167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • مرکز شود ز تنگي دل در نظر مرا
    خود را اگر به دايره لامکان کشم
  • باد خزان که خار به چشمش شکسته باد!
    نگذاشت همچو غنچه نفس در چمن کشم
  • خون از دماغ غنچه تصوير گل کند
    در محفلي که شانه به زلف سخن کشم
  • نازي که داشتم به پدر چون عزيز مصر
    در غربت اين زمان ز خريدار مي کشم
  • در حلقه جنون به چه رو سر درآورم؟
    داغم به فرق و منت دستار مي کشم
  • در حلقه جنون به چه رو سر درآورم؟
    داغم به فرق و منت دستار مي کشم
  • با شانه دست کرده يکي در شکست من
    دست از ميان طره طرار مي کشم
  • قرب مکان تسلي عاشق نمي دهد
    در پاي ناقه ناله به فرسنگ مي کشم
  • در سينه لاله زار تجلي رسانده ام
    از جلوه دو روزه گلزار فارغم
  • جغد و هماست در نظرم مرغ يک قفس
    ز اقبال بي نيازم و ز ادبار فارغم
  • پرواز من به شهپر سنگ ملامت است
    در دست روزگار همانا فلاخنم
  • با اين برهنگي که مرا نيست رشته اي
    در پاي هر که مي شکند خار، سوزنم
  • از بس که در نيام خموشي نهفته ماند
    زنگار بست تيغ زبان همچو سوسنم
  • گرديد کوه طاقت من پايدارتر
    چندان که تيغ و تير شکستند در تنم
  • دارد زبان به دشمن من تيغ من يکي
    در راه زخم، دام کشيده است جوشنم
  • در طينت ملايم من نيست سرکشي
    باريکتر ز موي ميان است گردنم
  • صائب هزار نيش ز هر خار مي خورم
    در راه عشق گامي اگر بيخبر زنم
  • چون تيغ آبدار رود در گلوي من
    گر بي لبت به آب خضر کام ترکنم
  • در کار عشق سعي مرا دست ديگرست
    صد نخل شعله سبز ز تخم شرر کنم
  • آغاز خط مفارقت از يار مي کنم
    در نوبهار پشت به گلزار مي کنم
  • بر دست کار رفته نباشد گرفت و گير
    چون بهله دست در کمر يار مي کنم
  • در منزل نخست فنا مي شود تمام
    چندان که بيش برگ سفرساز مي کنم
  • ابرام در شکستن من اينقدر چرا؟
    آخر نه من به بال تو پرواز مي کنم؟
  • با سينه اي که نيست در او آه را قرار
    صائب تلاش محرمي راز مي کنم
  • دارم به اشک بي اثر خود اميدها
    با آن که تخم سوخته در خاک مي کنم
  • هر چند عاقبت ثمر مي ندامت است
    خوني به نقد در دل افلاک مي کنم
  • باليدنم چو ماه به اميد کاهش است
    در انتظار سيل تو معمور مي شوم
  • صورت پذير نيست ز من ناتوانتري
    کز ضعف تن در آينه مستور مي شوم
  • از بس گزيده اند مرا در لباس، خلق
    عريان به سير خانه زنبور مي شوم
  • در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم
    صائب شدند از ته دل مهربان هم
  • از شرم حسن و عشق همان در دو عالميم
    ما و ترا کنند اگر روبروي هم
  • صائب در بهشت برين است بي سخن
    چشمي که واکنند دو يکدل به روي هم
  • در حالت خمار ندارم اگر شعور
    هنگام مستي از ته دلها خبر دهم
  • کاري مکن که بدعت وارستگي ز عشق
    من در ميان سلسله عاشقان نهم
  • کاري مکن که راز جگر سوز داغ را
    با مرهم حرام نمک، در ميان نهم
  • انصاف نيست کز چمنت بعد صد بهار
    بي برگ سبزرو به در آشيان نهم
  • دامان بادبان توکل گرفته ايم
    در زورق حباب به لنگر نشسته ايم
  • در بند يک اشاره موج است اين طلسم
    دل چون حباب بر نفس خود نبسته ايم
  • کيفيت از عبادت ما مي چکد به خاک
    در آب تلخ دامن سجاده شسته ايم
  • از دست رفت فرصت و ما پا شکسته ايم
    در راه آرميده چو منزل نشسته ايم
  • ما را اميد وصل شکر باغ دلگشاست
    در زير پوست خنده زنان همچو پسته ايم
  • طومار عمر طي شد و غافل نشسته ايم
    در راه آرميده چو منزل نشسته ايم
  • حيرت نگر که بر دم شمشير آبدار
    در انتظار جلوه قاتل نشسته ايم
  • از دير و کعبه ديده اميدوار خويش
    پوشيده، روز و شب به در دل نشسته ايم
  • غفلت به ما چه ظلم ازين بيشتر کند؟
    در دور چشم مست تو عاقل نشسته ايم
  • نوميد از کشاکش بحر کرم نه ايم
    صائب اگر چه تا مژه در گل نشسته ايم
  • خندان به زير تيغ تغافل نشسته ايم
    در خارزار بر ورق گل نشسته ايم
  • از انفعال،خار بيابان وحشتيم
    چون خار اگر چه در قدم گل نشسته ايم
  • زير سپهر پاي به دامن کشيده ايم
    در فصل نوبهار ته پل نشسته ايم
  • از ترس خلق در دهن شير رفته ايم
    مجنون صفت به دامن وادي نشسته ايم