نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
نخل خزان ديده ام که برگ اقامت
در
چمن خشک روزگار ندارم
موجه بي دست و پاي قلزم شوقم
در
سفر خويش اختيار ندارم
ديده سير از جهان جميله من بس
صائب اگر
در
نظر جميله ندارم
چين ز جبين
در
مقام جنگ گشايم
همچو فلاخن بغل به سنگ گشايم
ازان شير گيرم که
در
عهد طفلي
ز بي شيري انگشت خود را مکيدم
در
قفس بس که مانده ام صائب
رفته از ياد ذوق پروازم
نو خطي
در
دل ما جا دارد
مصحف خط غباري داريم
گر چه
در
خرمن ما کاهي نيست
نفس برق سواري داريم
برآييم از کوچه بند رسوم
قدم
در
بيابان چو مجنون زنيم
بماليم
در
زير پا حرص را
کف خاک بر چشم قارون زنيم
مي لعل خونش به جوش آمده است
چه افتاده پيمانه
در
خون زنيم؟
پيش ازين بر رفتگان افسوس مي خوردند خلق
مي خورند افسوس
در
ايام ما بر ماندگان
جوهر ذاتي بود از لاف دعوي بي نياز
آبداري بس بود
در
دانه گوهر زبان
خار را گل ز آتش سوزان سپرداري کند
در
پناه مهر خاموشي بود خوشتر زبان
روشنايي رهروان شوق را بال و پرست
غافلان را خواب
در
مهتاب مي گردد گران
مشت آبي زن به روي خود که خواب بيخودي
بيشتر
در
دولت بيدار مي گردد گران
خانه بر دوشان نمي گيرند
در
جايي قرار
سيل کي بر خاطر کهسار مي گردد گران؟
هر سر موي مرا آورد
در
فرياد درد
ميزبان گردد سبک، چون ميهمان باشد گران
پيش اهل دل سخن از عالم فاني مگو
در
بهاران جلوه برگ خزان باشد گران
نيست
در
بزم بزرگان هرزه خندي از ادب
کبک خندان بر دل کهسار مي باشد گران
روي شرم آلود را پيرايه اي
در
کار نيست
شبنم بيگانه بر گلزار مي باشد گران
مي کند با ديده مغرور من کار نمک
گر فتد
در
کلبه من ماهتاب ديگران
از خدا شرمي نداري
در
گنهکاري، ولي
دست مي داري ز عصيان از حجاب ديگران
در
قبول شعر هر کس را مذاق ديگرست
حالي عاشق نگردد انتخاب ديگران
چند
در
افسانه سنجي روزگارم بگذرد؟
تا به کي بيدار باشم بهر خواب ديگران؟
شاخ چون دست کريمان شد زرافشان از خزان
در
زر خالص زمين گرديد پنهان از خزان
انقلابي
در
دل آزاد ما چون سرو نيست
باغبان گرديد اگر دلسرد بستان از خزان
طوطيان سبزپوش عالم ايجاد را
حله طاوس
در
بر مي کند فصل خزان
در
کهنسالي عيار فکرها روشنترست
آبها را پاک گوهر مي کند فصل خزان
گر چنين از آه سرد آتش زند
در
بوستان
عندليبان را سمندر مي کند فصل خزان
بر سر بالين بي دردان گل احمر فشان
عاشقان را سوزن الماس
در
بستر فشان
در
محيط آفرينش از صدف کمتر مباش
تيغ اگر بارد به فرقت از دهن گوهر فشان
مگذران بي گريه مستانه وقت صبح را
در
زمين پاک هر تخمي که داري برفشان
از غبار خاکساري ديده رغبت مپوش
گرد راه از خويشتن
در
چشمه کوثر فشان
گردن ما
در
کمند پيچ و تاب عقل نيست
زلف معشوقان بود مالک رقاب عاشقان
حسن ليلي
در
رخ مجنون تماشاکردني است
مگذر از سير رخ چون ماهتاب عاشقان
گر هواي سير گردون هست
در
خاطر ترا
همتي صائب طلب کن از جناب عاشقان
مردم کوته نظر
در
انتظار محشرند
نقد خود را نسيه کردن نيست کار عاشقان
صبح محشر را نمکدان
در
گريبان بشکند
شورش مغز پريشان روزگار عاشقان
در
دل هر نقطه داغي سواد اعظمي است
تند مگذر اين چنين از لاله زار عاشقان
ساده از کوه گرانجاني بود صحراي عشق
نقد جان
در
آستين دارد شرار عاشقان
در
سراپاي وجودم ذره اي بي عشق نيست
محمل ليلي است هر کف از غبار عاشقان
نيش الماس حوادث با کمال سرکشي
خواب مخمل مي شود
در
رهگذار عاشقان
هر که مي داند شمار داغهاي خويش را
نيست روز حشر صائب
در
شمار عاشقان
شکوه از شور قيامت محض کافر نعمتي است
بود
در
کار اين نمکدان بهر خوان عاشقان
هست
در
دل حسرت اکسير اگر صائب ترا
مگذر از خاک مراد آستان عاشقان
چون نيابد نور فيض از روح پاک مولوي؟
شمس تبريزست صائب
در
ميان عاشقان
از رخش خواهند جاي بوسه نافهميدگان
در
حرم محراب مي جويند اين ناديدگان
چون گل رعناست مي را زردرويي
در
قفا
سرخ رو باشند دايم خون دل نوشيدگان
از خموشي هاي اهل فهم
در
تحسين شعر
مي خلد افزون به دل تحسين نافهميدگان
صفحه قبل
1
...
1578
1579
1580
1581
1582
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن