167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • زان صورت صورت گسل کو منبع جان است و دل
    تن ريخته از شرم او بگريخته جان در حرم
  • من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر
    کز ساحل درياي جان آيد بشارت دم به دم
  • تلوين اين رخسار بين در عشق بي تلوين شهي
    گاه از غمش چون زعفران گاه از خجالت چون بقم
  • من نور پاکم اي پسر نه مشت خاکم مختصر
    آخر صدف من نيستم من در شهوار آمدم
  • اي شمس تبريزي نظر در کل عالم کي کني
    کاندر بيابان فنا جان و دل افگار آمدم
  • چون اين بنا برکنده شد آن گريه هامان خنده شد
    چون در بنا بستم نظر آهنگ درباني کنم
  • در چاه تخمي کاشتن بي عقل را باشد روا
    اين جا به داد عقل کل کشت بياباني کنم
  • تا که فتادم چو صدا ناگه در چنگ غمت
    از هوس زخمه تو کم ز يکي تار شدم
  • چرخ بگرديد بسي تا که چنين چرخ زدم
    يار بناليد بسي تا که در اين غار شدم
  • گفت که تو کشته نه اي در طرب آغشته نه اي
    پيش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
  • شکر کند کاغذ تو از شکر بي حد تو
    کآمد او در بر من با وي ماننده شدم
  • پرده مکن پرده مدر در سپس پرده مرو
    راه بده راه بده يا تو برون آ ز حرم
  • لاف زنم لاف که تو راست کني لاف مرا
    ناز کنم ناز که من در نظرت معتبرم
  • چه عجب ار خوش خبرم چونک تو کردي خبرم
    چه عجب ار خوش نظرم چونک تويي در نظرم
  • من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربي
    آن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرم
  • گر چه در اين شور و شرم غرقه بحر شکرم
    گر چه اسير سفرم تازه به بوي وطنم
  • تا که رگي در تن من جنبد من سوي وطن
    باشم پران و دوان اي شه شيرين ذقنم
  • الحق جانا چه خوشي قوس وفا را تو کشي
    در دو جهان ديده بود هيچ کسي چون تو صنم
  • خسته دام است دلم بر در و بام است دلم
    شاهد دل را بکشم سوي خريدار روم
  • گفت مرا در چه فني کار چرا مي نکني
    راه دکانم بنما تا که پس کار روم
  • چونک من از دست شدم در ره من شيشه منه
    ور بنهي پا بنهم هر چه بيابم شکنم
  • بي تو اگر گل شکنم خار شود در کف من
    ور همه خارم ز تو من جمله گل و ياسمنم
  • دم به دم از خون جگر ساغر خونابه کشم
    هر نفسي کوزه خود بر در ساقي شکنم
  • چونک تويي مير مرا در بر خود گير مرا
    خاک تو بادا کلهم دست تو بادا کمرم
  • عالم اين خاک و هوا گوهر کفر است و فنا
    در دل کفر آمده ام تا که به ايمان برسم
  • آهن پولاد و حجر در کف تو موم شود
    من که همه موم توام چونک بدين سان نشوم
  • لذت نامه هاي تو ذوق پيام هاي تو
    مي نرود سوي لبم سخت شده ست در برم
  • اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
    اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
  • در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
    وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
  • در دل هر فغان او چاشني سرشته ام
    تا نبري گمان که من سهو و خطاش مي زنم
  • ساغر مي خيال تو بر کف من نهاد دي
    تا بنديدمت در او ميل نشد به ساغرم
  • اي تو بداده در سحر از کف خويش باده ام
    ناز رها کن اي صنم راست بگو که داده ام
  • چشم بدي که بد مرا حسن تو در حجاب شد
    دوختم آن دو چشم را چشم دگر گشاده ام
  • کمر نابسته در خدمت مرا تاج خرد داد او
    تو خود انديشه کن با خود چه بخشد گر بپيوندم
  • کشيد اين دل گريبانم به سوي کوي آن يارم
    در آن کويي که مي خوردم گرو شد کفش و دستارم
  • مپرس از کشتي و دريا بيا بنگر عجايب ها
    که چندين سال من کشتي در اين خشکي همي رانم
  • دلم پر گشت از مهري که بر چشمت از او مهري
    اگر در پيش محرابم وگر کنج خراباتم
  • به لخت اين دل پاره مگر رحمت شد آواره
    مرا فرياد رس آخر که در درياي آفاتم
  • بتان بس ديده ام جانا وليکن ني چنين زيبا
    تويي پيوندم و خويشم کنون در خويش درجستم
  • شنيدم ز آسمان روزي که دارم از غمت سوزي
    ز رفعت هاي سوز او در اين گردش خميدستم
  • چو سوسن صد زبان دارد جهان در شکر و آزادي
    کز آن جان و جهان خورش مزيد اندر مزيدستم
  • به دست من بجز سيخي از آن تتماج او نامد
    ولي چون سيخ سرتيزم در آنچ مستفيدستم
  • شکوفه چون همي ريزد عقيبش ميوه مي خيزد
    بقا در نفي دان که من بديد از نابديدستم
  • بنال اي يار چون سرنا که سرنا بهر ما نالد
    از آن دم ها پرآتش که در سرنا دميدستم
  • مجو از من سخن ديگر برو در روضه اخضر
    از آن حسن و از آن منظر بجو که من خريدستم
  • مرا جاني در اين قالب وانگه جز توم مذهب
    که من از نيستي جانا به عشق تو برون جستم
  • زهي لطف خيال او که چون در پاش افتادم
    قدم هاي خيالش را به آسيب دو لب خستم
  • جگر خون شد ز صيادي مرا باري در اين وادي
    ز صيدم چون نبد شادي شدم من صيد و وارستم
  • چه کردي آخر اي کودن نشاندي گل در اين گلخن
    نرست از گلشنت برگي وليک از خار تو خستم
  • نخواهم خانه اي در ده نه گاو و گله فربه
    وليکن مست سالارم پي سالار مي گردم
  • هر آن نقشي که پيش آيد در او نقاش مي بينم
    براي عشق ليلي دان که مجنون وار مي گردم
  • تو تا دوري ز من جانا چنين بي جان همي گردم
    چو در چرخم درآوردي به گردت زان همي گردم
  • مرا افتاد کار خوش زهي کار و شکار خوش
    چو باد نوبهار خوش در اين بستان همي گردم
  • چه جاي باغ و بستانش که نفروشم به صد جانش
    شدم من گوي ميدانش در اين ميدان همي گردم
  • تو را گويم چرا مستم ز لعلش بوي بردستم
    کلند عشق در دستم به گرد کان همي گردم
  • قدح وارم در اين دوران ميان حلقه مستان
    ز دست اين به دست آن بدين دستان همي گردم
  • سرم در چرخ کي گنجد که سر بخشيده فضل است
    دلم شاد است و مي گويد غم رب الفلق دارم
  • چه داني تو که در باطن چه شاهي همنشين دارم
    رخ زرين من منگر که پاي آهنين دارم
  • چو ديو و آدمي و جن همي بيني به فرمانم
    نمي داني سليمانم که در خاتم نگين دارم
  • شعاع آفتابم من اگر در خانه ها گردم
    عقيق و زر و ياقوتم ولادت ز آب و طين دارم
  • در آن شربت که جان سازد دل مشتاق جان بازد
    خرد خواهد که دريازد منش محرم نمي دارم
  • درافتادم در آب جو شدم شسته ز رنگ و بو
    ز عشق ذوق زخم او سر مرهم نمي دارم
  • به هر هنگام هر مرغي به هر پري همي پرد
    مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم
  • به دنبل دنبه مي گويد مرا نيشي است در باطن
    تو را بشکافم اي دنبل گر از آغاز بنوازم
  • از آن از خود همي رنجم که منهم در نمي گنجم
    سزد چون سر نمي گنجد گر از دستار بگريزم
  • نيم بر پشت پالاني که در ميدان سپس مانم
    نيم فلاح اين ده من که از سالار بگريزم
  • همي گويم دلا بس کن دلم گويد جواب من
    که من در کان زر غرقم چرا ز ايثار بگريزم
  • نهادم پاي در عشق که بر عشاق سر باشم
    منم فرزند عشق جان ولي پيش از پدر باشم
  • زماني بر کف عشقش چو سيمابي همي لرزم
    زماني در بر معدن همه دل همچو زر باشم
  • منم پيدا و ناپيدا چو جان و عشق در قالب
    گهي اندر ميان پنهان گهي شهره کمر باشم
  • در آن محوي که شمس الدين تبريزيم پالايد
    ملک را بال مي ريزد من آن جا چون بشر باشم
  • همه اجزاي عالم را غم تو زنده مي دارد
    منم کز تو غمي خواهم که در وي مستقل باشم
  • چو زان يوسف جدا مانم يقين در بيت احزانم
    حريف ظن بد باشم نديم هر ندم باشم
  • ببندم گردن غم را چو اشتر مي کشم هر جا
    بجز خارش ننوشانم چو در باغ ارم باشم
  • مرا وامي است در گردن که بسپارم به عشقش جان
    ولي نگزارمش تا از تقاضا ممتحن باشم
  • چو يار ذوفنون من زند پرده جنون من
    خدا داند دگر کس ني که آن دم در چه فن باشم
  • گهي با خويش در جنگم گهي بي خويشم و دنگم
    چو آمد يار گلرنگم چرا با اين سه فن باشم
  • خمش کن اي دل گويا که من آواره خواهم شد
    وطن آتش گرفت از تو چگونه در وطن باشم
  • اگر من در وطن باشم وگر بيرون ز تن باشم
    ز تاب شمس تبريزي سهيل اندر يمن باشم
  • يقين هر چشم جو گردد چو آن آب روان آمد
    چو در جلوه ست حسن او چه بند بوالحسن باشم
  • اگر چه در لگن بودم مثال شمع تا اکنون
    چو شمعم جمله گشت آتش چرا اندر لگن باشم
  • چو در شطرنج شد قايم بريزد نرد شش پنجي
    بگويم مات غم باشم اگر اين نرد مي دانم
  • در اين درگاه بي چوني همه لطف است و موزوني
    چه صحرايي چه خضرايي چه درگاهي نمي دانم
  • هزاران جان يعقوبي همي سوزد از اين خوبي
    چرا اي يوسف خوبان در اين چاهي نمي دانم
  • وجود من عزبخانه ست و آن مستان در او جمعند
    دلم حيران کز ايشانم عجب يا خود من ايشانم
  • اگر من جنس ايشانم وگر من غير ايشانم
    نمي دانم همين دانم که من در روح و ريحانم
  • منم افتاده در سيلي اگر مجنون آن ليلي
    ز من گر يک نشان خواهد نشاني هاش بنمايم
  • ز شب هاي من گريان بپرس از لشکر پريان
    که در ظلمت ز آمدشد پري را پاي مي سايم
  • رها کن تا چو خورشيدي قبايي پوشم از آتش
    در آن آتش چو خورشيدي جهاني را بيارايم
  • در آن مطبخ درافتادم که جان و دل کباب آمد
    من اين گنديده طزغو را نمي دانم نمي دانم
  • يکي عاقل ميان ما به دارو هم نمي يابد
    در اين زنجير مجنونان چه مجنون مي شود مردم
  • ميان روزه داران خوش شراب عيد در مي کش
    نه آن مستي که شب آيي ز ترس خلق چون کزدم
  • يکي عاقل ميان ما به دار وهم نمي يابند
    در اين زنجير مجنونان چه مجنون مي شود مردم
  • ميان روزه داران خوش شراب عشق در مي کش
    نه آن مستي که شب آيي ز شرم خلق چون کزدم
  • وگر در راه بازار غم عشقت خريدارم
    به صد جان ها بنفروشم ز عشقت آنچ من دارم
  • مرا چون دايه قدسي به شير لطف پرورده ست
    ملامت کي رسد در من که برگ غم نمي دارم
  • چنان در نيستي غرقم که معشوقم همي گويد
    بيا با من دمي بنشين سر آن هم نمي دارم
  • اي عشق که کردستي تو زير و زبر خوابم
    تا غرقه شده ست از تو در خون جگر خوابم
  • پر کن ز مي پيشين بنشين بر من بنشين
    بنشين که چنين وقتي در خواب همي جستم
  • خورشيد حمل کي بود اي گرمي تو بي حد
    اي محو شده در تو هم گرمم و هم سردم