167906 مورد در 0.15 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • صائب از سنگين رکابي در سبکباري گريز
    تا تواني همچو کف بيرون ز دريا آمدن
  • جانب سنبل عزيز و خاطر گل نازک است
    نغمه خونين گره در غنچه منقار زن
  • رو گشاده چون هدف در خاکدان دهر باش
    خنده رنگين به پيکان چون لب سوفار زن
  • تا به کي از هستي موهوم باشي در حجاب؟
    ماه تاباني، گريبان کتان را چاک زن
  • وحشي عشرت به آساني نمي آيد به دام
    پنجه اميدواري در کمند تاک زن
  • از خموشي مشت خاک بر دهان قال زن
    تا قيامت خيمه در دارالامان حال زن
  • چون حباب از بيضه هستي قدم بيرون گذار
    در فضاي بحر با موج سبکرو بال زن
  • با قضاي آسماني چاره جز تسليم نيست
    در محيط بيکران زنهار دست و پا مزن
  • از در پوشيده برگردند مهمانان غيب
    بخيه از خواب گران بر ديده بينا مزن
  • بر سيه چشمان مگردان سرخ صائب چشم خويش
    کاسه در خون جگر چون لاله حمرا مزن
  • از تهيدستي مکن انديشه، اي کوتاه بين
    در دل دريا گره بر آب چون گوهر مزن
  • خامشي رزق تو، گفتارست رزق ديگران
    تا توان گل در گريبان ريختن، بر سر مزن
  • غوطه در خون شفق زد ساعد سيمين صبح
    تا به خونريز اسيران دست بالا کرد حسن
  • صورت احوال مجنون چون بماند در نقاب؟
    نقش پاي ناقه را آيينه سيما کرد حسن
  • نوبهار خنده گل در گريبان بگذرد
    عالم افروزي کند چون خنده رنگين حسن
  • خويش را در کوچه بند آستين مي افکند
    پنجه موسي ز شرم ساعد سيمين حسن
  • بوي آن سيب زنخدان زنده دل دارد مرا
    ورنه عاشق پروري کفرست در آيين حسن
  • در تماشاخانه فردوس خون خود خورد
    ديده هر کس که چون صائب بود گلچين حسن
  • مي شود وقتي که فريادت شود فريادرس
    تا نفس در سينه داري ناله و فرياد کن
  • روزگار کامراني را زکاتي لازم است
    در حريم شعله ما را اي سمندر ياد کن
  • چند اي گل جلوه در کار تماشايي کني؟
    بينوايان قفس را هم به برگي ياد کن
  • دزد آتشدست غفلت در کمين فرصت است
    شمع بالين خود از چشم و دل بيدار کن
  • بهر معني هاي رنگين لفظ را پرداز کن
    باده شيراز را در شيشه شيراز کن
  • آبرو را در عوض دريادلان گوهر دهند
    پيش ابر نوبهاران چون صدف لب باز کن
  • زود دلگير از تماشاي چمن خواهي شدن
    در حريم بيضه سامان پر پرواز کن
  • در رکاب برق دارد پاي، فيض صبحگاه
    اي کم از شبنم، درين گلزار چشمي باز کن
  • غنچه باغ خموشي ايمن است از برگريز
    لب ببند از گفتگو، خون در دل غماز کن
  • اين جواب آن که مي گويد حکيم غزنوي
    پادشاه امروز گشتي در جهان آواز کن
  • برنمي آيي به شرم نوبهار رستخيز
    دانه خود را بسوزان، آنگهي در خاک کن
  • در طريق جانفشاني از شراري کم مباش
    خرده جان صرف آن رخسار آتشناک کن
  • در زمين پاک ريزد دانه ابر نوبهار
    گوهر شهوار خواهي چون صدف دل پاک کن
  • نخل بهتر در زمين نرم بالا مي کشد
    خاکساران جهان را بيشتر تعظيم کن
  • خاکساري پيشه خود ساز چون آب روان
    سرو را چون بندگان در پيش خود استاده کن
  • سر به پيش انداختن از بردباري پيشه کن
    رخنه در بنياد کوه بيستون زين تيشه کن
  • روي در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
    چون شود لبريز جامت از خمار انديشه کن
  • فتنه در دنبال دارد اختر دنباله دار
    چون برآرد خط، ز خال روي يار انديشه کن
  • مي توان از نبض پي بردن به احوال درون
    مرد دريا نيستي در جويبار انديشه کن
  • ساقيا صبح است مي از شيشه در پيمانه کن
    حشر خواب آلودگان از نعره مستانه کن
  • در جهان بيخودي هوش و خرد بيگانه است
    صاف ملک خويش را از لشکر بيگانه کن
  • کلک صائب پرده از کار جهان برداشته است
    ساغر مردافکني در کار اين ديوانه کن
  • صبح شد ساقي نقاب دختر رز برفکن
    زان لب شيرين، نمک در ديده ساغر فکن
  • شهپر سالک سبکباري است در راه طلب
    هر که دستار ترا خواهد، به پايش سرفکن
  • آرميدن شعله را مغلوب خاکستر کند
    رخنه ها در سينه افلاک، چون مجمر فکن
  • تا مگر صائب چراغ کشته ات روشن شود
    چند روزي در گريبان خواب را اخگر فکن
  • در طلاق اهل غيرت نيست رجعت، زينهار
    از خداجويان تمنا دولت دنيا مکن
  • از سبکروحي چو کردي لنگر خود بادبان
    چون کف از موج خطر انديشه در دريا مکن
  • تا نسازي دامن اطفال را خالي ز سنگ
    از سواد شهر رو در دامن صحرا مکن
  • عالمي در رهگذارت دل به کف استاده اند
    از تغافل عالمي دل را زيان خود مکن
  • قبله من، عکس در شرع حيا نامحرم است
    خلوت آيينه را هم جلوه گاه خودمکن
  • پند صائب را در گوش غرور حسن ساز
    بيش ازين آزار جان بي گناه خود مکن