167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • سيد عالم بود بندگي جد من
    تابع جد خودم در ملل و در نحل
  • نقطه و پرگار ديدم در سماع عارفان
    در ميان استاده شيخ و خرقه رقصان يافتم
  • جام جم شادي جم يک دم بنوش
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • از دم عيسي اگر يابي دمي
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • بشنو و آن دم غنيمت مي شمر
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • تو غنيمت دان دمي گر يافتي
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • اين و آن بگذار و ميگو دم به دم
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • همدم جاميم و با ساقي حريف
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • با موحد گر دمي همدم شوي
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • حاليا با حال يک دم خوش برآر
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • گر دمي همدم شوي با محرمي
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • يار همدم گر دمي يابي چو ما
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • دمبدم گويد که اي همدم بگو
    دمبدم در دم بدم در دم بدم
  • در دو عالم چارده معصوم را بايد گزيد
    پنج نوبت بر در دولت سرا بايد زدن
  • بر در شهر ولايت خانه اي بايد گرفت
    خيمه در دارالسلام اوليا بايد زدن
  • نقطه اي در الف نموده جمال
    الفي در حروف بسته خيال
  • آب در هر قدح که جا گيرد
    در زمان رنگ آن انا گيرد
  • ما خياليم و در حقيقت او
    جز يکي در دو کون ديگر کو
  • در چنين بحر بيکرانه درآ
    نظري کن به عين ما در ما
  • در چنان ملکي ملک باشد چنين
    آن ملک را در چنين ملکي ببين
  • در صدف آبي است بربسته نقاب
    مي نمايد در نظر دري خوشاب
  • گوهر ار جوئي در اين دريا بجو
    سر آن در يتيم از ما بجو
  • جام در دور است و ساقي در نظر
    جام مي بستان و ساقي مي نگر
  • من ولايت در ولايت ديده ام
    خوش وليي در ولايت ديده ام
  • با تو گويم نکته اي در نقطه اي
    وصف نقطه مي کنم در نکته اي
  • جام و مي گرچه دو باشد در نظر
    در حقيقت يک بود نيکو نگر
  • غيب مطلق را نگر در عين او
    هم شهادت بين در آن ملک نکو
  • ذات او در اسم پيدا آمده
    اسم در اعيان هويدا آمده
  • عين دريا ديده ام در قطره اي
    آفتابي يافتم در ذره اي
  • هر چه باشد از حدوث و از قدم
    جمع دارد در وجود و در عدم
  • در محيط ديده ما کن نظر
    يک دمي بنشين و در ما مي نگر
  • گوهر ار جويي در اين دريا بجو
    جوهر در يتيم از ما بجو
  • در مراتب آن يکي باشد هزار
    در هزاران آن يکي را مي شمار
  • آفتابي را ببين در ذره اي
    عين دريا را نگر در قطره اي
  • آن يکي در هر يکي پيدا نگر
    يک زمان در چشم مست ما نگر
  • رهنمايي جو قدم در راه نه
    گر روي در راه با همراه به
  • سر بنه در پاي مردان خدا
    تا چو ما سرور شوي در دو سرا
  • نور او داريم دايم در نظر
    يک نظر در چشم مست ما نگر
  • نعمت الله در همه عالم يکي است
    در ميان عاشقان جاني بکي است
  • دمي در آفتاب و سايه بنگر
    در آن هم سايه و همسايه بنگر
  • حقيقت در دو عالم جز يکي نيست
    يکي هست و در آن ما را شکي نيست
  • هم در آن پيرهن شوي محشور
    در مصابيح ديده ام مسطور
  • مي نمايد نور او در آينه
    نه به يک آئينه در هر آينه
  • خوش خيالي نقش بسته در نظر
    يک نظر در چشم مست ما نگر
  • در ظهور ذات اين جنت بود
    در چنين جنت چنان حضرت بود
  • خوش خيالي نقش بسته در نظر
    در خيال او جمالش مي نگر
  • تا کجائي و در چه کاري تو
    در جهان پا و سر چه داري تو
  • در حديث آن نبي که درها سفت
    در بيان فقير و فقرا گفت
  • فقر در نزد مردمان شين است
    ليک در نزد حق همه زين است
  • سخن خوب در محل گفتن
    به بود مرد را ز در سفتن