167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • شکوه ما زان لب شکرفشان بيجا نبود
    در دهان تنگ او مي بود اگر جاي سخن!
  • صائب از قحط سخن سنجان خموشم، ورنه من
    چون قلم دارم يد طولي در احياي سخن
  • در گلستاني که مي بايد سراپا چشم شد
    بخيه مي بايد مرا بر ديده بينا زدن
  • خال دزدت در ترازو مي گذارد سنگ کم
    رونق دکان حسنت را به هم خواهد زدن
  • باده با رندان صافي سينه مي بايد زدن
    حسن اگر داري در آيينه مي بايد زدن
  • باده بي لعل لب دلبر نمي بايد زدن
    غوطه در درياي بي گوهر نمي بايد زدن
  • نيست چين در کار آن پيشاني واکرده را
    صفحه آيينه را مسطر نمي بايد زدن
  • تا به آن خشک چون آيينه بتوان ساختن
    قطره در ظلمت چو اسکندر نمي بايد زدن
  • مي توان تا غوطه در سرچشمه خورشيد زد
    خيمه بر گلزار چون شبنم نمي بايد زدن
  • تا نيابي ترجماني همچو عيسي در کنار
    بر لب خود مهر چون مريم نمي بايد زدن
  • جاي شادي نيست زير اين سپهر نيلگون
    خنده در هنگامه ماتم نمي بايد زدن
  • ظلم بر افتادگان شرمندگي مي آورد
    سرکشان سر پيش اندازند در چوگان زدن
  • سر به جيب خود فرو بردن، برآوردن ز عرش
    پاي در دامن کشيدن، آسمان پيما شدن
  • با کمال آشنايي، زيستن بيگانه وار
    در ميان جمع از همصحبتان تنها شدن
  • تا قيامت دل نخواهد ماند در زندان جسم
    عاقبت اين نافه از آهو جدا خواهد شدن
  • دانه گر در خوشگي بال و پر خود بشکند
    نرميش مهر دهان آسيا خواهد شدن
  • زهر در پيمانه لعل تو خواهد کرد خط
    چشم بدمستت گرفتار عسس خواهد شدن
  • در خزان نااميدي ها دل سنگين تو
    بر مراد صائب آتش نفس خواهد شدن
  • چون زليخا هر که در عشق جوانان پير شد
    از ورق گرداني دوران جوان خواهد شدن
  • رشته سر در گم ما را نخواهد يافتن
    سوزن عيسي اگر بر آسمان خواهد شدن
  • برنخيزد هر که در قيد تن آساني فتاد
    صد بيابان دو ازين ديوار مي بايد شدن
  • چون قفس در هم شکست از خود رميدن مشکل است
    پيشتر آماده پرواز مي بايد شدن
  • تا زبان آور شوي چون شمع در دلهاي شب
    با خموشي روزها دمساز مي بايد شدن
  • تا شوي مانند صائب در سخن عالي مقام
    خاک پاک هر سخن پرداز مي بايد شدن
  • در حضور بلبلان خاموش مي بايد شدن
    همچو شاخ گل سراپا گوش مي بايد شدن
  • تا به اندک فرصتي گنجينه گوهر شوي
    چون صدف در بحر هستي گوش مي بايد شدن
  • گر زبان آتشين چون شمع داري در دهن
    پيش صبح خوش نفس خاموش مي بايد شدن
  • در بهار نوجواني عشق ورزيدن خوش است
    آتشي تا هست صرف جوش مي بايد شدن
  • دامن بخت بلند آسان نمي آيد به دست
    در زمين خاکساري دانه مي بايد شدن
  • گوش سنگين مي شود لوح مزار باغبان
    ميوه تا در باغ داري کر نمي بايد شدن
  • خسروان را عدل مي بخشد حيات جاودان
    در سياهي همچو اسکندر نمي بايد شدن
  • نيست زير سقف گردون جاي آرام و قرار
    چون سپند آسوده در مجمر نمي بايد شدن
  • کشتي نوح است صاحبدل درين درياي خون
    در شکست هيچ صاحبدل نمي بايد شدن
  • ناخني تا هست در کف آه درد آلود را
    دلگران از عقده مشکل نمي بايد شدن
  • گوهري جز عقده دل نيست در بحر سراب
    طالب دنياي بي حاصل نمي بايد شدن
  • در نگارستان وحدت هر غباري محملي است
    همچو مجنون محو يک محمل نمي بايد شدن
  • شمع را هنگامه آرايي به کشتن داده است
    گرم در آرايش محفل نمي بايد شدن
  • پيروان از پيشرو دارند پيش رو سپر
    سينه مي بايد به تيغ افشرد در رهبر شدن
  • چند سرگردان درين درياي بي لنگر شدن؟
    چون حباب از پرده اي در پرده ديگر شدن
  • گر نريزي آبروي خويش پيش هر خسيس
    در همين جا مي توان سيراب از کوثر شدن
  • ابر عالمگير غفران گر نگردد پرده پوش
    سخت رسوايي است در هنگامه محشر شدن
  • نيست صائب صيد فرقه را دعاي جوشني
    در کمينگاه حوادث، بهتر از لاغر شدن
  • اينقدر استادگي اي سنگدل در کار نيست
    مي تواند جلوه اي غارتگر هوشم شدن
  • بينوا سازد مرا گر چند روزي برگريز
    در بهاران صاحب برگ و نوا خواهم شدن
  • از بصيرت نيست مردم را نياوردن به چشم
    من که در اندک زماني توتيا خواهم شدن
  • داشتم چون سرو از آزادگي اميدها
    من چه دانستم چنين سر در هوا خواهم شدن
  • عالمي سر در هوا از انتظارت گشته اند
    سايه گستر تا کجا همچون هما خواهي شدن؟
  • چشم بد بسيار دارد خودنمايي در کمين
    چون شرر بيرون نمي يابد ز خارا آمدن
  • هيچ کار از تيغ نگشايد در آغوش نيام
    از سواد شهر مي بايد به صحرا آمدن
  • باده بي آب، در خون مي کشد بيمار را
    پيش عاشق از مروت نيست تنها آمدن