نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
خون مرده است
در
تن ما از فسردگي
منت چه لازم است که از نيشتر کشيم؟
از اشک شمع، دامن فانوس تر شود
در
محفلي که رشته ز عقد گهر کشيم
در
فکر آسمان و زمينيم روز و شب
با اين غبار ودود، نفس ساده چون کشيم؟
صائب به زور گريه بي اختيار، ما
در
گوش بحر حلقه گرداب مي کشيم
از گل هزار حلقه رنگين درين چمن
در
گوش عندليب ز آوازه مي کشيم
بيطاقتي همان
در
فرياد مي زند
هر چند همچو بوي گل از گل جدا نيم
نقش (امل) ز لوح دل خويش شسته ام
در
ششدر تعلق چون بوريا نيم
با مردم سبک نکنم دست
در
ميان
بي لنگر و سبکسر چون کهربا نيم
هر جا کمان موي شکافي به زه کنيم
مژگان مور
در
شب ديجور مي زنيم
چون صبح خنده با جگر چاک مي زنيم
در
موج خيز خون نفس پاک مي زنيم
همت به هيچ مرتبه راضي نمي شود
در
دام، فال حلقه فتراک مي زنيم
در
سردسير خاک که يک روي گرم نيست
جوشي به زور شعله ادراک مي زنيم
هر چند نيست قافله
در
کار شوق را
هويي کشيم و همسفران را خبر کنيم
چون مور
در
هواي شکر پر برآوريم
بر هم زنيم بال و ز گردون گذر کنيم
در
شهر اگر ملول نگرديم چون کنيم؟
دامان دشت نيست که مشق جنون کنيم
ما کاسه سرنگون و فلک کاسه سرنگون
در
خانمان خرابي هم سعي چون کنيم؟
صائب جدال شيوه ما نيست
در
مصاف
ما خصم را به چرب زباني زبون کنيم
از خويش مي رويم و ترا ياد مي کنيم
در
کوه قاف صيد پريزاد مي کنيم
از اشتياق بحر چو سيلاب نوبهار
در
کوه و دشت ناله و فرياد مي کنيم
لذت نمانده است
در
آينده حيات
از عيشهاي رفته دلي شاد مي کنيم
ما چون سبو ز خانه بدوشان مشربيم
در
ميکشي ملاحظه از کس نمي کنيم
با عشق جان شکار دليري ز عقل نيست
در
کام شير، چند پي آزمون رويم؟
در
اشک گرم غوطه زند چشم آهوان
روزي که ما ز دامن دشت جنون رويم
در
بزم اهل حال لب از حرف بسته ايم
جام تهي به باده پرستان نمي دهيم
در
سينه مي کنيم گره شور عشق را
عرض جنون به دامن هامون نمي دهيم
در
مشرب من تلخ مي آب حيات است
از چشمه کوثر نتوان راند به آبم
افسوس بودحاصل تخمي که مرا هست
در
شوره زمين صرف شود اشک سحابم
نوميد نيم از کرم پير خرابات
در
بحر شکسته است سبو همچو حبابم
چون صبح شمرده است نفس
در
جگر من
نقدست ز روشن گهري روز حسابم
از کهنگي افزون شودش مستي غفلت
در
شيشه تن همچو شراب است حياتم
در
ديده کوته نظران گر چه بلندست
کوتاهتر از مد شهاب است حياتم
فرياد که
در
رفتن ازين پيکر خاکي
بيتاب تر از موج سراب است حياتم
پرسند اگر از حاصل سرگشتگي من
برگرد سرش گردم و از پاي
در
افتم
چون نگسلم از خضر، که
در
راه توکل
هر گه به عصا راه روم پيشتر افتم
چون گل سر پيوند به بيگانه ندارم
در
پاي برآرنده خود چون ثمر افتم
آن مشت خسم
در
کف اين قلزم خونين
کز جنبش هر موج به دام دگر افتم
صد نامه حسرت کنم ارسال و ز غيرت
شهباز شوم
در
عقب نامه برافتم
اي ابر مرا رزق جگر سوخته اي کن
مپسند که
در
دست بخيل گهر افتم
صائب اگر از گوشه عزلت بدر آيم
چون روزي ارباب هنر
در
بدر افتم
شد مشت شراري و مرا
در
جگرافتاد
چون غنچه اگر خرده اي اندوخته بودم
فرياد که از کوتهي بخت ندارم
دستي که ترا تنگ
در
آغوش فشارم
کو بخت رسايي که
در
آن صبح بناگوش
دستي به دعا همچو سر زلف برآرم
پروانه بزم تو مرا شمع اميد ست
در
خلوت خاص تو اگر بار ندارم
در
طالع من نيست به گرد تو رسيدن
چون گرد يتيمي است زمين گير، غبارم
دلکشترم از خال لب و خط بناگوش
در
حاشيه بزم تو هر چند که خوارم
بي نيشتر خار، گل از من نتوان چيد
چون آبله
در
پرده غيب است بهارم
چون بيخبران خام مدانم، که رسيده است
در
نقطه آغاز به انجام، شرارم
صد شکر که جز ساده دلي نيست متاعي
چون آينه
در
دست ازين نقش و نگارم
تا چند درين دايره همچون خط پرگار
سر
در
پي آغاز ز انجام گذارم؟
سر رشته گمراهي من
در
کف من نيست
چون خامه به دست دگري گام گذارم
صفحه قبل
1
...
1575
1576
1577
1578
1579
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن