نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
اعتمادي نيست بر عمر سبکسير بهار
از شکوفه شاخ ازان دارد کفن
در
آستين
برگريز ناخن تدبير شد، دل وا نشد
اين گره
در
کار ما مپسند يارب بيش ازين
چرخ مينايي ز جوش فکر ما
در
هم شکست
باده پر زور، مينا برنتابد بيش ازين
شهوت جانسوز را پيش از اجل
در
خاک کن
کشتن آتش مدارا بر نتابد بيش ازين
حسن معذورست اگر
در
پرده جولان مي کند
شوخي عرض تمنا برنتابد بيش ازين
در
بيابان راهش از موي کمر نازکترست
هر که داند نوک خاري نيست بيجا بر زمين
آن سبکدستم که آورده است
در
ميدان لاف
پشت پاي من مکرر پشت دنيا بر زمين
از گرانجاني تو
در
بازار امکان مانده اي
ورنه هيهات است ماند جنس عيسي بر زمين
ثبت مي سازد به خط سبز
در
هر نوبهار
منشي رحمت برات روزي ما بر زمين
در
زمان حسن عالمگير او از انفعال
خط به مژگان مي کشد خورشيد انور بر زمين
تا کي از طول امل چون موجه خشک سراب
در
تمناي گهر باشي شناور بر زمين؟
در
خنک گرداندن دلهاست عمر جاودان
بيش مي ماند درخت سايه گستر بر زمين
تازه رويان پيش
در
دلها تصرف مي کنند
نخل نورس مي دواند ريشه بهتر بر زمين
زندگي را
در
تن آساني تلف کردن خطاست
چند خواهي ريختن اين آب کوثر بر زمين؟
زود
در
چاه ندامت سرنگون خواهد فتاد
هر که پاي خود گذارد بي تأمل بر زمين
سرو پا
در
گل کجا و لاف آزادي کجا
سايه آزادگان دارد تغافل بر زمين
بود تا
در
قبضه من اختيار گلستان
غيرتم نگذاشت افتد سايه گل بر زمين
گر به اين تمکين گذارد پاي ليلي
در
رکاب
از گرانباري گذارد سينه محمل بر زمين
در
برومندي مکن با خاکساران سرکشي
کز هجوم ميوه گردد شاخ مايل بر زمين
کلک صائب
در
سخن چون سحرپردازي کند
مي شود يک چشم حيران چاه بابل بر زمين
با سبکروحان گرانجانان نگيرند الفتي
هست
در
جيب مسيحا چشم سوزن بر زمين
پرتو خورشيد را نعل سفر
در
آتش است
دامن جان را ندوزد لنگر تن بر زمين
من کيم تا آرزوي خواب آسايش کنم؟
آسمان نگذاشت
در
جايي که پهلو برزمين
کي مربع مي نشيند
در
صف دانشوران؟
پيش استاد آن که ننشيند دو زانو بر زمين
در
برومندي نسازد هر که دلها را خنک
مي کند صائب گراني سايه او بر زمين
سجده مي آرند خورشيد و مه و انجم ترا
قسمت يوسف نشد
در
خواب، بازاري چنين
خانه چشمش به آب زندگاني مي رسد
هر که دارد
در
نظر خورشيد رخساي چنين
بي دل دين کرد خال زير زلف او مرا
در
کمين کس مباد دزد عياري چنين
سبزه خط برنمي گرداند از شمشير روي
بود اين آيينه را
در
کار زنگاري چنين
دل نگيرد يک نفس
در
سينه تنگم قرار
عالم امکان ندارد خانه بيزاري چنين
اگر چه دستشان کوتاهتر از آستين باشد
بود گوي فلک ها
در
خم چوگان درويشان
ز کوه قاف اگر باشد شکوه سلطنت افزون
پر کاهي ندارد وزن
در
ميزان درويشان
ز شادي
در
حريم دلگشاي سينه عاشق
به شکر خنده چون سوفان بگشايد دهان پيکان
اگر
در
دامن محشر گنه اين آبرو دارد
بسا خجلت که خواهد شد گريبانگير معصومان
همان از تير باران حوادث نيستم ايمن
شوم
در
چشم مور از ناتواني ها اگر پنهان
ز شکر خنده پنهان نشد کم زهر چشم او
نماند تلخي بادام هرگز
در
شکر پنهان
به خودسازي قناعت از بهار و زندگاني کن
مکن
در
فصل گل اوقات صرف آشيان بستن
وصال شسته رويان گريه ها
در
آستين دارد
به گل پيراهنان چسبان نبايد چون قبا گشتن
پر کاهي است دنيا
در
نظر آزادمردان را
به تحصيلش نمي يابد سبک چون کهربا گشتن
ترقي
در
تنزل بوده است اقبالمندان را
که ابراهيم ادهم شد تمام از دولت افتادن
درخت خشک از سعي بهاران برنمي گيرد
چه حاصل
در
کهنسالي به فکر طاعت افتادن؟
شکايت مي کنند از تنگدستي کوته انديشان
که کافر نعمتي بار آورد
در
نعمت افتادن
برات سرنوشت آسماني برنمي گردد
چه لازم
در
طلسم اختيار ساعت افتادن؟
شود همدست با فرهاد چون عشق قوي بازو
تواند دست جرأت بيستون را
در
کمر کردن
بينديش از خدا اي محتسب انصاف پيدا کن
مروت نيست
در
فصل بهاران مي گران کردن
اگر
در
دعوي آزادگي ثابت قدم باشي
به زير بار دل رقص صنوبر مي توان کردن
ترا انديشه فردا رسد امروز
در
خاطر
اگر امروز را فرداي محشر مي توان کردن
عيار وحشت او را نمي دانم، همين دانم
که ايام حيات من سرآمد
در
کمين کردن
ندارد استخوان پهلوي من چون صدف چربي
نه آسان است صائب قطره را
در
سمين کردن
اگر روي عرقناک تو
در
مد نظر باشد
چو آب زندگي گرماي محشر مي توان خوردن
صفحه قبل
1
...
1586
1587
1588
1589
1590
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن