نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
مرکز شود ز تنگي دل
در
نظر مرا
خود را اگر به دايره لامکان کشم
باد خزان که خار به چشمش شکسته باد!
نگذاشت همچو غنچه نفس
در
چمن کشم
خون از دماغ غنچه تصوير گل کند
در
محفلي که شانه به زلف سخن کشم
نازي که داشتم به پدر چون عزيز مصر
در
غربت اين زمان ز خريدار مي کشم
در
حلقه جنون به چه رو سر درآورم؟
داغم به فرق و منت دستار مي کشم
در
حلقه جنون به چه رو سر درآورم؟
داغم به فرق و منت دستار مي کشم
با شانه دست کرده يکي
در
شکست من
دست از ميان طره طرار مي کشم
قرب مکان تسلي عاشق نمي دهد
در
پاي ناقه ناله به فرسنگ مي کشم
در
سينه لاله زار تجلي رسانده ام
از جلوه دو روزه گلزار فارغم
جغد و هماست
در
نظرم مرغ يک قفس
ز اقبال بي نيازم و ز ادبار فارغم
پرواز من به شهپر سنگ ملامت است
در
دست روزگار همانا فلاخنم
با اين برهنگي که مرا نيست رشته اي
در
پاي هر که مي شکند خار، سوزنم
از بس که
در
نيام خموشي نهفته ماند
زنگار بست تيغ زبان همچو سوسنم
گرديد کوه طاقت من پايدارتر
چندان که تيغ و تير شکستند
در
تنم
دارد زبان به دشمن من تيغ من يکي
در
راه زخم، دام کشيده است جوشنم
در
طينت ملايم من نيست سرکشي
باريکتر ز موي ميان است گردنم
صائب هزار نيش ز هر خار مي خورم
در
راه عشق گامي اگر بيخبر زنم
چون تيغ آبدار رود
در
گلوي من
گر بي لبت به آب خضر کام ترکنم
در
کار عشق سعي مرا دست ديگرست
صد نخل شعله سبز ز تخم شرر کنم
آغاز خط مفارقت از يار مي کنم
در
نوبهار پشت به گلزار مي کنم
بر دست کار رفته نباشد گرفت و گير
چون بهله دست
در
کمر يار مي کنم
در
منزل نخست فنا مي شود تمام
چندان که بيش برگ سفرساز مي کنم
ابرام
در
شکستن من اينقدر چرا؟
آخر نه من به بال تو پرواز مي کنم؟
با سينه اي که نيست
در
او آه را قرار
صائب تلاش محرمي راز مي کنم
دارم به اشک بي اثر خود اميدها
با آن که تخم سوخته
در
خاک مي کنم
هر چند عاقبت ثمر مي ندامت است
خوني به نقد
در
دل افلاک مي کنم
باليدنم چو ماه به اميد کاهش است
در
انتظار سيل تو معمور مي شوم
صورت پذير نيست ز من ناتوانتري
کز ضعف تن
در
آينه مستور مي شوم
از بس گزيده اند مرا
در
لباس، خلق
عريان به سير خانه زنبور مي شوم
در
روزگار حسن سلوک تو اهل نظم
صائب شدند از ته دل مهربان هم
از شرم حسن و عشق همان
در
دو عالميم
ما و ترا کنند اگر روبروي هم
صائب
در
بهشت برين است بي سخن
چشمي که واکنند دو يکدل به روي هم
در
حالت خمار ندارم اگر شعور
هنگام مستي از ته دلها خبر دهم
کاري مکن که بدعت وارستگي ز عشق
من
در
ميان سلسله عاشقان نهم
کاري مکن که راز جگر سوز داغ را
با مرهم حرام نمک،
در
ميان نهم
انصاف نيست کز چمنت بعد صد بهار
بي برگ سبزرو به
در
آشيان نهم
دامان بادبان توکل گرفته ايم
در
زورق حباب به لنگر نشسته ايم
در
بند يک اشاره موج است اين طلسم
دل چون حباب بر نفس خود نبسته ايم
کيفيت از عبادت ما مي چکد به خاک
در
آب تلخ دامن سجاده شسته ايم
از دست رفت فرصت و ما پا شکسته ايم
در
راه آرميده چو منزل نشسته ايم
ما را اميد وصل شکر باغ دلگشاست
در
زير پوست خنده زنان همچو پسته ايم
طومار عمر طي شد و غافل نشسته ايم
در
راه آرميده چو منزل نشسته ايم
حيرت نگر که بر دم شمشير آبدار
در
انتظار جلوه قاتل نشسته ايم
از دير و کعبه ديده اميدوار خويش
پوشيده، روز و شب به
در
دل نشسته ايم
غفلت به ما چه ظلم ازين بيشتر کند؟
در
دور چشم مست تو عاقل نشسته ايم
نوميد از کشاکش بحر کرم نه ايم
صائب اگر چه تا مژه
در
گل نشسته ايم
خندان به زير تيغ تغافل نشسته ايم
در
خارزار بر ورق گل نشسته ايم
از انفعال،خار بيابان وحشتيم
چون خار اگر چه
در
قدم گل نشسته ايم
زير سپهر پاي به دامن کشيده ايم
در
فصل نوبهار ته پل نشسته ايم
از ترس خلق
در
دهن شير رفته ايم
مجنون صفت به دامن وادي نشسته ايم
صفحه قبل
1
...
1572
1573
1574
1575
1576
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن