نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
با کمال بي بري باشند صائب تازه رو
در
گلستان جهان چون سرو دامن چيدگان
هر دم از بي اختياري صورتي بر مي کنند
مهره مومند
در
دست جنون ديوانگان
در
بياباني که باشد لاله زارش بوي خون
مست گردند از شراب لاله گون ديوانگان
بلبلان ديوانه اند و بوي گل از اتحاد
مي دود
در
کوچه و بازار چون ديوانگان
خار
در
چشم خزان ريزد نسيم جلوه اش
گر نپيچد شاخ گل سر از رضاي بلبلان
سبزه خوابيده اي نگذاشت
در
گلزارها
هاي هوي مي پرستان، هاي هاي بلبلان
غنچه نشکفته
در
گلزار نتوان يافتن
از نسيم نغمه هاي دلگشاي بلبلان
تخم قارون سر برون آورد از مغز زمين
چون شرر
در
سينه خارا نهان ما همچنان
بيضه فولاد را جوهر به يکديگر شکست
از گرانجاني گره
در
آشيان ما همچنان
آفتاب عمر آمد بر لب بام زوال
در
سرانجام صفاي خانمان ما همچنان
کاملي کز ناقصان بي بصيرت خويش را
کم نداند
در
کمال معرفت، کامل مخوان
خنده برقي است کز ابر سيه ظاهر شود
شادي پا
در
رکاب نوبهار اين جهان
گوشه امني که برگ عيش فرش او بود
نيست غير از گوشه دل
در
سراپاي جهان
از هواي گوهر يکتاي آن بحر محيط
جنت دربسته دارد هر حبابي
در
ميان
گر عزيزان لعل و گوهر قيمت يوسف دهند
پيش ارباب بصيرت دارد آبي
در
ميان
هر که بست از گفتگو لب، نيست بي کيفيتي
کوزه سربسته مي دارد شرابي
در
ميان
پيش اهل حال صائب محشر آماده اي است
هر کجا باشد سؤالي و جوابي
در
ميان
چيدن دامن ز صحبت ها کمند شهرت است
شمع فانوسم که باشد خلوتم
در
انجمن
از طبيبان چاره گوش گران صائب مجو
کيست اين
در
را گشايد جز خداي ذوالمنن؟
شمه اي از حيرت عشق است دل پرداختن
با هزار آيينه
در
کف خويش را نشناختن
غنچه از من ياد دارد
در
حريم بوستان
از همه روي زمين با گوشه دل ساختن
شوق چون پا
در
رکاب بي قراري آورد
مي توان با مرکب چوبين بر آتش تاختن
در
کهنسالي نفس را راست نتوان ساختن
راست نايد با کمان حلقه تير انداختن
در
خطرگاهي که تير از خاک مي رويد چو ني
گردن دعوي نبايد چون هدف افراختن
غافل از آه ندامت
در
جواني ها مشو
کز کمان حلقه ممکن نيست تير انداختن
مي توان با خار
در
يک پيرهن بردن به سر
ليک دشوارست با (نا)سازگاران ساختن
در
شبستاني که اشک شمع آب زندگي است
نيست بر پروانه مشکل خرده جان باختن
پيش تيغي کز رنگ جان است زلف جوهرش
چيست اين استادگي
در
خرده جان باختن؟
فارغ است از سرمه ابر سيه آواز رعد
عشق را
در
پرده ناموس نتوان باختن
سبز کن چون مور
در
ملک قناعت گوشه اي
تا شود آسان ترا ملک سليمان باختن
صائب از اوضاع عالم ديده بينش بپوش
چند عمر خويش
در
خواب پريشان باختن؟
اختراع تيزدستي هاي سوداي من است
سينه را
در
عاشقي پيش از گريبان باختن
صائب از من ياد دارد شبنم اين بوستان
چشم
در
نظاره خورشيدرويان باختن
گوي سبقت هر که از ميدان برد مردست مرد
سهل باشد
در
بيابان اسب تنها تاختن
چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟
تا کي اين مشت نمک
در
چشم خواب انداختن؟
گر چه از من خامتر صيدي ندارد کوي عشق
مي توان
در
سينه گرمم کباب انداختن
گر نيندازد، ستم بر نوبهار خود کند
در
خزان هر کس که بتواند شراب انداختن
قطره ناچيز را درياي گوهر کردن است
سر چو شبنم
در
کنار آفتاب انداختن
شمه سهلي است از نيرنگ سازي هاي حسن
بوسه
در
پيغام هاي تلخ مضمر ساختن
يا ز سيلاب حوادث رو نبايد تافتن
يا نبايد خانه
در
صحراي امکان ساختن
گوهر ما را گراني
در
نظرها شد گران
کاش خود را مي توانستيم ارزان ساختن
خشم را
در
پرده هاي خلق پنهان کردن است
آتش سوزنده را بر خود گلستان ساختن
در
هواي جذب دنياي خسيس اي سست مغز
رنگ خود چون کهربا تا چند کاهي ساختن؟
مي تواند غوطه
در
درياي آتش زد دلير
هر که بتواند به قرب پادشاهي ساختن
مي کند موج حوادث رخنه چون جوهر
در
او
گر حصار خانه از فولاد خواهي ساختن
نيستم
در
عشق کافر ماجراي سوختن
مي دهم جان همچو هندو از براي سوختن
لاله دارد داغ خامي زين گلستان بر جگر
در
سراپاي دل من نيست جاي سوختن
نه ز بي دردي بود خاموشي من چون سپند
در
گره فريادها دارم براي سوختن
عقده هاي مشکلم چون عود يکسر باز شد
تا فتادم
در
حريم دلگشاي سوختن
در
خور آتش چو از تردامني ها نيستم
آه سردي مي کشم گاهي براي سوختن
صفحه قبل
1
...
1579
1580
1581
1582
1583
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن