167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ثمرهاي گرامي در بهشت جاودان دارد
    درين بستانسرا يک چند بي برگ و نوا بودن
  • نمي دانند قدر گفتگوي عشق بي دردان
    چه لازم در زمين شور صائب دانه پاشيدن؟
  • به زير تيغ جانان از بصيرت نيست لرزيدن
    نفس در زير آب زندگي ظلم است دزديدن
  • ندارد حاصلي چون زاهدان خشک لرزيدن
    مي خونگرم بايد در هواي سرد نوشيدن
  • ز چشم شرمگين دلبران ايمن مشو صائب
    که شاهين مشق خونخواري کند در چشم پوشيدن
  • ندارم محرمي چون کوهکن تا در دل گويم
    ز سنگ خاره مي بايد مرا آدم تراشيدن
  • مروت نيست مي در پرده، اي رعنا رسانيدن
    به ياران خون خوراندن، باده را تنها رسانيدن
  • اگر در بال همت نارسايي نيست چون شبنم
    توان خود را به خورشيد جهان آرا رسانيدن
  • نسيم صبح چون پروانه افتاده است در پايش
    چراغي را که سازد پرتو لطف خدا روشن
  • به گردون برد زور شهپر توفيق شبنم را
    تو هم در حلقه افتادگاني، چشم بالا کن
  • مگو در چشمه خورشيد نيلوفر نمي باشد
    بر آن رخسار چشم آسمان گون را تماشا کن
  • اگر در آتش سوزنده شاخ گل نديدستي
    ميان بزم ما آن جامه گلگون را تماشا کن
  • مپوشان چشم ازان رخسار در ايام خط صائب
    رقم هاي لطيف کلک بيچون را تماشا کن
  • مباد آب در چشمت بگردد از فروغ او
    بپوشان چشم را آنگاه اين گوهر تماشا کن
  • هزاران بوسه در پرواز گرد آن دهن بنگر
    هجوم تشنگان را بر لب کوثر تماشا کن
  • بخوان در بوستان يک مصرع از اشعار من صائب
    ميان عندليبان شورش محشر تماشا کن
  • چو نقش بوريا بر خاک نه پهلوي لاغر را
    مي ريحاني تحقيق در جام سفالي کن
  • اگر لنگر نيندازد به خاکم سايه قاتل
    تپيدن در فلاخن مي نهد سنگ مزار من
  • دوانيده است از بس ريشه خشکي در گلستانم
    به جاي سرو خيزد گردباد از جويبار من
  • نفس در خانه آيينه اينجا راست مي کردي
    اگر آگاه مي گشتي ز درد انتظار من
  • مرا زين خودپرستان نيست صائب چشم همراهي
    مگر دستي گذارد بيخودي در زير بار من
  • به خرج برق آفت رفت يکسر دانه هاي من
    نگرديد آسيايي در شکستن روسفيد از من
  • تمناي وصالش چون به گرد خاطرم گردد؟
    پريرويي که از تمکين نيايد در خيال من
  • خرابات وجود من عمارت برنمي دارد
    عبث در فکر تعمير دل پر انقلابم من
  • زمين تنگ ميدان نيست جاي گرم جولانان
    وگرنه توسن گردون بود در زير ران من
  • اگر چه ظاهرم تلخ است، شيرين است گفتارم
    نهان در پرده زنبور باشد انگبين من
  • ز تسخير نگاه سرکش او عاجزم، ورنه
    عنان برق را در دست مي پيچد گياه من
  • ز برق تيشه من کوه آهن آب مي گردد
    چه باشد بيستون در پنجه زورآزماي من؟
  • چنان صائب فشاندم آستين بر خواهش دنيا
    که همت از در دلها نمي خواهد گداي من
  • ز فکر حسن عالمگير او پيوسته در وصلم
    که ديگر زين محيط بيکنارم مي کشد بيرون؟
  • نخواهد دانه من ماند در زير زمين صائب
    ز مغز خاک آخر نوبهارم مي کشد بيرون
  • زليخا همتي در عرصه عالم نمي يابد
    به اميد که آيد يوسف از چاه وطن بيرون؟
  • کند همصحبت بد در نظرها خوار نيکان را
    پر طاوس را پا آرد از زيبندگي بيرون
  • قيامت مي کند در بي قراري جذبه عاشق
    وگرنه چون جدا شد بوي پيراهن ز پيراهن؟
  • نيست در سلسله چشمه حيوان موجي
    که دم تيغ شهادت نبود بهتر از آن
  • نيست در خاک وطن خاطر جمعي صائب
    که پريشاني غربت نبود بهتر ازان
  • آب شد بس که در آتشکده دل پيکان
    دل مجنون مرا گشت سلاسل پيکان
  • نيست آرام به يک جاي دل آزاران را
    که بود در تن زخمي متزلزل پيکان
  • طمع روي دل از سخت کماني دارم
    که به عشاق دهد در عوض دل پيکان
  • در دل از سختي ايام گرههاست مرا
    که از آنهاست کمين عقده مشکل پيکان
  • روي خندان تو تا انجمن آرا گرديد
    خنده شد گوشه نشين در لب شيرين دهنان
  • دست در دامن پر خار علايق مزنيد
    تا برآييد ازين خرقه تن دست زنان
  • يوسف از غيرت آن نرگس نيلوفر رنگ
    رفت تا مصر که در نيل زند پيراهن
  • مرگ در مذهب ما رخصت بال افشاني است
    صبح اميد دمد اهل صفا را ز کفن
  • شکرستان کند از صورت شيرين دهنان
    بيستوني که فتد در کف فرهاد سخن
  • هر که سر در سر معني نکند همچو قلم
    به که ناموس تخلص نکشد بر گردن
  • فيض درياي ازل در خور استعدادست
    ابر تصوير ز عمان چه تواند بردن؟
  • در دل سخت تو نتوان به سخن جا کردن
    نتوان غنچه پيکان به نفس وا کردن
  • پرده چهره مقصود سيه کاري توست
    سعي کن سعي در آيينه مصفا کردن
  • غوطه در خار دهد ديده کوته بين را
    گل بي خار ازن باغ تمنا کردن