نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
هيچ نيافت آنکه او لذت عاشقي نيافت
گر همه
در
بهشت يا
در
بر حور ميرود
وآنکه عاقل خوانيش
در
کارها
در
خيالش سود و سودا ميرود
هيچ
در
پيش و پس خود ننگرد
در
بلاها بي محابا مي رود
دلم
در
سر تمناي وصالت
سرم
در
دل تماشاي تو دارد
نهم
در
پاي آن شوريده سر کو
سر شوريده
در
پاي تو دارد
خوشي
در
عالم امکان نديدم
مگر
در
قاف عنقاي تو باشد
گهي
در
دام هجرانم اسير قيد حرمانم
گهي
در
قاف قربت دل سر عنقاي او دارد
در
عشق دوست چون قدمم استوار شد
سر
در
رهش بباد دهم هر چه باد باد
کم گوي (فيض) اسرار
در
در
صدف نگه دار
ما بحر بيکرانيم ما را که ميشناسد
مرا درديست
در
دل نه چو هر درد
دواي آن نه
در
گرمست و نه سرد
در
دو کون اهل دانش و بينش
در
شمار خيار مي باشند
(فيض)
در
گفت و گوي يارانش
همه
در
کار و بار مي باشند
در
ديده عشاق چه خورشيد عيانست
گر
در
نظر غير نيايد چه توان کرد
فيض
در
روي بتان مي بيند آيات خدا
ورنه
در
وصف بتان اين گفتگو کي ميکند
در
خاکدان من بگذاريد يک دو خم
دفنم چو ميکنيد ميم
در
گلو کنيد
خار منعي گر زند
در
دل خسي
باده گلرنگ
در
کارش کنيد
ميکنم
در
پرده مستي تا خس خشکي مباد
در
گلستان حقايق خار انکار آورد
عشق اگر
در
زاهدان يابد رهي از داغها
در
دل چون سنگشان گلزارها بار آورد
در
دل چو وطن کردي جا
در
تن من کردي
جانم بفدا بادت جانانه چنين بايد
تا بود
در
برم جگر از ديده مي چکيد
در
فرقتت گداخت سحابم دگر نماند
هر که
در
کشتي عشق آمد ازين قلزم دهر
کي دگر
در
دلش انديشه طوفان گذرد
داريم با خود گفتگو داريم
در
خود جستجو
خود بيدل و
در
خويشتن جوينده دلدار خود
در
سر سويداي دل و رخ ننمايند
در
مردمک ديده دويدن نگذارند
چه گويم از غم دل
در
شکنج گيسويش
که
در
زبان سخن تو بتو نمي گنجد
آمد شبي خيالش
در
صدر سينه جا کرد
در
مسجد خرابي بتخانه اي بنا کرد
هم
در
امروز از وصالم شربتي
در
کام ريز
نيست آرام و شکيبائيم تا فردا شود
گر ز بهر شهوت دنيا درآئي
در
غضب
نفس فرعونت
در
آتش از ره دريا شود
هر کجا بود خوبي
در
فنون حسن استاد
در
رموز معشوقي از تو ميبرد ارشاد
تواني خاک
در
چشم زمين ريخت
تواني حلقه
در
گوش زمان کرد
چو عيسي جاي او
در
آسمانست
که
در
روي زمين جائي ندارد
شدم چون جمع
در
کاري کند
در
دم پريشانم
پس افزايد پريشانيم تا گردم پريشان تر
اي ز تو
در
هر دلي نوري دگر
وز غمت
در
هر سري شوري دگر
اي
در
سرم از تو جوش ديگر
در
کشور جان خروش ديگر
باز ميآيم که تا ارواح
در
ابدان دمم
مردگان را زنده سازم
در
دم اسرافيل وار
در
آب و خاک روح دميدن عجب بود
در
خون و نطفه صورت انسان عجيب تر
کيسه پر زر برو
در
ره مسکين بريز
کاسه چوبين فقر بر
در
حق شب بدار
پاي دل
در
دام دنيا بند شد
اوفتادم
در
بلا دستم تو گير
سر زلفم اگر
در
شستت آيد
در
آن دام بلا ميسوز و ميساز
روي آتشناک بنما تا بسوزد بيخ غم
در
فراقت (فيض) را تا چند داري
در
گداز
يکديگر را عيب مي جويند خلقان
در
لباس
ور نباشد عيب بشمارند خلقان
در
لباس
در
دلم مهر ماهروئي بس
در
سر از عشق هاي و هوئي بس
تا
در
دل من جا کرد عشقت
جا کرد
در
سر سوداي آتش
در
آتشت (فيض)
در
فيضت آتش
هم آتشش جا هم جاي آتش
فتاد
در
ظلمات ثلاث و حيران شد
نه راه پيش نه پس داشت ماند
در
تشويش
گفتم که خون شد دل
در
غمت گفت
در
ياد ما کن دل را فراموش
حق
در
کلام خويش بآيات مستبين
در
شأن عشق و رتبه عاليش کرد نص
در
عشق گريز و
در
غم عشق
جز عشق همه فناست اي فيض
دل نميبايست بستن
در
هوا
دل چو بستم
در
هوا کردم غلط
عشق
در
دلها حياتست و روان
عشق
در
سرها سماع است و سميع
عشق
در
کوي زمين افتادگي است
عشق
در
انهار جريان سريع
عشق
در
بحرست امواج غريب
عشق
در
بر است دامان وسيع
عشق
در
کوهست تمکين و ثبات
عشق
در
باد هوا سير سريع
عشق
در
مرغان خوش الحان نعم
عشق
در
گلهاست الوان بديع
عشق
در
اطفال لهوست و لعب
در
زنان ازواج را بودن مطيع
عشق
در
شاعر معاني بستن است
عشق
در
(فيض) است احصاي جميع
در
غمش
در
خلد عشرت چون کنم
ماندگي از بندگي حيفست حيف
عمر و جان
در
طاعت حق صرف کن
در
جهان جز بندگي حيفست حيف
جان و دل
در
باز
در
راه خدا
غير اين بازندگي حيفست حيف
اگر تو غوص کني
در
بحار گفته (فيض)
سفينه پر کني از
در
که آوريش بکف
تن را بگداز
در
ره عشق
جان را درباز
در
ره عشق
(فيض)
در
خود بخود سفر ميکن
که ترا
در
دلست و جان ره حق
در
سراي وجود غير تو نيست
در
سراي تو مي شويم هلاک
حسن صورت دلفريب و حسن سيرت دلپذير
اين بود پاينده آن
در
کاهش و
در
انتقال
رفت عمرم
در
غم دل واي من
خون شد اين دل
در
تن من واي دل
پاي نه
در
بحر جان سر سبز شو
(فيض) ميخشگي تو
در
صحراي دل
در
گريه دل کجا رسد زاري چشم
درياي دو ديده گم شود
در
نم دل
مزه قهر يافتم
در
لطف
لطف
در
قهر هم مزيد ستم
(فيض)
در
کفر ديد ايمان را
تا که زلفت فتاد
در
شستم
باشي تو
در
نظر بکجا افکنيم چشم
در
چشم ما چو هستي ز اغيار فارغيم
در
بلا و
در
ولا قربان شويم
از تن و جان و جهان بيرون رويم
با مردمان حديث تو گويم
در
انجمن
تنها حديث با
در
و ديوار ميکنم
مرغ دل داشت هواي تو
در
اقليم دگر
کرد پروازي و
در
دام بلا افتادم
خوشم با سوختن
در
آتش عشق
بهل تا من
در
اين سودا بسوزم
محب آل پيغمبر نميسوزد
در
آتش (فيض)
چو دارم مهرشان
در
دل چه ترساني ز نيرانم
شدم
در
ژنده پنهان از نظرها
چو گنجي جاي
در
ويرانه کردم
در
دار چو باشد او غيري نبود ديار
ديار چو باشد او
در
دار نمي باشم
از يار وفادارم يکدم نشوم غافل
در
ذکرم و
در
فکرم بيکار نمي باشم
يا چو اسمعيل
در
راه رضايش سر نهيم
خويش را
در
عيدگاه وصل او قربان کنيم
گاه
در
چشمم درآيد گاه
در
دل جا کند
از جمالش گاه ساغر گاه مينا ميکشم
از براي آنکه
در
عقبا بيابم راحتي
رنج گوناگون بسي
در
دار دنيا ميکشم
بر سر راهت فتاده خوار و زار
خويش را
در
خاک و
در
خون ميکشم
شهد لطفست گهي
در
کامم
زهر قهر است گهي
در
جامم
در
ملک و ملک نظير تو نيست
در
هشت بهشت جاوادان هم
کي ميکند
در
آئينه خودبين من نظر
دارد ز عکس خويش
در
آئينه عار هم
(فيض) و دلش بهم چو نسازند
در
سلوک
در
راه دوست قطع مراحل چه سان کنم
روزها
در
طلبت مي پويم
در
فراقت همه شب مي مويم
در
جادهاي مشتبه هر سالکي را رهبري
در
شاه راه معرفت من پيرو قرآن شدم
خويشتن را
در
هوا کرديم گم
جاده
در
راه خدا کرديم گم
(فيض) را جان رفت
در
سوداي او
عمر
در
انديشها کرديم گم
قلندر نيستم گرچه
در
صورة ليک
در
معني
وراي عالم صورت قلندروار ميگردم
در
چهره مهرويان انوار تو مي بينم
در
لعل گهرباران گفتار تو مي بينم
در
مسجد و ميخانه جوياي تو مي باشم
در
کعبه و بتخانه انوار تو مي بينم
هر کس شده
در
کاري سرگشته چو پرگاري
سرگشتگي جمله
در
کار تو مي بينم
اي نور و بينش
در
چشم مردم
در
چشم مردم انسان مردم
همنشين قدسيان بوديم
در
جنات عدن
حاليا
در
ظلمت اين خاکدان افتاده ايم
در
کنار خويش ما را دوست پرورد و کنون
چون اسيران
در
ميان دشمنان افتاده ايم
ما را نبود هيچ مهمي
در
آب و خاک
در
آتش بلا بهواي تو آمديم
آنکه
در
راه هواي نفس چالاکست و چست
در
سلول راه حق افسرده و کاهل منم
آنکه او را جا بود
در
آسمانها با ملک
سرنگون افتاد اکنون
در
چه بابل منم
مگر لطف تو دست (فيض) گيرد
وگرنه
در
رهت از پا
در
آيم
صفحه قبل
1
...
155
156
157
158
159
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن