نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ما پرده از حقيقت عالم کشيده ايم
در
غورگي به نشأه اين مي رسيده ايم
باريم، اگر چه بر دل کس بار نيستيم
خاريم، اگر چه
در
جگر خود خليده ايم
چون خامه سوخته است نفس
در
گلوي ما
از لفظ تا به عالم معني رسيده ايم
مادام را ز دانه صياد ديده ايم
در
صلب بيضه جوهر فولاد ديده ايم
طفلان به آشيانه ما راه برده اند
در
بيضه ما شکنجه صياد ديده ايم
آن مرغ زيرکيم که آزادي دو کون
در
صيد کردن دل صياد ديده ايم
خون
در
دل نعيم بهشت برين کند
ميلي که ما به ديده رغبت کشيده ايم
در
دانه خوشه اي شده هر خوشه خرمني
تا خويش را به ملک قناعت کشيده ايم
بوده است گوشه دل خود
در
جهان خاک
جايي که ما نفس به فراغت کشيده ايم
صائب چو سرو و بيد ز بي حاصلي مدام
در
باغ روزگار خجالت کشيده ايم
ما هر کجا که تيغ زبان برکشيده ايم
در
گوش تيغ حلقه جوهر کشيده ايم
آتش چه مي کند به سپندي که سوخته است؟
ما
در
حيات خجلت محشر کشيده ايم
در
روز حشر سلسله جنبان رحمت است
آه ندامتي که ز دل بر کشيده ايم
از ما طلب حقيقت وحدت که باغ را
در
يکديگر فشرده و بر سر کشيده ايم
چون زخم، رزق ما ز ميان سمنبران
تيغ برهنه اي است که
در
بر کشيده ايم
ما همچو غنچه سر به گريبان کشيده ايم
گوي مراد
در
خم چوگان کشيده ايم
در
محفلي که شعله ندارد زبان لاف
ماگرم خودنمايي خود چون شراره ايم
ما گر چه
در
بلندي فطرت يگانه ايم
صد پله خاکسارتر از آستانه ايم
ديديم اگر چه سنگ
در
او بارها گداخت
ما غافل از گداز درين شيشه خانه ايم
چون صبح زير خيمه دلگير آسمان
در
آرزوي يک نفس بيغمانه ايم
آنجاست آدمي که دلش سير مي کند
ما
در
ميان خلق همان بر کرانه ايم
در
محفلي که روي تو عرض صفا دهد
سرگشته تر ز طوطي آيينه خانه ايم
چيدندگل ز شمع حريفان دور گرد
ما
در
کنار شمع غريبانه سوختيم
مي شد هزار قافله را شوق ما دليل
صد حيف ازين چراغ که
در
خانه سوختيم
در
زير تيغ شمع نکرديم اضطراب
صائب درين بساط دليرانه سوختيم
چون سيل گرد کلفت ما هر قدم فزود
تا پاي
در
خرابه دنيا گذاشتيم
چيزي به روي هم ننهاديم
در
جهان
جز دست اختيار که بر هم گذاشتيم
از هيچ ديده قطره آبي نشد روان
در
سنگلاخ دهر اگر توتيا شديم
پهلو تهي ز سنگ حوادث نساختيم
خندان چو دانه
در
دهن آسيا شديم
با کاينات بر
در
بيگانگي زديم
تا آشنا به آن نگه آشنا شديم
چندين هزار بار فشانديم خويش را
تا همچو آب
در
نظر گوهر آمديم
چون کاروان آينه از زنگبار چرخ
در
گلخن جهان پي خاکستر آمديم
از زهر سبز شد قلم استخوان ما
تا
در
مذاق اهل جهان شکر آمديم
ما را غريبي از وطن خود نمي برد
در
کعبه ايم و ساکن بتخانه خوديم
از هوش مي رويم به گلبانگ خويشتن
در
خواب نوبهار ز افسانه خوديم
نوبت به کينه جويي دشمن نمي دهيم
سنگي گرفته
در
پي ديوانه خوديم
در
چشم خلق اگر چه کم از ذره ايم ما
خورشيد بي زوال سيه خانه خوديم
در
بوم اين سياه دلان جغد مي شويم
ورنه هماي گوشه ويرانه خوديم
چون کوهکن به تيشه خود جان سپرده ايم
در
زير بار همت مردانه خوديم
ما
در
شکست گوهر يکدانه خوديم
سنگ ملامت دل ديوانه خوديم
در
خون نشسته ايم ز رنگيني خيال
چون لاله دل سياه ز پيمانه خوديم
گيريم گل
در
آب به تعمير ديگران
هر چند سيل گوشه ويرانه خوديم
چون تاک
در
بريدن خود فتح باب ماست
باران طلب ز گريه مستانه خوديم
در
مه ز نور مهر توان فيض بيش برد
ما از نقاب لذت ديوار مي بريم
در
کوي جان به قطع مراحل نمي رسيم
تا گرد جسم هست به منزل نمي رسيم
صائب درين محيط که هر قطره واصل است
ما
در
خود از طبيعت کاهل نمي رسيم
در
جام لاله ريخت نمک سردي خزان
ما از مي غرور همان مست و سرخوشيم
صائب چو موج بر سر اين بحر بيکنار
دايم ز خوش عناني خود
در
کشاکشيم
در
دست ماست نبض دل داغدار عشق
چون رشته هاي شمع رگ جان آتشيم
کو بخت تا لباس گل آلود جسم را
در
چشمه سار تيغ به آب گهر کشيم
صفحه قبل
1
...
1574
1575
1576
1577
1578
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن