167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • دل چو نعل اندر آتش اندازد
    عرش را در کشاکش اندازد
  • ديگر، اي مرغ دل، به پرواز آي
    در چه انديشه رفته اي، باز آي
  • تا تو در چرخ واي واي زني
    همچو مصروع دست و پاي زني
  • سخني کان ز اهل درد آيد
    همچو جان در ضمير مرد آيد
  • روح چون در جمال حق پيوست
    جنبش پاي چون بماند و دست؟
  • زن و نظاره اي پر از در و بام
    پيش ايشان سماع دارد نام
  • مپسند اين سماع در دانش
    بي زمان و مکان و اخوانش
  • از در معرفت مگردان روي
    کام جويي، به شهر عرفان پوي
  • جز رخ او بهر چه در نگرند
    گر چه طاعت بود، گنه شمرند
  • به ادب گشته مستقيم احوال
    ديده ور گشته در طريق کمال
  • در صفتهاي او نظر کرده
    ز انجم و آسمان گذر کرده
  • بي نشان در نشست و خاست همه
    از کژي دور و گشته راست همه
  • هر چه شان دور دارد از در دوست
    گر بهشتست، خاک بر سر اوست
  • تا شود در حضور و غيبت او
    همه دلها ملا ز هيبت او
  • هر چه از فيض او براندوزد
    به دگر طالبان در آموزد
  • هر کسي را که يافت قابل آن
    زودش آورد در مقابل آن
  • هر چه داند در آن ارادت حق
    باز گويد هم از افادت حق
  • زانکه شرک از ريا پديد آيد
    در هر فتنه را کليد آيد
  • در تجلي به نور غرق شود
    فرق او پاي و پاي فرق شود
  • در نهايت رسد بدايت او
    پر شود عالم از هدايت او
  • هر که با کردگار کاري داشت
    در دل خويش غير او نگذاشت
  • گفته: «هذا فراق يا موسي »
    چون رود در جوال با موسي؟
  • هر چه داري به راهشان انداز
    خويش را در پناهشان انداز
  • چون نباشد ز جام عزت مست
    خنجر قربتي چنان در دست
  • صفتش را به دل نشايد يافت
    در صفاتش خلل نشايد يافت