نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
سالها گل
در
گريبان ريختي چون نوبهار
مدتي هم اشک مي بايد به دامان ريختن
با سبکروحان به سر بر، تا تواني همچو گل
در
کنار دشمن خود خرده جان ريختن
مي تواند بلبل ما از غبار بال و پر
در
گريبان خزان رنگ گلستان ريختن
خوشنماتر
در
نگين دان از نشست گوهرست
از بزرگان گران تمکين ز جا برخاستن
جذبه اي عشق
در
کار من افتاده کن
کز سر دنيا شود آسان مرا برخاستن
برندارد عفو اگر از دوش ما بار گناه
سخت دشوارست
در
محشر ز جا برخاستن
چند پيش صبح بردن آبروي اشک و آه؟
در
زمين شور تا کي تخم ريحان کاشتن؟
تا کمان آسمان
در
زه بود تقدير را
از تهي مغزي است گردن چون هدف افراشتن
گر بود روي زمين
در
حلقه فرمان تو
چون سليمان دست پيش مور بايد داشتن
نيست
در
درياي شورانگيز عالم موج را
هيچ تدبيري به از دست از عنان برداشت
پسته بي مغز
در
لب بستگي رسواترست
نيست حاجت پرده از کار جهان برداشتن
گوي توفيق از خم چوگان گردون بردن است
گوشه کردن از جهان، سر
در
گريبان داشتن
مي کند از مهر خاموشي تراوش راز عشق
مشک را
در
نافه ممکن نيست پنهان داشتن
از شکست دل دو جانب را رعايت کردن است
پيش زنگي
در
بغل آيينه پنهان داشتن
کار هر بي ظرف نبود عشق پنهان داشتن
سهل کاري نيست اخگر
در
گريبان داشتن
بخيه تسبيح زاهد عاقبت بر رو فتاد
چند بتوان دام را
در
خاک پنهان داشتن؟
کشتي اميد
در
درياي خون افکندن است
از تنور نوح اميد لب نان داشتن
اندکي کوتاه کن زلف بلند خويشتن
تا مبادا ناگه افتي
در
کمند خويشتن
ناز
در
تسخير ما گر مي کند استادگي
مشورت کن با دل مشکل پسند خويشتن
ديدن آيينه را موقوف خواهي داشتن
گر بداني حال من
در
انتظار خويشتن
مطلب روي زمين
در
زير دامان شب است
جز بر اين دامن مزن دست سؤال خويشتن
با دل افکن گفتگوي دوستي را از زبان
در
ثمر پوشيده کن برگ نهال خويشتن
اين کهنسالان که مي دزدند سال خويشتن
کهنه دزدانند
در
تاراج مال خويشتن
صحبت روشندلان باشد حصار عافيت
آب
در
گوهر نمي گردد ز حال خويشتن
مي کشد
در
خاک و خون رنگين لباسي خلق را
حلقه فتراک طاوس است بال خويشتن
در
جهان خاکساري خسرو وقت خودم
کم نمي دانم ز جام جم سفال خويشتن
چون گل رعنا فريب مهلت دوران مخور
در
بهاران بگذران فصل خزان خويشتن
در
ديار ما که از مغز قناعت آگهيم
طعمه مي سازد هما از استخوان خويشتن
از مروت نيست با سنگ جفا راندن مرا
من که
در
بند گرانم از وفاي خويشتن
بخت اگر
در
نارسايي ها رسا افتاده است
نيستم نوميد از آه رساي خويشتن
عشق
در
بند گران است از وفاي خويشتن
بيد مجنون است خود زنجير پاي خويشتن
از سر اين خاکدان هر کس که برخيزد چو سرو
در
صف آزادگان باشد لواي خويشتن
نيستم
در
زير بار منت باد مراد
کشتي خويشم چو موج و ناخداي خويشتن
در
کف آيينه چون سيماب مي لرزد به خويش؟
آنچنان لرزد دلم بر آبروي خويشتن
جستجوي عشق از افسردگان روزگار
هست
در
خاکستر سنجاب اخگر يافتن
سينه پر داغ ما ساده است از نقش اميد
نيست ممکن آب
در
صحراي محشر يافتن
مور را ملک سليمان درنمي آيد به چشم
در
قيامت ديده ناديده نتوان يافتن
دامن تسليم را صائب به دست آورده ايم
در
بساط ما دل غم ديده نتوان يافتن
بکر معني را بود
در
سادگي حسن دگر
بي صفا از زيور اغراق مي گردد سخن
مي کند گه
در
مزاج سردمهران کار زهر
گاه زهر غصه را ترياق مي گردد سخن
نيست مانع سرو را زنجير آب از سرکشي
چون بلند افتاد،
در
ديوان نمي ماند سخن
زنده جاويد مي سازد سخنور را چو خضر
در
اثر از چشمه حيوان نمي ماند سخن
ديده صورت پرستان گر شود معني شناس
در
قماش از يوسف کنعان نمي ماند سخن
فهم
در
غور سخن کوته نفس افتاده است
ورنه از درياي بي پايان نمي ماند سخن
مي شود چون ماه عالمگير نور اين چراغ
تا قيامت
در
ته دامان نمي ماند سخن
هستي ده روزه را عمر مؤبد مي کند
در
اثر باشد ز آب زنگ افزون سخن
بس که شد گرد کسادي پرده دار گوهرش
رشک دارد
در
ضمير خاک بر قارون سخن
کوته انديشي است ميل چشم بينايي مرا
ورنه دارد
در
گره هر نقطه اي چندين سخن
مي شود خلخال ساق عرش از هر حلقه اي
نارسايي نيست
در
زلف دلاراي سخن
طوطيان را زنگ
در
منقار خواهد بست حرف
گر چنين عالم تهي گردد ز جوياي سخن
صفحه قبل
1
...
1580
1581
1582
1583
1584
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن