167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نخل خزان ديده ام که برگ اقامت
    در چمن خشک روزگار ندارم
  • موجه بي دست و پاي قلزم شوقم
    در سفر خويش اختيار ندارم
  • ديده سير از جهان جميله من بس
    صائب اگر در نظر جميله ندارم
  • چين ز جبين در مقام جنگ گشايم
    همچو فلاخن بغل به سنگ گشايم
  • ازان شير گيرم که در عهد طفلي
    ز بي شيري انگشت خود را مکيدم
  • در قفس بس که مانده ام صائب
    رفته از ياد ذوق پروازم
  • نو خطي در دل ما جا دارد
    مصحف خط غباري داريم
  • گر چه در خرمن ما کاهي نيست
    نفس برق سواري داريم
  • برآييم از کوچه بند رسوم
    قدم در بيابان چو مجنون زنيم
  • بماليم در زير پا حرص را
    کف خاک بر چشم قارون زنيم
  • مي لعل خونش به جوش آمده است
    چه افتاده پيمانه در خون زنيم؟
  • پيش ازين بر رفتگان افسوس مي خوردند خلق
    مي خورند افسوس در ايام ما بر ماندگان
  • جوهر ذاتي بود از لاف دعوي بي نياز
    آبداري بس بود در دانه گوهر زبان
  • خار را گل ز آتش سوزان سپرداري کند
    در پناه مهر خاموشي بود خوشتر زبان
  • روشنايي رهروان شوق را بال و پرست
    غافلان را خواب در مهتاب مي گردد گران
  • مشت آبي زن به روي خود که خواب بيخودي
    بيشتر در دولت بيدار مي گردد گران
  • خانه بر دوشان نمي گيرند در جايي قرار
    سيل کي بر خاطر کهسار مي گردد گران؟
  • هر سر موي مرا آورد در فرياد درد
    ميزبان گردد سبک، چون ميهمان باشد گران
  • پيش اهل دل سخن از عالم فاني مگو
    در بهاران جلوه برگ خزان باشد گران
  • نيست در بزم بزرگان هرزه خندي از ادب
    کبک خندان بر دل کهسار مي باشد گران
  • روي شرم آلود را پيرايه اي در کار نيست
    شبنم بيگانه بر گلزار مي باشد گران
  • مي کند با ديده مغرور من کار نمک
    گر فتد در کلبه من ماهتاب ديگران
  • از خدا شرمي نداري در گنهکاري، ولي
    دست مي داري ز عصيان از حجاب ديگران
  • در قبول شعر هر کس را مذاق ديگرست
    حالي عاشق نگردد انتخاب ديگران
  • چند در افسانه سنجي روزگارم بگذرد؟
    تا به کي بيدار باشم بهر خواب ديگران؟
  • شاخ چون دست کريمان شد زرافشان از خزان
    در زر خالص زمين گرديد پنهان از خزان
  • انقلابي در دل آزاد ما چون سرو نيست
    باغبان گرديد اگر دلسرد بستان از خزان
  • طوطيان سبزپوش عالم ايجاد را
    حله طاوس در بر مي کند فصل خزان
  • در کهنسالي عيار فکرها روشنترست
    آبها را پاک گوهر مي کند فصل خزان
  • گر چنين از آه سرد آتش زند در بوستان
    عندليبان را سمندر مي کند فصل خزان
  • بر سر بالين بي دردان گل احمر فشان
    عاشقان را سوزن الماس در بستر فشان
  • در محيط آفرينش از صدف کمتر مباش
    تيغ اگر بارد به فرقت از دهن گوهر فشان
  • مگذران بي گريه مستانه وقت صبح را
    در زمين پاک هر تخمي که داري برفشان
  • از غبار خاکساري ديده رغبت مپوش
    گرد راه از خويشتن در چشمه کوثر فشان
  • گردن ما در کمند پيچ و تاب عقل نيست
    زلف معشوقان بود مالک رقاب عاشقان
  • حسن ليلي در رخ مجنون تماشاکردني است
    مگذر از سير رخ چون ماهتاب عاشقان
  • گر هواي سير گردون هست در خاطر ترا
    همتي صائب طلب کن از جناب عاشقان
  • مردم کوته نظر در انتظار محشرند
    نقد خود را نسيه کردن نيست کار عاشقان
  • صبح محشر را نمکدان در گريبان بشکند
    شورش مغز پريشان روزگار عاشقان
  • در دل هر نقطه داغي سواد اعظمي است
    تند مگذر اين چنين از لاله زار عاشقان
  • ساده از کوه گرانجاني بود صحراي عشق
    نقد جان در آستين دارد شرار عاشقان
  • در سراپاي وجودم ذره اي بي عشق نيست
    محمل ليلي است هر کف از غبار عاشقان
  • نيش الماس حوادث با کمال سرکشي
    خواب مخمل مي شود در رهگذار عاشقان
  • هر که مي داند شمار داغهاي خويش را
    نيست روز حشر صائب در شمار عاشقان
  • شکوه از شور قيامت محض کافر نعمتي است
    بود در کار اين نمکدان بهر خوان عاشقان
  • هست در دل حسرت اکسير اگر صائب ترا
    مگذر از خاک مراد آستان عاشقان
  • چون نيابد نور فيض از روح پاک مولوي؟
    شمس تبريزست صائب در ميان عاشقان
  • از رخش خواهند جاي بوسه نافهميدگان
    در حرم محراب مي جويند اين ناديدگان
  • چون گل رعناست مي را زردرويي در قفا
    سرخ رو باشند دايم خون دل نوشيدگان
  • از خموشي هاي اهل فهم در تحسين شعر
    مي خلد افزون به دل تحسين نافهميدگان