167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • مي رود قافله عمر به سرعت امروز
    ما در انديشه آنيم که فردا چه کنيم
  • تيشه در دست به جولانگه شيرين تازيم
    نام فرهاد به هر کوه و کمر تازه کنيم
  • قصر گردون پي آسايش ما ساخته اند
    چند در زير زمين مور صفت خانه کنيم
  • تاک در معذرت مستي ما مي گريد
    چه ضرورست که ما گريه مستانه کنيم
  • با دل خونشده ام در ته يک پيرهن است
    يوسف گمشده اي کز دگران مي جويم
  • فتح بابي نشد آيينه ما را ز جلا
    نيست بي صورت اگر در ته زنگار شويم
  • سرما در قدم دار فنا افتاده است
    ما نه آنيم که بر دوش کسي بار شويم
  • قسمت روز ازل خانه ما مي داند
    چه ضرورست که ما بر در هر خانه شويم
  • ما که در سينه چراغي چو دل خود داريم
    چه ضرورست غبار دل پروانه شويم
  • رفت بر باد فنا عمر گرامي صائب
    بيش ازين در شکن زلف چرا شانه شويم
  • ز سرد مهري احباب در رياض جهان
    تمام برگ سفر چون گل خزان زده ام
  • مدار روي دل از من دريغ کز غفلت
    ز آستانه دلها به اين در آمده ام
  • به پاي خم برسانيد سجده اي از من
    که زنده در ته ديوار کرد محرابم
  • ز چشم شور فلک امن نيستم صائب
    و گر نه در گذر سيل مي برد خوابم
  • تهي شود به لبم نارسيده رطل گران
    ز بس که ريشه دوانده است رعشه در دستم
  • کنون که شمع برون آمده است از فانوس
    زبال و پر کف خاکستري است در دستم
  • به فکر مور مياني فتاده ام صائب
    عجب رگي ز سخن آمده است در دستم
  • به چار موجه رد و قبول تن در ده
    ترا که نيست ميسر گسستن از مردم
  • بغير آبله دل که غوطه زد در خون
    کدام عقده مشکل گشود ازين مردم
  • اميد گنج گهر آب در گلم دارد
    ز ترکتاز محبت اگر خراب شدم
  • همان ز سوزن کوته نظر در آزارم
    اگر چه همچو مسيحا فلک سوارشدم
  • چه حاجت است به آغوش همچو موج مرا
    چنين که محو در آن بحر بيکنار شدم
  • به گنج راه نبردم درين خراب آباد
    اگر چه همچو زبان در دهان مار شدم
  • من کناره طلب را که چشم بندي کرد
    که همچو نقطه پرگار در ميان ماندم
  • ربود خواب ترا در کنارم از مستي
    ترا چنان که دلم خواست آنچنان ديدم
  • ميانه وطن وغربت است باديه ها
    منم که داغ غريبي در آشيان ديدم
  • پرست از گل بي خار دامن هر خار
    در آن چمن که من از نوبهار نوميدم
  • مرا به عالمي افکنده است حيراني
    که در کنار ز بوس و کنار نوميدم
  • چنين که بخت جفاکار در شکست من است
    اگر گهر شوم از اعتبار نوميدم
  • مگر فلک ز شفق دست در حنا دارد
    که عقده اي نگشايد ز رشته کارم
  • من بلند نوا را درين چمن مپسند
    که غنچه باشد در زير بال منقارم
  • به قدر زخم بود راه شانه را در زلف
    به چاکهاي دل خود اميدها دارم
  • چو روسفيدي من در شکستگي بسته است
    دريغ دانه خود چون ز آسيا دارم
  • درين رياض من آن عندليب دلگيرم
    که در بهار سر خود به زير پر دارم
  • سپهر مجمر و انجم سپند مي گردد
    اگر برون دهم آهي که در جگر دارم
  • مگر ز گمشده خود خبر توانم يافت
    هزار قافله اشک در سفر دارم
  • مرا ز برگ سفر شوق کعبه غافل کرد
    مگر چو آبله در راه آب بر دارم
  • کجا به سايه بال هما کنم اقبال
    سعادتي که من از عشق در نظر دارم
  • دل از غبار يتيمي نمي توان برداشت
    وگرنه بحر گره در دل گهر دارم
  • ز شوق تيغ تو از گل کنم اگر بستر
    زبيقراري خون خار در جگر دارم
  • چو ني به ناخن من همچو نيشکر کردند
    ازين چه سود که در آستين شکر دارم
  • گزيده است مرا پاس آشنايي خلق
    وگرنه آبله ها در دل از سفر دارم
  • ز تير ناز تو دايم چو سينه ترکش
    شب دراز پريخانه در بغل دارم
  • خراب حالي من دورباش چشم بدست
    وگرنه گنج چو ويرانه در بغل دارم
  • به دام مي کشدم لذت گرفتاري
    و گرنه از دل خود دانه در بغل دارم
  • جواب آن غزل است اين که گفته است مطيع
    کليد کعبه و بتخانه در بغل دارم
  • کنون که با تو مکان در يک انجمن دارم
    هزار مرحله ره تا به خويشتن دارم
  • نمي شود سر خود در سخن نکنم
    چو خامه زخم نماياني از سخن دارم
  • چو خامه معني نازک در آستين دارم
    چرا ز سرزنش تيغ دل غمين دارم
  • ز زير چرخ مقوس چگونه بگريزم
    هزار ناوک دلدوز در کمين دارم