167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • تا به دارالامن صلح کل رسيدم، کبک مست
    خواب راحت مي زند در چنگل شهباز من
  • صبحم، اما چون شبم در پرده پوشي ها مثل
    مشرق لب را نداند آفتاب راز من
  • سر فرو نارد به شاخ پست طوبي فطرتم
    مي زند پر در فضاي لامکان، انداز من
  • چند آواز تو از بيرون ربايد هوش من؟
    ره نيابد دردرون چون حلقه در گوش من
  • چون شکرخندي دهد رو، مي شوم صائب غمين
    نيش چون زنبور در دنبال دارد نوش من
  • زندگي نتوان به کوشش يافت، ورنه عمرها
    غوطه زد در بحر ظلمت چون سکندر شمع من
  • آه مظلوم است در بالا دوي ادراک من
    از زبردستي به ساق عرش پيچد تاک من
  • کيست ديگر تا تواند دست با من کوفتن؟
    کآسمان باآن زبردستي بود در خاک من
  • نيست چين نارسايي در کمند فکرتم
    هست گيراتر ز چشم آهوان فتراک من
  • چون پر پروانه سوزد پرده افلاک را
    گر نفس در دل ندزدد شعله ادراک من
  • نامرادي مطلب افتاده است در راه طلب
    ورنه مطلب پاکشان مي آيد از دنبال من
  • مي شدم صائب در اقليم سخن صاحبقران
    گر نمي شد صرف تسخير بتان اقبال من
  • از گهر گرد يتيمي شست آب چشم من
    توتيا شد خاک در عهد سحاب چشم من
  • اختيار گريه بي اختيارم داده اند
    غير مژگان يک سر مو نيست در فرمان من
  • حلقه بيرون در کام از نظربازي گرفت
    تا به کي محروم باشد ديده حيران من؟
  • در مصيبت خانه ام گرد تعلق فرش نيست
    سيل خجلت مي برد از خانه ويران من
  • گريه من بحر را در حقه گرداب کرد
    کيست مرجان تا زند سرپنجه با مژگان من؟
  • مي شود در بوته حکمت زر مغشوش صاف
    نيست جايي بهتر از خم بهر افلاطون من
  • در مذاق خنجر او کار شکر مي کند
    از شکر شيريني رغبت شرنگ خون من
  • بر بياض گردنش صائب اگر چشم افکني
    مي توان ديدن در آن آيينه رنگ خون من
  • در جگرگاه نواسنجان اين بستانسرا
    تيغها خوابيده از هر مصرع رنگين من
  • عشقبازي بود دايم در جهان آيين من
    چون سمندر بود از آتش بستر و بالين من
  • مي شود در بستر تفسيده من گل گلاب
    مي گدازد شمع را سرگرمي بالين من
  • نيست يک دل کز ملال خاطرم دلگير نيست
    باغ را در بسته دارد غنچه غمگين من
  • تلخکامي نيست چون من در ميان خستگان
    زهر چشم يار باشد شربت شيرين من
  • دوست از بيداري من در کنار مادرست
    زير شمشيرست دشمن از دل آگاه من
  • چون فلک باشد مسلسل دور سرگردانيم
    گردباد انگشت حيرت گشت در صحراي من
  • داغ حسرت جا ندارد در دل آزاده ام
    اين حشم برخاسته است از دامن صحراي من
  • بس که آمد پا به سنگ محنتم در روزگار
    رفته رفته سنگ شد همکاسه زانوي من
  • وسعت جولان طبع من ندارد لامکان
    آسمان در حالت فکرست دستنبوي من
  • چون شکاف صبح صد زخم نمايان خفته است
    در جگرگاه فلک از تيغ يک پهلوي من
  • وحشت من در کمين جلوه صياد نيست
    مي کند از بوي خون خويش رم آهوي من
  • بر حرير عافيت نتوان مرا در خواب کرد
    مي شناسد بستر بيگانه را پهلوي من
  • اين زمان بي اعتبارم، ورنه آن سيب ذقن
    در سر مستي مکرر بود دستنبوي من
  • باد نتواند پريشان ساختن وقت مرا
    شمع فانوسم که دارم خلوتي در انجمن
  • چند روزي غنچه مي سازم پر خود را، مگر
    وا کند پروانه بال شهرتي در انجمن
  • بند حيرت مي زنم بر دست گلچينان شمع
    گر کشم از سينه آه غيرتي در انجمن
  • مي تواني ملک وحدت را به تنهايي گرفت
    همچو صائب گر بداري خلوتي در انجمن
  • هفته عمرش چو گل در شادماني بگذرد
    از دل هر کس رود صائب غم عقبي برون
  • در کمان سخت نتواند اقامت کرد تير
    دردمندي از جگر بي خواست آه آرد برون
  • تنگدستي نفس را در حلقه فرمان کشد
    کجروي را راه تنگ از مار مي آرد برون
  • ديد در آيينه گل هر که رخسار خزان
    از گلستان ديده خونبار مي آرد برون
  • شيشه نازکدل من در شکستن، سنگ را
    آه گرم از سينه بي تابانه مي آرد برون
  • برنمي گردم به در بستن ازين بستانسرا
    بسته ام همت که نخل باغبان آيد برون!
  • بي ظهور عشق عاشق در حجاب نيستي است
    ذره با خورشيد عالمتاب مي آيد برون
  • حاصل صورت پرستي غوطه در خون خوردن است
    اين صدا از تيشه فرهاد مي آيد برون
  • صحبت تردامنان در حسن نگذارد صفا
    با چه رو آيينه از زنگار مي آيد برون؟
  • در گل چسبنده تن، پاي خواب آلودگان
    مي رود آسان ولي دشوار مي آيد برون
  • نيست حرف عشق را تأثير در افسردگان
    بي نمک ماهي ز بحر شور مي آيد برون
  • شرم عشق پاک در خلوت يکي گردد هزار
    از حريم وصل دل مهجور مي آيد برون