167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • تو ازين عهده گر برون آيي
    در نگر تا به شکر چون آيي؟
  • زانکه در شکر اگر نکوشي تو
    کم شراب مزيد نوشي تو
  • در شناساست اين سخن را روي
    نشناسي، هر آنچه خواهي گوي
  • پيش ازين آدمي و اين آدم
    ديو بود و فرشته در عالم
  • تن و جان را به دست عقل سپار
    پاي بيگانه در ميانه ميار
  • روح و چندين فرشته در کارند
    تو به خوابي و جمله بيدارند
  • هر کجا عقل و جان تواند بود
    تن کجا در ميان تواند بود؟
  • دل نداري، ز جان چه کار آيد؟
    جان بيدل چه در شمار آيد؟
  • با علي عشق و دل چو ياور بود
    در چنين فتحها دلاور بود
  • در خيبر به دست نتوان کند
    دل تواند، دل اندرين دل بند
  • از تنت هر دري به بازاريست
    دل شب و روز بر در ياريست
  • در دلت هر چه جز اله بود
    گر فرشته است غول راه بود
  • سر ايمان، که پيچ در پيچست
    گر نه تصديق دل بود هيچست
  • قلبت از جان و از خرد زادست
    باز در قلب هر دو استادست
  • نفس تا از کژي خلاص نيافت
    جاي در بارگاه خاص نيافت
  • وگر اين دل رها کني در حال
    گربه او را بدرد از چنگال
  • هر که بر فرج ازين حصار کند
    با ملک دست در کنار کند
  • فکرتش چون نشد بغيري خرج
    نفخ روحش دميده شد در فرج
  • مکن، اي مرده دل، به زجر و به زور
    خويشتن را به زندگي در گور
  • هر که عاشق نشد تمام نگشت
    وانکه در عشق پخت خام نگشت
  • همره عشق شو، که يار اينست
    در پي عشق رو، که کار اينست
  • عشق را روي در هلاک بود
    هر کرا عشق نيست خاک بود
  • هوس از صورتي گذر نکند
    عشق در هر دو شان نظر نکند
  • راه باريک و وقت بيگاهست
    رو بگردان، که چاه در راهست
  • مرد در راه عشق مرد نشد
    تا لگد کوب گرم و سرد نشد