167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در مظاهر آنچنان پيدا نمود
    در همه آئينه اي ما را نمود
  • در آتش محبت خود را بسوز خوشخوش
    چون سوختي در آتش آتش نسوزد آتش
  • ظاهرم در کوبنان و باطنم در کوه صاف
    صوفيان صاف را صد مرحبا بايد زدن
  • در گلستان اين چنين خوش رسته اي
    وانگهي در بزم او گلدسته اي
  • نبي بيت الله و بابش علي دان
    اگر بر در نيايي در نيابي
  • مجموعه مجموع کمال است که در وي
    ساقي بتوان ديد چو در ساغر مي مي
  • گزيده غزليات شهريار

  • سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
    شب پائيز تبريز است در باغ گلستانم
  • پروانه نبوديم در اين مشعله، باري
    شمعي شده در ماتم پروانه بگرييم
  • بيگانه کند در غم ما خنده، ولي ما
    با چشم خودي در غم بيگانه بگرييم
  • در دکان همه باده فروشان تخته است
    آن که باز است هميشه در ميخانه تست
  • ما در اين عالم که خود کنج ملالي بيش نيست
    عالمي داريم در کنج ملال خويشتن
  • بي چون تو همزباني من در وطن غريبم
    گر بايد اين غريبي گو در وطن نباشم
  • افسون چشم آبي در سايه روشن شب
    با عشوه موج ميزد چون چشمه در سياهي
  • دل من دار که در زلف شکن در شکنت
    يادگاريست ز سر حلقه شوريده سران
  • جوانان در بهار عمر ياد از شهريار آريد
    که عمري در گلستان جواني نغمه خواني کرد
  • گوهرشناس نيست در اين شهر شهريار
    من در صف خزف چه بگويم که چيستم
  • امروز در ميانه کدورت نهاده پاي
    آن روز در ميان من و دوست جانبود
  • تو بندگي بگزين شهريار بر در دوست
    که بندگان در دوست شهريارانههند
  • شهريار اين در شهوار به در بار امير
    تا فشاند فلکت عقد پرن بازرسان
  • لبت تا در شکفتن لاله سيراب را ماند
    دلم در بيقراري چشمه مهتاب را ماند
  • بگريز در آغوش من از خلق که گلها
    از باد گريزند در آغوش گياهي
  • عمري دلم به سينه فشردي در انتظار
    تا درکشم به سينه و در بر فشارمت
  • به هم رسيده در اين خاکدان ترانه و شعر
    چو در ولايت غربت دو همزبان غريب
  • دلي که غرق شود در شکوه اين دريا
    به چشم باز رود در شگفت رؤيائي
  • ديوان شيخ بهايي

  • در فال ما نيايد جز عاشقي و مستي
    در کار ما بهائي کرد استخاره صد بار
  • هرچه در عالم بود، ليلي بود
    ما نمي بينيم در وي، غير وي
  • مستان که گام در حرم کبريا نهند
    يک جام وصل را دو جهان در بها دهند
  • در ميکده، رهبانم و در صومعه، عابد
    گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد
  • در ميکده دوش، زاهدي ديدم مست
    تسبيح به گردن و صراحي در دست
  • اي در طلب علوم، در مدرسه چند؟
    تحصيل اصول و حکمت و فلسفه چند؟
  • در منطقه فلک نزد دست خيال
    در پاي عناصر، سر فکرت ننهاد
  • در بزم تو اي شمع، منم زار و اسير
    در کشتن من، هيچ نداري تقصير
  • آن به که ز چشم خلق پنهان گرديم
    چون آب در آبگينه، آتش در سنگ
  • در مدرسه جز خون جگر، نيست حلال
    آسوده دلي، در آن محال است، محال
  • هرچند که در حسن و ملاحت، فردي
    از تو بنماند، در دل من دردي
  • نان و حلوا شيخ بهايي

  • هرچه بيني در جهان دارد عوض
    در عوض گردد تو را حاصل، غرض
  • چون نکردي ناله در فصل بهار
    در خزان، باري قضا کن زينهار!
  • زين جهان تا آن جهان بسيار نيست
    در ميان، جز يک نفس در کار نيست
  • نيست جز تقوي، در اين ره توشه اي
    نان و حلوا را بهل در گوشه اي
  • عابدي، در کوه لبنان بد مقيم
    در بن غاري، چو اصحاب الرقيم
  • از در رزاق رو بر تافتي
    بر در گبري روان بشتافتي
  • سر به سر، کار تو در ليل و نهار
    سعي در تحصيل جاه و اعتبار
  • در مهم سازي اوباش و رنود
    دائما، طاحونه اش در چرخ بود
  • در ره آن موشکافي، اي شقي
    در ره اين، کند فهم و احمقي
  • زهر دارد در درون، دنيا چو مار
    گرچه دارد در برون، نقش و نگار
  • اي خوش آنکو رفت در حصن سکوت
    بسته دل در ياد «حي لايموت »
  • نان و پنير شيخ بهايي

  • صيت عابد رفت تا چرخ کبود
    بس که بودي در رکوع و در سجود
  • عابد اين فهميد، يعني نيست خر
    نه در اينجا و نه در جاي دگر
  • هان، تأمل کن در اين نقل شريف
    که در آن پنهان بود سر لطيف
  • هر که با دشمن نشيند، در ز من
    هست اندر بوستان، در گولخن