167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • ميدهد در تنم گواهي دل
    که نگويي سخن ز مشتي گل
  • مگر آندم که روز آن باشد
    اوحدي نيز در ميان باشد
  • چون شود در تن آن نظارت کم
    بدنت را شود حرارت کم
  • گر نکوکار بوده باشد، رست
    ورنه در خاک خوار ماند و پست
  • هر يکي را در آن جهان جاييست
    وندران منزلي و ماواييست
  • وين بدن را عذاب گوري هست
    در لحد نيز تلخ و شوري هست
  • آنکت از آب در وجود آورد
    بازت از خاک زنده داند کرد
  • تن نيکان فروغ جان گيرد
    هر دو را نور در ميان گيرد
  • زين طبايع تو تا نگردي پاک
    نکني رخ به طبع در افلاک
  • جاي اصلي طلب، مرو در خواب
    ور نداني، بپرس از آتش و آب
  • اين فطيري که کرده اي تو به دست
    در تنور اثير نتوان بست
  • آن که بي کار و آن که در کارند
    هر يکي رخ به مامني دارند
  • جهد آن کن که: پخته باشي و حر
    تا در آن ورطه ها نماني پر
  • اندرين خانه کار خويش بساز
    تا در آن عقده ها نماني باز
  • جان خود را، که در جهان بستي
    به زر و سيم و خانه پيوستي
  • رخ به راه آر و رخت بر خر نه
    جاي پرداز و پاي بر در نه
  • چار عنصر به چار ميخ در آر
    شاخ تن را ز بار وبيخ درآر
  • تا تو جز چوب و در نداني ديد
    رازهاي دگر نداني ديد
  • سخن عشق زير و بالا نيست
    در ره عشق رخت و کالا نيست
  • تاج و تختي که پاو سر داند
    عاشقش کم ز خاک در داند
  • بکن از راه حکمت و معقول
    سير در عالم نفوس و عقول
  • هرچه فانيست در ضمير مهل
    جز به باقي مده تصور دل
  • نتواني به چشم سر ديدن
    جز سروريش و بام و در ديدن
  • علم باقي بدان که چيست؟ بجوي
    وين بقا در ديار کيست؟ بپوي
  • هر چه در جنت تو ديده شود
    هم ز کردارت آفريده شود