167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • ز بس که کندد و زلف و بس که راندم اشک
    يکي چو در ثمين و يکي چو مشک ختن
  • نه جور بيني ازو و نه تيرگي ز بهار
    نه نقص يابي ازو و نه عيب در قرآن
  • ز بهر ديدن و گفتار باشد از کف شاه
    درين ز پيکان ديده در آن ز تيغ زبان
  • زمين دو پيکر گردد ز بس که در حمله
    ز سر دو نيمه کند خنجر تو تا به ميان
  • مساعي تو در شر و خير بست و گشاد
    به تيغ صاعقه انگيز و کلک فتنه نشان
  • به حل و عقد و به ابرام و نقض در کف تو
    همي طرازد و سازد مصالح گيهان
  • بدان اميد که او را به مهر شير دهد
    شکوفه باز کند در چمن به حرص دهان
  • ويژه مي پير نوش گشت چو گيتي جوان
    دل چو سبک شد ز عشق در ده رطل گران
  • گرد بلا کن مگر در وي جفا کن مبين
    نزد دغا کن مباز لفظ خطا کن بران
  • بريست او را تهي که دل نباشد درو
    راز دل خود به خلق فاش کند در زمان
  • چنان فتاد آن درين که خار در برگ گل
    چنان گذشت آن ازين که سوزن از پرنيان
  • نخفت چشمم در راه لحظه اي گر چند
    ز ريگ و سنگ بسي بود بستر و بالين
  • نگر چه کرد او در کار جنگوان امسال
    به رمح خطي و تير خدنگ و تيغ يمان
  • نشسته بودم در کنج خانه اي بدهک
    به دولت تو مرا بود سيم و جامه و نان
  • در آن همي نگرم من که هر شبي تا روز
    چه راز گويد يارب به منش باز رسان
  • چو ز آرزوي تو من شعر خود همي خوانم
    شود کنارم پر در ز ديده و ز دهن
  • گر بحر گردد او نبود تا به کعب من
    ور باد گردد او نرسد در غبار من
  • ز حوت خاري جسته ست مر مرا در حلق
    که هر زمان کنم از درد او هزار افغان
  • جانم ز رنج و محنتشان در شکنجه است
    يارب ز رنج و محنت بازم رهان به جان
  • جز من که گفت خواهد در خورد تو ثنا
    جز تو که را رسد به بزرگي من گمان
  • بوالفتح راوي آنکه چو او نيست اين مديح
    يا در سراش خواند يا نه به وقت خوان
  • چنان کنم پس ازين مجلس تو در مه دي
    که دشت گشته ست اکنون ز ماه فروردين
  • در بزم و رزم نوري و ناري نه اي نه اي
    سوزان تري از آن و فروزنده تري ازين
  • در چرخ ملک و عصر شرف روي و رأي تو
    ماهيست نيک روشن و رأييست بس مبين
  • تازان سپاه حشمت جود تو در جهان
    از مصر تا به بصره و از روم تا به چين
  • کردست چرخ گردان از بيم جود تو
    در طبع خاک و سنگ زر و سيم را دفين
  • چون جسم و روح ملک و سعادت شوند جفت
    از پيش آنکه بندد در حرف ميم و سين
  • مجد و سنا و عاطفت و رج و دولتست
    در پيش تو به راستي اي چرخ راستين
  • بر هر مکان به پاي شرف سوي تخت شو
    در هر نظر به چشم طرب روي لهو بين
  • رايان هند را و هزبران سند را
    در بيشه ها بياب و به يک جا بشار کن
  • در کار شو برهنه و از فتح و از ظفر
    مردين و ملک را تو شعار و دثار کن
  • اي بي قرار در کف شه بي قرار باش
    اطراف را قرار ده و با قرار کن
  • عماري بر شتر رهبر جلالش از نسيج زر
    به در و گوهرش از سر مرصع کرده تا پايان
  • هميشه تا همي تابد ز روي چرخ هفت انجم
    هميشه تا همي پايد به گيتي در چهار ارکان
  • به هر چه قصد کني مر تو را چه باک بود
    چو هست ايزد در کارها دليل و معين
  • چون به گوش آمد صرير کلک تو بدخواه را
    بشنود هم در زمان از تن صفير استخوان
  • تاجهاشان بود بر سر از عقيق و لاجورد
    قرطه هاشان بود در بر از پرند و پرنيان
  • مشک بودي بي حد و کافور بودي بي قياس
    در بودي بي مر و ياقوت بودي بي کران
  • از نهيب گرز او در چرخ گردنده اثر
    وز سر شمشير او بر ماه دو هفته نشان
  • فرخ و فرخنده بادت مهرگان و روز مهر
    باد دولت با تو کرده صد قران در يک قران
  • اي پر هنر سوار به ميدان کر و فر
    در باد و برق چيست مجي و ذهاب تو
  • قيصر به خواب ديد تو را در ميان جنگ
    وان خنجر اندر آن کف خنجر گذار تو
  • نه دفع باشد نه خطا در رزم پيکان تو را
    بنشانده اند اندر قضا گويي مگر پيکان تو
  • در جد و هزل آمد پديد اندر ادب معني تو
    دشوار پيران جهان شاها بود آسان تو
  • يک ذره نبود نيکويي روزي به شادي نگذرد
    آن را که در دل بگذرد يک ذره از عصيان تو
  • من دريده جيب و اندر گردن آن سيم تن
    دستها در هم فکنده همچو گري و انگله
  • رفته و گفته غم سوداش بر هر طايفه
    کرده از هجرانش بر سر خاک در هر مرحله
  • در جهان از باد خشمش زلزله خيزد همي
    گر نه از حلمش زمين ايمن شدي از زلزله
  • بند جود و طوق منت ساختي زيرا که هست
    مکرمت هاي تو در هم گشته همچون سلسله
  • شاد و غمگين گشته از خذلان من در پيش تو
    دشمنان دو زبان و دوستان يک دله
  • در بيشه هاي هند کنون بي خلاف هست
    شير از نهيب تيغ تو بي خواب و خور شده
  • ز در درآمد دوش آن نگار من ناگاه
    چو پشت من سر زلفين خويش کرده دو تاه
  • اي بوده بام و روزن تو چرخ و آفتاب
    در سمج تنگ بيدر و روزن چگونه اي
  • اي روزگار هر شب و هر روز از حسد
    ده چه ز محنتم کن و ده در ز غم گشاي
  • بر بنده رحم کن که همي بنده جان و تن
    در مدح و خدمت تو مسما کند همي
  • گر گويم و گر نه غم دل در دل چون نار
    مي بترکد اين دل اگر گويم ياني
  • اي شاد به تو جان من و جان جهاني
    هر روز فزون بادا در جان تو جاني
  • پيدا شود از رادي و از دولت هر روز
    در جاه تو و مال تو سودي و زياني
  • راي تو و دست تو کند در همه احوال
    بر دولت تو سودي و بر مال زياني
  • اين شعر در آن پرده خوش آمد که بگويند
    اي دوست به صد گونه بگردي به زماني
  • شب گر نه به همرنگي بودي چو دو زلف تو
    کي در شب تاريکم يک لحظه قرارستي
  • از عشق تو گر روزم زينگونه نه تيره ستي
    در هجر تو گر کارم زين نوع نه زارستي
  • گر در خور جشن تو تحفه ستي و هديه ستي
    از هفت سپهر انجم پيش تو نثارستي
  • در شعر دعا گويمي ار نه به همه وقت
    اين چرخ و فلک را به وجودش قسمستي
  • ديو از الم خشت تو بر خشت زند سر
    کوه از فزع گرز تو در برز کشد يال
  • تأثير حل و عقدش در قبض و بسط ملک
    بر آب نقش گشت و بر آتش نشان گرفت
  • گويي که مست شد گل لعل از نشاط تو
    رازي که داشت در دل از آن آشکاره کرد
  • من در خمار هجر تو نابوده مست وصل
    تو مي کني بلب بتر از مي خمار من
  • مي را عزيز بدار و به چشم خرد ببين
    در بزم شاه عالم عز و مقام مي
  • اي رشک مهر و ماه تو گر نيک بنگري
    در مهر و ماه طيره کني مهر و ماه را
  • در دهر داد دين ز تو آسوده شد که هست
    از بهر دين و داد قعود و قيام تو
  • هر چند من از عشق تو در ناله و آهم
    هر چند من از عشق تو از گاه به چاهم
  • تابنده تر از زهره و از مشتري آن چيست
    چيزي که در اين عالم بي او نتوان زيست
  • طبعم چو تن و مدح و در طبع چو جانست
    اين گفته مسعود بدان وزن و بيانست
  • پرستاره ست از شکوفه باغ برخيز اي چو حور
    باده چون شمس کن در جام هاي چون بلور
  • جام مي خوردست بي حد ز آتش خنديدست لب
    از طبيعت در بدن خونست قوت را سبب
  • اي رفيقان در بهار از باغ و بستان مگذريد
    بر نوا و نغمه قمري و بلبل مي خوريد
  • خوب نظمي ساز همچون گوهر اي مسعود سعد
    رو ثنايي بر به صاحب در خور اي مسعود سعد
  • اي جهان فضل و دانش نيک بنگر در جهان
    تا جز آن کش بنده مطبوع بد دستور هست
  • بر ستايش چيره گشته هر زباني مر تو را
    از سخا در هر هنر باشد نشاني مر تو را
  • گر فلک گرديم و اندر نظم بر اختر رسيم
    کي به يک پايه ز جاه و رتبت تو در رسيم
  • تاختن آورد عيد در دم لشکر فتاد
    اي خنک آنکو به صوم داد خود از وي بداد
  • اي شده شهره به تو هر چه در آفاق شهر
    عالم سر تا به سر يافت ز فر تو بهر
  • گوهر اردر زير پا آرم کنم سنگ سياه
    خاک اگر در دست گيرم سازم از وي کيميا
  • هر شاه کو به فرمان با تو درست نيست
    مغزش ز زخم گرز تو در هم شکسته باد
  • وآن دل که بر خلاف تو انديشه اي کند
    در تن به زخم ناوک دلدوز خسته باد
  • نگر چگونه بود حال من که در شب و روز
    چرا غم از مهتابست و آتش از خورشيد
  • از آنکه دست تو بر جاي جرعه گيرد جام
    به حرص در کشم آن جرعه اي که ماند زير
  • تا در جهان جواني و پيري بود مدام
    جفت و قرينت بخت جوان باد و راي پير
  • و گرت بستد و رشک آمدش عجب نبود
    که در کمال و بزرگي تو را نبود قياس
  • دو حال نيک و بد آرد همي ز هفت فلک
    به هفت کوکب در پنج حس و چار ارکان
  • چون باد و آب در که و دشت اوفتد
    تيغ چو آب و آب چون باد من
  • اي بر تو ثنا کرده تاج زر و تخت زر
    پيدا شده در گيتي کار نو و بار نو
  • در مغز و طبعم افتاد آتش ز بهر آنک
    دست تو بر نبيد و بلور است و آفتاب
  • در دل چو خيره خيره کند عشق خار خار
    با رنج دير دير کند صبر دار دار
  • گل گل فتاده بر دو رخ من رده رده
    تا تازه تازه در جگرم خست خار خار
  • اي مهر و ماه چند کشم در غم تو آه
    ترسم که مهر و ماه بسوزد ز آه من
  • خرد در باغ مدح او چو برگردد تماشا را
    رسيده ميوه ها چيند ز شاخ و بار جان اي جان
  • غم بگذرد از من چو به من برگذري تو
    آن لحظه شوم شاد که در من نگري تو
  • بيگانه گشتن از من چون در سر تو بود
    با جان من به مهر چرا آشنا شدي