديده دل را صائب
    گريه چون شمع نهان در دل شبها کردن
  • عارف از داغ حوادث نکشد رو در هم
    لاله با سينه صحرا چه تواند کردن؟
  • آسمان بيهده خم در خم صائب کرده است
    کشتي شيشه به خارا چه تواند کردن؟
  • با گرانجاني تن دل چه تواند کردن؟
    دانه سوخته در گل چه تواند کردن؟
  • در پي حاصل اگر ديده موران نبود
    آفت برق به حاصل چه تواند کردن؟
  • زير گردون چه کند دل که نگردد ساکن؟
    در صدف گوهر غلطان چه تواند کردن؟
  • رخنه در ملک وجودم ز قفس بيشترست
    به کفي خاک چه تعمير توانم کردن؟
  • عشق آن روز شود در دل صد چاک نهان
    که نيستان قفس شير توانم کردن
  • چون نيايد به زبان آنچه مرا در دل هست
    ز اشتياق تو چه تقرير توانم کردن؟
  • پشت بر قبله حق تا نکني، هيهات است
    روي در خلق چو محراب تواني کردن
  • نکند ساحل اگر موج ترا هرزه مرس
    سير در خويش چو گرداب تواني کردن
  • نيست ممکن که ز ريزش نشود دخل افزون
    دانه در خاک يکي صد شود از افشاندن
  • نکشد پاي به خواري ز در خلق حريص
    خيرگي را ز مگس دور نسازد راندن
  • مي خلد بيشتر از شيون ماتم در دل
    سخن آهسته نگفتن، به صدا خنديدن
  • کيست در وادي ايجاد به گمراهي من؟
    که نشان قدمم محو شد از لغزيدن
  • غافلان را نبود بهره اي از عالم غيب
    پاي خوابيده چه در خواب تواند ديدن؟
  • آب تا بود دلم، در دل دريا بودم
    کرد از بحر مرا دور، گهر گرديدن
  • بي بصيرت چه گل از غيب تواند چيدن؟
    پاي خوابيده چه در خواب تواند ديدن؟
  • مژه از خواب گران چون رگ سنگ است ترا
    در ته سنگ چه مقدار توان باليدن؟
  • مار تا راست نگردد نرود در سوراخ
    راست شو تا بتواني به لحد گنجيدن
  • پوست پوشيده به جولانگه ليلي رفتم
    در ره عشق ز مجنون نتوان لنگيدن
  • پنبه در گوش نه، آسوده شو از مکروهات
    که شود خير خبرها همه از نشنيدن
  • چون پر کاه بود در نظر عفو سبک
    گنهي را که به ميزان نتوان سنجيدن
  • از اجل خواب گراني که ترا در پيش است
    از بصيرت نبود شب همه شب خوابيدن
  • من و دزديده در آن چاک گريبان ديدن
    جلوه يوسفي از رخنه زندان ديدن
  • آنچه از زخم زبان بر سر مجنون آمد
    معتکف در دهن شير توان گرديدن
  • هست در هر نظري حسن ترا جلوه خاص
    از تماشاي تو چون سير توان گرديدن؟
  • در طلب باش که هر چند سر آيد روزت
    تازه چون صبح به شبگير توان گرديدن
  • چه شوي در دل فولاد حصاري، چو ترا
    جوهري هست که شمشير توان گرديدن
  • چه کند سختي ايام به ما بي خبران؟
    رخنه در قصر حيات تو ز هر خنديدن
  • آنچنان در دهن تيغ به رغبت بروم
    که فراموش کند صبح ظفر، خنديدن
  • صائب از عاقبت خنده بينديش که صبح
    غوطه در خون جگر زد ز شکر خنديدن
  • چند چون مردم کوتاه نظر خنديدن؟
    در شبستان فنا همچو شرر خنديدن
  • صدف پاک گهر از دل من دارد ياد
    در وطن غنچه نشستن، به سفر خنديدن
  • رشک در ناخن حساد چرا ني نکند؟
    شد علم خامه صائب به شکر خنديدن
  • سبزه در زير سر سنگ ترقي نکند
    قدمي پيش نه از سايه ديوار وطن
  • سينه خويش به روشنگر غربت برسان
    تا به کي صبر کني در ته زنگار وطن؟
  • در سفر محنت چه زود به سر مي آيد
    همه عمر به چاه است گرفتار وطن
  • اي که در آتشي از درد سر آزادي
    چندي از چوب قفس صندل پيشاني کن
  • گفتمت صائب ازان زلف ببر، نشنيدي
    اين زمان دست در آغوش پريشاني کن
  • موي در ديده صاحب نظران عيب بود
    از غم موي ميانان تن خود موي مکن
  • ندهد تن به کشاکش دل ديوانه من
    چون کمان زور بود قفل در خانه من
  • باد دستي گره از خرمن من واکرده است
    جمع در حوصله مور شود دانه من
  • مي کشد دامن رعنايي فانوس به خاک
    شمع در حسرت خاکستر پروانه من
  • غم دنيا نبود در دل ديوانه من
    ديو را راه نباشد به پريخانه من
  • زلف چون حاشيه بر گرد سرش مي گردد
    در کتابي که بود شرح پريشاني من
  • چون رگ سنگ، زمين گير گران پروازي است
    مژه در ديده آسوده حيراني من
  • هر چه در خاطر من مي گذرد مي دانند
    سادگي آينه بسته است به پيشاني من
  • در خزان ناله رنگين بهاران دارند
    بلبلان چمن از سلسله جنباني من