167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • بپرس عيش چه باشد برون شدن زين عيش
    که عيش صورت چون حلقه ايست بر در عيش
  • بگفتمي سر پنج و چهار و هفت وليک
    به يک دو لعب فرومانده ام به شش در عيش
  • شکست نرخ شکر را بتم به روي ترش
    چه باده هاست بتم را در آن کدوي ترش
  • چو دور افتاد ماهي جان ز بحر افتاد در حيله
    کما حوت الشقي اليوم في ارض الفلاينبش
  • عجب نبود اگر عاشق شود بي جان در اين هجران
    اذا ما الحوت زال الماء لا تعجب بان تعطش
  • دلم در گوش من گويد ز حرص وصل شمس الدين
    الي تبريز يستسعي و في تبريز يستفتش
  • برون ز هر دو جهاني چو در سماع آيي
    برون ز هر دو جهانست اين جهان سماع
  • غم چيغ چيغ کرد چو در چنگ گربه موش
    گو چيغ چيغ مي کن و گو چاغ چاغ چاغ
  • ما دو سه رند عشرتي جمع شديم اين طرف
    چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف
  • باد به بيشه درفکن در سر سرو و بيد زن
    تا که شوند سرفشان بيد و چنار صف به صف
  • ما دو سه مست خلوتي جمع شديم اين طرف
    چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف
  • با تو چه گويم که تو در غم نان مانده اي
    پشت خمي همچو لام تنگ دلي همچو کاف
  • دهان ببسته ام از راز چون جنين غمم
    که کودکان به شکم در غذا خورند از ناف
  • زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان
    زان شکرهايي که رويد هر دم از ني هاي عشق
  • يک زمان ابري بيايد تا بپوشد ماه را
    ابر را در حين بسوزد برق جان افزاي عشق
  • در راه جان سپاري جان ها تو را شکاري
    آوخ کز اين شکاران تا جان کيست لايق
  • دهان بر مي نهاد او دست يعني دم مزن خامش
    و مي فرمود چشم او درآ در کار پنهانک
  • چو کرد آن لطف او مستم در گلزار بشکستم
    همي دزديدم آن گل ها از آن گلزار پنهانک
  • من دوش تو را ديدم در خواب و چنان باشد
    بر چرخ همي گشتي سرمستک و خوش حالک
  • مي گفتم و مي پختم در سينه دو صد حيلت
    مي گفت مرا خندان کم تکتم احوالک
  • خامش کن و شه را بين چون باز سپيدي تو
    ني بلبل قوالي درمانده در اين قالک
  • ما بسته سرگين دان از بهر دريم اي جان
    بشکسته شو و در جو اي سرکش خودبينک
  • چون مرد خدابيني مردي کن و خدمت کن
    چون رنج و بلا بيني در رخ مفکن چينک
  • هر اول روز اي جان صد بار سلام عليک
    در گفتن و خاموشي اي يار سلام عليک
  • آن لحظه که بيرونم عالم ز سلامم پر
    وان لحظه که در غارم با يار سلام عليک
  • تو مي خرامي و خورشيد و ماه در پي تو
    همي دوند که اي خوش لقا سلام عليک
  • فلک ز مستي امر تو روز و شب در چرخ
    زمين ز شادي گنج تو خيره مانده و دنگ
  • اگر فتد نظر لطف تو به کوه و به سنگ
    شود همه زر و گويند در جهان کو سنگ
  • ز لطف گر به جهان در نظر کني يک دم
    روان کند ز عرق صد فرات و صد جو سنگ
  • ز بس که روي نهادم به سنگ در تبريز
    به هر طرف دهدت خود نشانه رو سنگ
  • از زخم تيغ آن سپه در کشتن خصمان شه
    پرخون شده صحرا و ره ره گشته خون آشام دل
  • اين بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل
    خونم به جوش آمد کند در جوي تن رقص الجمل
  • مردار جاني مي شود پيري جواني مي شود
    مس زر کاني مي شود در شهر ما نعم البدل
  • در شهر يک سلطان بود وين شهر پرسلطان عجب
    بر چرخ يک ماهست بس وين چرخ پرماه و زحل
  • بانگ زدم نيم شبان کيست در اين خانه دل
    گفت منم کز رخ من شد مه و خورشيد خجل
  • شعله نور آن قمر مي زد از شکاف در
    بر دل و چشم رهگذر از بر نيک نام دل
  • نيست قلندر از بشر نک به تو گفت مختصر
    جمله نظر بود نظر در خمشي کلام دل
  • دلا خود را در آيينه چو کژ بيني هرآيينه
    تو کژ باشي نه آيينه تو خود را راست کن اول
  • تو آن بطي کز اشتابي ستاره جست در آبي
    تو آني کز براي پا همي زد او رگ اکحل
  • فکنده در دل خوبان روحاني و جسماني
    ز عشق روح و جسم خود ز سوداها شرار اي دل
  • در آن خلوت که خوبان را به جام خاص بنوازد
    بود روح الامين حارس و خضرش پرده دار اي دل
  • کسي را چون دهي پندي شود حرص تو را بندي
    صبوري گرددت قندي پي آجل در اين عاجل
  • در زير درخت گل دي باده همي خورد او
    از خوردن آن باده زير و زبرست اين دل
  • از بس که ني عشقت ناليد در اين پرده
    از ذوق ني عشقت همچون شکرست اين دل
  • چون خانه هر مؤمن از عشق تو ويران شد
    هر لحظه در اين شورش بر بام و درست اين دل
  • صد هزاران همچو ما غرقه در اين درياي دل
    تا چه باشد عاقبتشان واي دل اي واي دل
  • گرد ما در مي پري اي رشک ماه و مشتري
    آمدي تا دل بري اي قاف و اي عنقاي دل
  • اي که کاليوه بگشتي در جهان با پر جان
    هيچ ديدي شيوه اي تو لايق سوداي دل
  • ما در اين ره همه نسرين و قرنفل کوبيم
    ما نه زان اشتر عاميم که کوبيم وحل
  • در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس
    نه چو زاغم که بود نعره او وصل گسل
  • تا که کبود است صبح روز بود در گمان
    چونک بشد نيم روز نيست دگر قيل و قال
  • تيز نظر کن تو نيز در رخ خورشيد جان
    وز نظر من نگر تا تو ببيني جمال
  • چشم تو با چشم من هر دم بي قيل و قال
    دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال
  • چند از اين قيل و قال عشق پرست و ببال
    تا تو بماني چو عشق در دو جهان بي زوال
  • در آب چون نجهد زود ماهي از خشکي
    چو بانگ موج به گوشش رسد ز بحر زلال
  • نه گربه اي که روي در جوال و بسته شوي
    که شير پيش تو بر ريگ مي زند دنبال
  • به حکم تست همه گنج هاي لم يزلي
    چه گنج ها که نداري تو در فنا اي دل
  • بحر که مسجور بود تلخ بود شور بود
    در دل ماهي روشش به بود از قند و عسل
  • چند از اين قيل و قال عشق پرست و ببال
    تا تو بماني چو عشق در دو جهان بي زوال
  • امروز چون زنبورها پران شويم از گل به گل
    تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنيم
  • آتش در اين عالم زنيم وين چرخ را برهم زنيم
    وين عقل پابرجاي را چون خويش سرگردان کنيم
  • اي عاشقان اي عاشقان پيمانه را گم کرده ام
    زان مي که در پيمانه ها اندرنگنجد خورده ام
  • اي نان طلب در من نگر والله که مستم بي خبر
    من گرد خنبي گشته ام من شيره افشرده ام
  • مستم ولي از روي او غرقم ولي در جوي او
    از قند و از گلزار او چون گلشکر پرورده ام
  • دوران کنون دوران من گردون کنون حيران من
    در لامکان سيران من فرمان ز قان آورده ام
  • خامش که بلبل باز را گفتا چه خامش کرده اي
    گفتا خموشي را مبين در صيد شه صدمرده ام
  • اين بار من يک بارگي در عاشقي پيچيده ام
    اين بار من يک بارگي از عافيت ببريده ام
  • من از براي مصلحت در حبس دنيا مانده ام
    حبس از کجا من از کجا مال که را دزديده ام
  • مانند طفلي در شکم من پرورش دارم ز خون
    يک بار زايد آدمي من بارها زاييده ام
  • چندانک خواهي درنگر در من که نشناسي مرا
    زيرا از آن کم ديده اي من صدصفت گرديده ام
  • در ديده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
    زيرا برون از ديده ها منزلگهي بگزيده ام
  • در زخم او زاري مکن دعوي بيماري مکن
    صد جان شيرين داده ام تا اين بلا بخريده ام
  • پيش طبيبش سر بنه يعني مرا ترياق ده
    زيرا در اين دام نزه من زهرها نوشيده ام
  • هر غوره اي نالان شده کاي شمس تبريزي بيا
    کز خامي و بي لذتي در خويشتن چغزيده ام
  • در سايه ات تا آمدم چون آفتابم بر فلک
    تا عشق را بنده شدم خاقان و سلطان سنجرم
  • اي کيميا اي کيميا در من نگر زيرا که من
    صد دير را مسجد کنم صد دار را منبر کنم
  • از شاه بي آغاز من پران شدم چون باز من
    تا جغد طوطي خوار را در دير ويران بشکنم
  • هر جا يکي گويي بود چوگان وحدت وي برد
    گويي که ميدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم
  • چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهي
    پس تو نداني اين قدر کاين بشکنم آن بشکنم
  • زنجير بر دستم نهد گر دست بر کاري نهم
    در خنب مي غرقم کند گر قصد هشياري کنم
  • در عشق اگر بي جان شوي جان و جهانت من بسم
    گر دزد دستارت برد من رسم دستاري کنم
  • پندار کامشب شب پري يا در کنار دلبري
    بي خواب شو همچون پري تا من پري داري کنم
  • هر جا که هستي حاضري از دور در ما ناظري
    شب خانه روشن مي شود چون ياد نامت مي کنم
  • گر غايبي هر دم چرا آسيب بر دل مي زنم
    ور حاضري پس من چرا در سينه دامت مي کنم
  • اي مه نقاب روي او اي آب جان در جوي او
    بر رو دويدن سوي او زان آب جو آموختم
  • آمد خيال خوش که من از گلشن يار آمدم
    در چشم مست من نگر کز کوي خمار آمدم
  • چون مغز يابي اي پسر از پوست برداري نظر
    در کوي عيسي آمدي ديگر نگويي کو خرم
  • اي جان من تا کي گله يک خر تو کم گير از گله
    در زفتي فارس نگر ني بارگير لاغرم
  • هرگز ندانم راندن مستي که افتد بر درم
    در خانه گر مي باشدم پيشش نهم با وي خورم
  • چون وقف کردستم پدر بر باده هاي همچو زر
    در غير ساقي ننگرم وز امر ساقي نگذرم
  • آن مي بيار اي خوبرو کاشکوفه اش حکمت بود
    کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم
  • تا من بديدم روي تو اي ماه و شمع روشنم
    هر جا نشينم خرمم هر جا روم در گلشنم
  • هر جا خيال شه بود باغ و تماشاگه بود
    در هر مقامي که روم بر عشرتي بر مي تنم
  • درها اگر بسته شود زين خانقاه شش دري
    آن ماه رو از لامکان سر درکند در روزنم
  • خامش کنم بندم دهان تا برنشورد اين جهان
    چون مي نگنجي در بيان ديگر نگويم بيش و کم
  • آمد بهار اي دوستان منزل به سروستان کنيم
    تا بخت در رو خفته را چون بخت سرواستان کنيم
  • اي برگ قوت يافتي تا شاخ را بشکافتي
    چون رستي از زندان بگو تا ما در اين حبس آن کنيم
  • آن رنگ عبهر از کجا وان بوي عنبر از کجا
    وين خانه را در از کجا تا خدمت دربان کنيم
  • بسيار گفتم اي پدر دانم که داني اين قدر
    که چون نيم بي پا و سر در پنجه آن ناييم
  • گر تو ملولستي ز من بنگر در آن شاه زمن
    تا گرم و شيرينت کند آن دلبر حلواييم