نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
تا کند ديوانه اي را
در
محبت پايدار
خون ز چشم حلقه زنجير مي آيد برون
از جفاي چرخ کجرو مي شود دل صيقلي
زنگ از آيينه
در
پرداز مي آيد برون
از جفاي چرخ کجرو مي شود دل صيقلي
زنگ از آيينه
در
پرداز مي آيد برون
در
کهنسالي جوانتر گشت صائب فکر من
زين ته خم باده سرجوش مي آيد برون
زخم پيکان مي شود
در
سينه دلگير من
گل ز باغم غنچه دلتنگ مي آيد برون
بيستون را
در
فلاخن مي گذارد تيشه ام
کوهکن با من کجا همسنگ مي آيد برون؟
سايه بيدست
در
گرماي محشر، هر که را
آه سردي از دل آگاه مي آيد برون
از زبان خامه من لفظ هاي آشنا
در
لباس معني بيگانه مي آيد برون
عالمي از داغ عالمسوز ما
در
آتشند
دود شمع ما ز صد کاشانه مي آيد برون
گرد هستي
در
حريم پاکبازان توتياست
دست خالي سيل ازين ويرانه مي آيد برون
در
سواد خامه من گفتگوي سهل نيست
زين نيستان نعره شيرانه مي آيد برون
عالمي از بيخودي گر هست خوشتر
در
جهان
چون فلاطون از خم صهبا نمي آيد برون؟
تيغ ما از بي زباني
در
نيام زنگ نيست
شيرمردي از صف هيجا نمي آيد برون
در
شبستاني که اهل شرم ساغر مي زنند
از دهن ها نکهت صهبا نمي آيد برون
مردم چشم صدف ديگر نخواهد شد سفيد
گر بشويد بخت من
در
آب دريا پيرهن
پيچ و تاب سعي
در
دام آورد نخجير را
جان جوهردار مي خواهد نسيم پيرهن
نخل نوخيز تو بهر بوستان ديگرست
ريشه را محکم مکن زنهار
در
مغز زمين
رخنه ملک است چشم هوشياران، زينهار
خاک زان از درد مي
در
چشم عقل دور بين
شبنم از روشندلي هم ساغر خورشيد شد
چند
در
ميناي تن چون درد باشي ته نشين؟
فتنه روز قيامت
در
رکابش مي رود
رايت حسن بلند اقبال، يا بالاست اين؟
چرب مي سازد علم از خون آهوي حرم
رحم
در
خاطر ندارد، غمزه جادوست اين
روي
در
ميخانه کن آرامش دلها ببين
عالمي را فارغ از انديشه فردا ببين
عشق بي معشوق هيهات است گردد جلوه گر
در
لباس بيد مجنون جلوه ليلي ببين
نسبت ديوانه و شهرست طوفان و تنور
عرض سوداي مرا
در
دامن صحرا ببين
موجه دريا نگنجد
در
دل تنگ حباب
بگذر از سر جوهر تيغ شهادت را ببين
ريسمان را پنبه کردن صرفه حلاج نيست
در
لباس کثرت اي منصور وحدت را ببين
مي درخشد دولت از بال هما چون آفتاب
در
جبين جغد انوار سعادت را ببين
گوي سيمين ذقن، زلف چو چوگان را ببين
در
رکاب ماه نو خورشيد تابان را ببين
در
غبار تيره نتوان ديد ماه عيد را
گرد هستي برفشان ابروي جانان را ببين
با خودي
در
تنگناي ديده موري اسير
خيمه بيرون زن ز خود ملک سليمان را ببين
خط باطل نيست
در
ديوان آن جان جهان
زير هر موج سرابي آب حيوان را ببين
سرسري چون آب ازين بستانسرا نتوان گذشت
پاي
در
دامن کش آن سرو خرامان را ببين
خنده کبک است
در
گوشش فغان عاشقان
سرگراني را نظر کن، کوته تمکين را ببين
خال را
در
زير زلف آن پري پيکر ببين
گر نديدي دانه از دام گيراتر ببين
از گريبان تجرد چون مسيحا سر برآر
بيضه خورشيد را
در
زير بال و پر ببين
گر نديدي بر لب کوثر هجوم تشنگان
در
غبار خط نهان آن لعل جان پرور ببين
جسم زندان است بر جان هر قدر صافي بود
اضطراب آب را
در
سينه گوهر ببين
نيست صائب بي غبار تيرگي پاي چراغ
لاله رويان چمن را از برون
در
ببين
روي جانان را نهان
در
خط چون ريحان ببين
چهره يوسف کبود از سيلي اخوان ببين
از خط نورسته بر گرد لب جان بخش او
ريشه جان
در
کنار چشمه حيوان ببين
گر نديدي تنگ شکر زير بال طوطيان
در
پناه خط سبز آن غنچه خندان ببين
چشم خواب آلود او را
در
خم ابرو ببين
تيزي شمشير بنگر، غفلت آهو ببين
تا به خون رنگين نسازي چون گل احمر جبين
کي تواني شست
در
سرچشمه کوثر جبين؟
نيستي از اهل بينش، ورنه پيش عارفان
نامه واکرده اي
در
دست دارد هر جبين
تا غبار خاکساري
در
بساط خاک هست
رنگ دردسر مريز از صندل تر بر جبين
صائب اينجا آفتاب از دور مي بوسد زمين
نيست برگ سجده اين آستان
در
هر جبين
گر چه دلگيرست چون شام غريبان طره اش
دارد از رخسار او صبح وطن
در
آستين
غيرت عشق زليخا بود مانع، ورنه داشت
بوي يوسف ساکن بيت الحزن
در
آستين
دامن فانوس آن وسعت ندارد، ورنه من
گريه ها دارم چو شمع انجمن
در
آستين
رشک مانع بود، ورنه تيشه من نيز داشت
نقش هاي دلربا چون کوهکن
در
آستين
صفحه قبل
1
...
1585
1586
1587
1588
1589
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن