167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ما پرده از حقيقت عالم کشيده ايم
    در غورگي به نشأه اين مي رسيده ايم
  • باريم، اگر چه بر دل کس بار نيستيم
    خاريم، اگر چه در جگر خود خليده ايم
  • چون خامه سوخته است نفس در گلوي ما
    از لفظ تا به عالم معني رسيده ايم
  • مادام را ز دانه صياد ديده ايم
    در صلب بيضه جوهر فولاد ديده ايم
  • طفلان به آشيانه ما راه برده اند
    در بيضه ما شکنجه صياد ديده ايم
  • آن مرغ زيرکيم که آزادي دو کون
    در صيد کردن دل صياد ديده ايم
  • خون در دل نعيم بهشت برين کند
    ميلي که ما به ديده رغبت کشيده ايم
  • در دانه خوشه اي شده هر خوشه خرمني
    تا خويش را به ملک قناعت کشيده ايم
  • بوده است گوشه دل خود در جهان خاک
    جايي که ما نفس به فراغت کشيده ايم
  • صائب چو سرو و بيد ز بي حاصلي مدام
    در باغ روزگار خجالت کشيده ايم
  • ما هر کجا که تيغ زبان برکشيده ايم
    در گوش تيغ حلقه جوهر کشيده ايم
  • آتش چه مي کند به سپندي که سوخته است؟
    ما در حيات خجلت محشر کشيده ايم
  • در روز حشر سلسله جنبان رحمت است
    آه ندامتي که ز دل بر کشيده ايم
  • از ما طلب حقيقت وحدت که باغ را
    در يکديگر فشرده و بر سر کشيده ايم
  • چون زخم، رزق ما ز ميان سمنبران
    تيغ برهنه اي است که در بر کشيده ايم
  • ما همچو غنچه سر به گريبان کشيده ايم
    گوي مراد در خم چوگان کشيده ايم
  • در محفلي که شعله ندارد زبان لاف
    ماگرم خودنمايي خود چون شراره ايم
  • ما گر چه در بلندي فطرت يگانه ايم
    صد پله خاکسارتر از آستانه ايم
  • ديديم اگر چه سنگ در او بارها گداخت
    ما غافل از گداز درين شيشه خانه ايم
  • چون صبح زير خيمه دلگير آسمان
    در آرزوي يک نفس بيغمانه ايم
  • آنجاست آدمي که دلش سير مي کند
    ما در ميان خلق همان بر کرانه ايم
  • در محفلي که روي تو عرض صفا دهد
    سرگشته تر ز طوطي آيينه خانه ايم
  • چيدندگل ز شمع حريفان دور گرد
    ما در کنار شمع غريبانه سوختيم
  • مي شد هزار قافله را شوق ما دليل
    صد حيف ازين چراغ که در خانه سوختيم
  • در زير تيغ شمع نکرديم اضطراب
    صائب درين بساط دليرانه سوختيم
  • چون سيل گرد کلفت ما هر قدم فزود
    تا پاي در خرابه دنيا گذاشتيم
  • چيزي به روي هم ننهاديم در جهان
    جز دست اختيار که بر هم گذاشتيم
  • از هيچ ديده قطره آبي نشد روان
    در سنگلاخ دهر اگر توتيا شديم
  • پهلو تهي ز سنگ حوادث نساختيم
    خندان چو دانه در دهن آسيا شديم
  • با کاينات بر در بيگانگي زديم
    تا آشنا به آن نگه آشنا شديم
  • چندين هزار بار فشانديم خويش را
    تا همچو آب در نظر گوهر آمديم
  • چون کاروان آينه از زنگبار چرخ
    در گلخن جهان پي خاکستر آمديم
  • از زهر سبز شد قلم استخوان ما
    تا در مذاق اهل جهان شکر آمديم
  • ما را غريبي از وطن خود نمي برد
    در کعبه ايم و ساکن بتخانه خوديم
  • از هوش مي رويم به گلبانگ خويشتن
    در خواب نوبهار ز افسانه خوديم
  • نوبت به کينه جويي دشمن نمي دهيم
    سنگي گرفته در پي ديوانه خوديم
  • در چشم خلق اگر چه کم از ذره ايم ما
    خورشيد بي زوال سيه خانه خوديم
  • در بوم اين سياه دلان جغد مي شويم
    ورنه هماي گوشه ويرانه خوديم
  • چون کوهکن به تيشه خود جان سپرده ايم
    در زير بار همت مردانه خوديم
  • ما در شکست گوهر يکدانه خوديم
    سنگ ملامت دل ديوانه خوديم
  • در خون نشسته ايم ز رنگيني خيال
    چون لاله دل سياه ز پيمانه خوديم
  • گيريم گل در آب به تعمير ديگران
    هر چند سيل گوشه ويرانه خوديم
  • چون تاک در بريدن خود فتح باب ماست
    باران طلب ز گريه مستانه خوديم
  • در مه ز نور مهر توان فيض بيش برد
    ما از نقاب لذت ديوار مي بريم
  • در کوي جان به قطع مراحل نمي رسيم
    تا گرد جسم هست به منزل نمي رسيم
  • صائب درين محيط که هر قطره واصل است
    ما در خود از طبيعت کاهل نمي رسيم
  • در جام لاله ريخت نمک سردي خزان
    ما از مي غرور همان مست و سرخوشيم
  • صائب چو موج بر سر اين بحر بيکنار
    دايم ز خوش عناني خود در کشاکشيم
  • در دست ماست نبض دل داغدار عشق
    چون رشته هاي شمع رگ جان آتشيم
  • کو بخت تا لباس گل آلود جسم را
    در چشمه سار تيغ به آب گهر کشيم