167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • بدرد عشق او ميساز کاندر قصر اقبالش
    چو حلقه پيش در ماني اگر در بند درماني
  • ز فيض رحمت ايزد طراز آستين يابي
    اگر در چشم دل زان در غبار آستان بيني
  • روح را در طلبش عاجز و حيران يابي
    عقل را در صفتش واله و شيدا بيني
  • آتش عشق گهي در دل يوسف يابي
    گاه در جان غم اندوز زليخا بيني
  • گاه از ديده مجنون نگرد در ليلي
    گاه در ديدنش از ديده ليلا بيني
  • آنچنان گنج که در عرش نگنجيد حسين
    ديده بگشاي که در کنج سويدا بيني
  • بار ديگر فتنه اي در انس و جان انداختي
    چهره بنمودي و آتش در جهان انداختي
  • تيغ بي باکي نهاده در کف سلطان عشق
    رسم يغماي خرد در ملک جان انداختي
  • چنانکه در ره عشقت يگانه است حسين
    تو نيز در همه عالم بحسن ممتازي
  • درع حکمت چو بپوشي و درآئي در صف
    شير در بيشه معني کندت روباهي
  • سوختي در يکنفس خاشاک هستي حسين
    ز آتش غيرت که در وي ناگهان انداختي
  • در خرابات عشق بيدل و مست
    ميروم روز و شب سبو در دست
  • با من همه عمر در وصالي
    در هستي خود من از تو مهجور
  • در ده قدحي ز باده دوش
    اي ساقي جان که در خماريم
  • بگذر از خود که در حريم وصال
    در نگنجي اگر چه يک موئي
  • مثنوي معنوي

  • درميان گريه خوابش در ربود
    ديد در خواب او که پيري رو نمود
  • در علاجش سحر مطلق را ببين
    در مزاجش قدرت حق را ببين
  • ترجماني هرچه ما را در دلست
    دستگيري هر که پايش در گلست
  • عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
    شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
  • شمس جان کو خارج آمد از اثير
    نبودش در ذهن و در خارج نظير
  • خار در پا شد چنين دشوارياب
    خار در دل چون بود وا ده جواب
  • عشق زنده در روان و در بصر
    هر دمي باشد ز غنچه تازه تر
  • گر خضر در بحر کشتي را شکست
    صد درستي در شکست خضر هست
  • لعنة الله اين عمل را در قفا
    رحمة الله آن عمل را در وفا
  • در نماز و روزه و حج و زکات
    با منافق مؤمنان در برد و مات
  • بحر تلخ و بحر شيرين در جهان
    در ميانشان برزخ لا يبغيان
  • در هزاران لقمه يک خاشاک خرد
    چون در آمد حس زنده پي ببرد
  • کو چه آميزد ز اغراض نهان
    در عبادتها و در اخلاص جان
  • وز صفيري باز دام اندر کشي
    جمله را در داد و در داور کشي
  • ور حسد گيرد ترا در ره گلو
    در حسد ابليس را باشد غلو
  • در يکي گفته کزين دو بر گذر
    بت بود هر چه بگنجد در نظر
  • در يکي گفته که آنچت داد حق
    بر تو شيرين کرد در ايجاد حق
  • بر تو آسان کرد و خوش آن را بگير
    خويشتن را در ميفکن در زحير
  • در يکي گفته که استادي طلب
    عاقبت بيني نيابي در حسب
  • گفت حجتهاي خود کوته کنيد
    پند را در جان و در دل ره کنيد
  • انبيا در کار دنيا جبري اند
    کافران در کار عقبي جبري اند
  • تا به زير چرخ ناري چون حطب
    من نسوزم در عنا و در عطب
  • در معاني قسمت و اعداد نيست
    در معاني تجزيه و افراد نيست
  • دل ترا در کوي اهل دل کشد
    تن ترا در حبس آب و گل کشد
  • طفل ازو بستد در آتش در فکند
    زن بترسيد و دل از ايمان بکند
  • آنچ مي ماليد در روي کسان
    جمع شد در چهره آن ناکس آن
  • من ز سگ کم نيستم در بندگي
    کم ز ترکي نيست حق در زندگي
  • مردم نفس از درونم در کمين
    از همه مردم بتر در مکر و کين
  • چون فضولي گشت و دست و پا نمود
    در عنا افتاد و در کور و کبود
  • جبر تو خفتن بود در ره مخسپ
    تا نبيني آن در و درگه مخسپ
  • نام و ناموس ملک را در شکست
    کوري آنکس که در حق درشکست
  • گر چه پنهان خار در آبست پست
    چونک در تو مي خلد داني که هست
  • بعد از آن گفتند کاي خرگوش چست
    در ميان آر آنچ در ادراک تست
  • وانک پايش در ره کوشش شکست
    در رسيد او را براق و بر نشست
  • گر ترا اشکال آيد در نظر
    پس تو شک داري در انشق القمر
  • در فغان و جست و جو آن خيره سر
    هر طرف پرسان و جويان در بدر
  • فکر ما تيريست از هو در هوا
    در هوا کي پايد آيد تا خدا
  • در دلش تاويل چون ترجيح يافت
    طبع در حيرت سوي گندم شتافت
  • آنک در هر چه در آيد بشکند
    هر درخت از بيخ و بن او بر کند
  • چونک در چه بنگريدند اندر آب
    اندر آب از شير و او در تافت تاب
  • در فتاد اندر چهي کو کنده بود
    زانک ظلمش در سرش آينده بود
  • گر ضعيفي در زمين خواهد امان
    غلغل افتد در سپاه آسمان
  • مرد گفتش کاي اميرالمؤمنين
    جان ز بالا چون در آمد در زمين
  • باز در گوشش دمد نکته مخوف
    در رخ خورشيد افتد صد کسوف
  • هست بيرون قطره خرد و بزرگ
    در صدف آن در خردست و سترگ
  • نان چو در سفره ست باشد آن جماد
    در تن مردم شود او روح شاد
  • گفت مي شايد که من در اشتياق
    جان دهم اينجا بميرم در فراق
  • لامکاني نه که در فهم آيدت
    هر دمي در وي خيالي زايدت
  • بل مکان و لامکان در حکم او
    همچو در حکم بهشتي چار جو
  • در تو نمروديست آتش در مرو
    رفت خواهي اول ابراهيم شو
  • ساحران چون حق او بشناختند
    دست و پا در جرم آن در باختند
  • باقيان هم در حرف هم در مقال
    تابع استاد و محتاج مثال
  • گر ز پشت آدمي وز صلب او
    در طلب مي باش هم در طلب او
  • اي حيات عاشقان در مردگي
    دل نيابي جز که در دل بردگي
  • باده در جوشش گداي جوش ماست
    چرخ در گردش گداي هوش ماست
  • آن اثر مي ماندت در اندرون
    در مديح اين حالتت هست آزمون
  • گر در آيد در عدم يا صد عدم
    چون بخوانيش او کند از سر قدم
  • در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ
    از هزيمت رفته در درياي مرگ
  • همچو اسرافيل کآوازش بفن
    مردگان را جان در آرد در بدن
  • آدمي کو مي نگنجد در جهان
    در سر خاري همي گردد نهان
  • مثنوي در حجم گر بودي چو چرخ
    در نگنجيدي درو زين نيم برخ
  • همچنان کز بيم آدم ديو و دد
    در جزاير در رميدند از حسد
  • سوي گورستان عمر بنهاد رو
    در بغل هميان دوان در جست و جو
  • خرج کردم عمر خود را دم بدم
    در دميدم جمله را در زير و بم
  • اين جهان نفيست در اثبات جو
    صورتت صفرست در معنيت جو
  • قبله حاجت در و دروازه اش
    رفته در عالم بجود آوازه اش
  • جفت بايد بر مثال همدگر
    در دو جفت کفش و موزه در نگر
  • با سگان زين استخوان در چالشي
    چون ني اشکم تهي در نالشي
  • چونک نامحرم در آيد از درم
    پرده در پنهان شوند اهل حرم
  • آنک در جور و جفااش دام ماست
    عذر ما چه بود چو او در عذر خاست
  • اينت خورشيدي نهان در ذره اي
    شير نر در پوستين بره اي
  • هر پيمبر فرد آمد در جهان
    فرد بود آن رهنمايش در نهان
  • چون همه در نااميدي سر زدند
    همچو مرغان در دو زانو آمدند
  • همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط
    در ميانشان صد بيابان و رباط
  • همچنانک عقد در در و شبه
    مختلط چون ميهمان يک شبه
  • و آن دگر را در گلو پيدا کند
    و آن دگر را در بدن رسوا کند
  • باز در خم او شود تلخ و حرام
    در مقام سرکگي نعم الادام
  • آن مرايي در صيام و در صلاست
    تا گمان آيد که او مست ولاست
  • در دل مؤمن بگنجم اي عجب
    گر مرا جويي در آن دلها طلب
  • در زمين بوديم و غافل از زمين
    غافل از گنجي که در وي بد دفين
  • صد پدر صد مادر اندر حلم ما
    هر نفس زايد در افتد در فنا
  • در نمد در دوز تو اين کوزه را
    تا گشايد شه بهديه روزه را
  • فهمهاي کهنه کوته نظر
    صد خيال بد در آرد در فکر
  • ريش گاو و بنده غير آمد او
    غرقه شد کف در ضعيفي در زد او
  • لطف عقل خوش نهاد خوش نسب
    چون همه تن را در آرد در ادب