167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در فنا چون بنگريد آن شاه شاهان يک نظر
    پاي همت را فنا بنهاد بر فرق بقا
  • اطلس و ديباج بافد عاشق از خون جگر
    تا کشد در پاي معشوق اطلس و ديباج را
  • در دل عاشق کجا يابي غم هر دو جهان
    پيش مکي قدر کي باشد امير حاج را
  • يک به يک در آب افکن جمله تر و خشک را
    اندر آتش امتحان کن چوب را و عود را
  • مي مياور زان بياور که مي از وي جوش کرد
    آنک جوشش در وجود آورد هر موجود را
  • سيف حق گشتست شمس الدين ما در دست حق
    آفرين آن سيف را و مرحبا سياف را
  • چون در او هستي به بيني گويي آن من نيستم
    دعوي او چون نبيني گوييش آني چرا
  • صد هزاران جان فدا شد از پي باده الست
    عقل گويد کان مي ام در سر مبادا بي شما
  • هر دو ده يعني دو کون از بوي تو رونق گرفت
    در دو ده اين چاکرت مهتر مبادا بي شما
  • درد ما را در جهان درمان مبادا بي شما
    مرگ بادا بي شما و جان مبادا بي شما
  • چون تو آيي جزو جزوم جمله دستک مي زنند
    چون تو رفتي جمله افتادند در افغان چرا
  • هر کجا ويران بود آن جا اميد گنج هست
    گنج حق را مي نجويي در دل ويران چرا
  • شهر وصلت بوده است آخر ز اول جاي دل
    چند داري در غريبي اين دل آواره را
  • طور موسي بارها خون گشت در سوداي عشق
    کز خداوند شمس دين افتد به طور اندر صدا
  • تا بگشتي در شب تاريک ز آتش نال ها
    تا چو احوال قيامت ديده شد اهوال ها
  • قدها چون تير بوده گشته در هجران کمان
    اشک خون آلود گشت و جمله دل ها دال ها
  • چونک نورافشان کني درگاه بخشش روح را
    خود چه پا دارد در آن دم رونق اعمال ها
  • در صفاي باده بنما ساقيا تو رنگ ما
    محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما
  • باد باده برگمار از لطف خود تا برپرد
    در هوا ما را که تا خفت پذيرد سنگ ما
  • ز آن سوي هست و عدم چون خاص خاص خسروي
    همچو ادبيران چه در هستي خزيدستي دلا
  • بلک چون ماهي به دريا بلک چون قالب به جان
    در هواي عشق آن شه آرميدستي دلا
  • پاي خود بر چرخ تا ننهي تو از عزت از آنک
    در رکاب صدر شمس الدين دويدستي دلا
  • جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خويش
    رو نمايد کشتي آن نوح بس پنهان ما
  • بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد
    پس برويد جمله عالم لاله و ريحان ما
  • شرق و غرب اين زمين از گلستان يک سان شود
    خار و خس پيدا نباشد در گل يک سان ما
  • هر زمان شهره بتي بيني که از هر گوشه اي
    جام مي را مي دهد در دست بادستان ما
  • تا تو باشي در عزيزي ها به بند خود دري
    مي کند اي سخت جان خاکي خوارت ساقيا
  • بيخودي از مي بگير و از خودي رو بر کنار
    تا بگيرد در کنار خويش يارت ساقيا
  • تو شوي از دست بيني عيش خود را بر کنار
    چون بگيرد در بر سيمين کنارت ساقيا
  • صد هزاران همچو ما در حسن او حيران شود
    کاندر آن جا گم شود جان و دل حيران ما
  • در دهان عقل ريزد خون او را بردوام
    تا رهاند روح را از دام و از دستان ما
  • شاه ما دستي بزد بشکست آن در را چنانک
    چشم کس ديگر نبيند بند يا اغلاق را
  • پاره هاي آن در بشکسته سبز و تازه شد
    کآنچ دست شه برآمد نيست مر احراق را
  • جان به پيشش در سجود از خاک ره بد بيشتر
    عقل ديوانه شده نعره زنان که مرحبا
  • باز دست همدگر بگرفته آن هندو و ترک
    هر دو در رو مي فتادند پيش آن مه روي ما
  • مر تو را جايي برد آن موج دريا در فنا
    درربايد جانت را او از سزا و ناسزا
  • درربودي از زمين يک مشت گل يک مشت گل
    در ميان آن گلم بيا بيا بيا بيا
  • درربودي از زمين يک مشت گل يک مشت گل
    در ميان آن گلم باري بيا رويي نما
  • امتزاج روح ها در وقت صلح و جنگ ها
    با کسي بايد که روحش هست صافي صفا
  • چون تغيير هست در جان وقت جنگ و آشتي
    آن نه يک روحست تنها بلک گشتستند جدا
  • اين همه بازيچه گردد چون رسيدي در کسي
    کش سما سجده اش برد وان عرش گويد مرحبا
  • زر و سيم و در و گوهر نه که سنگيست مزور
    ز پي سنگ کشيدن چو خري ساخته جان را
  • سوي آن چشم نظر کن که بود مست تجلي
    که در آن چشم بيابي گهر عين و عيان را
  • تو در آن سايه بنه سر که شجر را کند اخضر
    که بدان جاست مجاري همگي امن و امان را
  • چه عروسيست در جان که جهان ز عکس رويش
    چو دو دست نوعروسان تر و پرنگار بادا
  • جز از اين چند سخن در دل رنجور بماند
    تا نبيند رخ خوب تو نگويد به خدا
  • لنگ رو چونک در اين کوي همه لنگانند
    لته بر پاي بپيچ و کژ و مژ کن سر و پا
  • از بس که ريخت جرعه بر خاک ما ز بالا
    هر ذره خاک ما را آورد در علالا
  • اين خنده هاي خلقان برقيست دم بريده
    جز خنده اي که باشد در جان ز رب اعلا
  • در کاسه هاي شاهان جز کاسه شست ما ني
    هر خام درنيابد اين کاسه را و نان را
  • از عشق تاجداران در چرخ او چو باران
    آن جا قبا چه باشد اي خوش کمر به رقص آ
  • در دست جام باده آمد بتم پياده
    گر نيستي تو ماده زان شاه نر به رقص آ
  • در واقعه بديدم کز قند تو چشيدم
    با آن نشان که گفتي اين بوسه نام زد را
  • بشکن سبو و کوزه اي ميرآب جان ها
    تا وا شود چو کاسه در پيش تو دهان ها
  • گر بحر مي بريزي ما سير و پر نگرديم
    زيرا نگون نهادي در سر کدوي ما را
  • سيلي خورند چون دف در عشق فخرجويان
    زخمه به چنگ آور مي زن سه توي ما را
  • زان روز ما و ياران در راه عهد کرديم
    پنهان کنيم سر را پيش افکنيم سر را
  • خورشيد و ماه و اختر رقصان بگرد چنبر
    ما در ميان رقصيم رقصان کن آن ميان را
  • روز از سفر به فاقه و شب ها قرار ني
    در عشق حج کعبه و ديدار مصطفا
  • ما شير از او خوريم و همه در پيش پريم
    گر شرق و غرب تازد ور جانب سما
  • ما همچو آب در گل و ريحان روان شويم
    تا خاک هاي تشنه ز ما بر دهد گيا
  • کان جا در آتش است سه نعل از براي تو
    وان جا به گوش تست دل خويش و اقربا
  • هر چار عنصرند در اين جوش همچو ديک
    ني نار برقرار و نه خاک و نم هوا
  • گه خاک در لباس گيا رفت از هوس
    گه آب خود هوا شد از بهر اين ولا
  • دريا به جوش از تو که بي مثل گوهري
    کهسار در خروش که اي يار غار ما
  • چند گريزي ز ما چند روي جا به جا
    جان تو در دست ماست همچو گلوي عصا
  • مرده دل و مرده جو چون پسر مرده شو
    از کفن مرده ايست در تن تو آن قبا
  • جغد نه اي بلبلي از چه در اين منزلي
    باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبا
  • اي همه خوبي تو را پس تو کرايي که را
    اي گل در باغ ما پس تو کجايي کجا
  • سرو اگر سر کشيد در قد تو کي رسيد
    نرگس اگر چشم داشت هيچ نديد او تو را
  • عمر اواني ست و وصل شربت صافي در آن
    بي تو چه کار آيدم رنج اواني مرا
  • خم که در او باده نيست هست خم از باد پر
    خم پر از باد کي سرخ کند روي ها
  • هست تهي خارها نيست در او بوي گل
    کور بجويد ز خار لطف گل و بوي ها
  • بماند نيم غزل در دهان و ناگفته
    ولي دريغ که گم کرده ام سر و پا را
  • تو جامه گرد کني تا ز آب تر نشود
    هزار غوطه تو را خوردني ست در دريا
  • چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر
    خلاص يافت ز تلخي و گشت چون حلوا
  • شرابخانه درآ و در از درون دربند
    تو از کجا و بد و نيک مردمان ز کجا
  • تو را چو در دگري ضرب کرد همچو عدد
    ز ضرب خود چه نتيجه همي کند پيدا
  • چو ضرب ديدي اکنون بيا و قسمت بين
    که قطره اي را چون بخش کرد در دريا
  • چو آسمان و زمين در کفش کم از سيبي ست
    تو برگ من بربايي کجا بري و کجا
  • خراب و مست شوم در کمال بي خويشي
    نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا
  • مرا تو گوش گرفتي همي کشي به کجا
    بگو که در دل تو چيست چيست عزم تو را
  • چو گوش چرخ و زمين و ستاره در کف توست
    کجا روند همان جا که گفته اي که بيا
  • به حق آن لب شيرين که مي دمي در من
    که اختيار ندارد به ناله اين سرنا
  • در اين چهي تو چو يوسف خيال دوست رسن
    رسن تو را به فلک هاي برترين کشدا
  • دمشق چه که بهشتي پر از فرشته و حور
    عقول خيره در آن چهره ها و غبغب ها
  • ز شاه تا به گدا در کشاکش طمعند
    به عشق بازرهد جان ز طمع و مطلب ها
  • گداي عشق شمر هر چه در جهان طربيست
    که عشق چون زر کانست و آن مذهب ها
  • دو چشم بسته تو در خواب نقش ها بيني
    دو چشم باز شود پرده آن تماشا را
  • هستي تو فخر ما هستي ما عار ما
    احمد و صديق بين در دل چون غار ما
  • گر در آتش با توايم نور گردد نار ما
    ور به جنت بي توايم نار شد انوار ما
  • بگشا در بيا درآ که مبا عيش بي شما
    به حق چشم مست تو که تويي چشمه وفا
  • ديدمش مست مي گذشت گفتم اي ماه تا کجا
    گفت ني همچنين مکن همچنين در پيم بيا
  • به ثنا لابه کردمش گفتم اي جان جان فزا
    گفت يک دم ثنا مگو که دوي هست در ثنا
  • بازآمد و تا ويست بنده بنده ست خدا خدا
    ماند در کيسه بدن چو زر و سيم ناروا
  • گر درد و فريادي بود در عاقبت دادي بود
    من فضل رب محسن عدل علي العرش استوي
  • خود کي رود کشتي در او که او تهي بيرون رود
    کيل گهر همي رسد بر مشتري و مشترا
  • خوش اندرآ در انجمن جز بر شکر لگد مزن
    جز بر قرابي ها مزن جر بر بتان جان فزا
  • مي منم خود که نمي گنجم در خم جهان
    برنتابد خم نه چرخ کف و جوش مرا
  • هر جا که بپري تو ويران شود آن مجلس
    اي خواب در اين مجلس تا درنپري امشب