167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ما ز بيقدري اگر لايق ديدار نه ايم
    قابل منع نگاه در و ديوار نه ايم
  • نيست دلبستگيي با تن خاکي ما را
    برگ کاهيم ولي در ته ديوار نه ايم
  • بوي پيراهن مصريم که از بي قيدي
    در گريبان گل و جيب صبا افتاديم
  • پوست بر پيکر ارباب جنون زندان است
    سستي ماست که در بند قبا افتاديم
  • همچنان منتظر سرزنش خار و خسيم
    گر چه چون آبله در هر ته پا افتاديم
  • خضر توفيق بود تشنه تنها گردان
    بي سبب در عقب راهنما افتاديم
  • صائب افسانه زلفش به جنون انجاميد
    در کجا بود حکايت، به کجا افتاديم
  • نفسي چند که در غم گذاردن ستم است
    همچو گل صرف شکر خنده بيجا کرديم
  • عمر در بيهده گردي گذرانديم چو موج
    از گهر صلح به خار و خس دريا کرديم
  • چه خيال است توانيم کمر بستن باز
    ما که در رهگذر سيل کمر وا کرديم
  • دست از آن زلف بداريد که ما بيکاران
    عمر خود در سر يک عقده مشکل کرديم
  • باغبان بر رخ ما گو در بستان مگشا
    ما تماشاي گل از روزنه دل کرديم
  • هر چه جز ياد حق، از دامن دل افشانديم
    خاک در ديده انديشه باطل کرديم
  • دل ما مفت نشد مشرق انوار يقين
    چشم را در سر روشنگري دل کرديم
  • آه اگر در جگر تيغ گوارا نشود
    مشت خوني که نثار ره قاتل کرديم
  • رفت در کار سخن عمر گرامي صائب
    جز پشيماني ازين کار چه حاصل کرديم
  • صبح در خواب عدم بود که بيدار شديم
    شب سيه مست فنا بود که هشيار شديم
  • پاي ما نقطه صفت در گرو دامن بود
    به تماشاي تو سرگشته چو پرگار شديم
  • در کف عقل کم از قطره شبنم بوديم
    کاوشي کرد جنون قلزم زخار شديم
  • صائب از کاسه دريوزه ما ريزد نور
    تا گداي در شه قاسم انوار شديم
  • حرص در آخر پيري کمر ما را بست
    با قد همچو کمان همسفر تير شديم
  • جز ندامت چه بود کوشش ما را حاصل
    ما که در صبحدم آماده شبگير شديم
  • صائب آن طفل يتيميم در آغوش جهان
    که به دريوزه به صد خانه پي شير شديم
  • در قيامت چه خيال است که گرديم سفيد
    از سيه رويي خود بس که خجالت داريم
  • نيست بر ناخن ما نقش در آزاري مور
    هر چه داريم به لخت جگر خود داريم
  • چيست فردوس که در ديده ما جلوه کند
    ما گمانها به غرور نظر خود داريم
  • زانهمه قصر که کرديم بنا، قسمت ما
    خشت خامي است که در زير سر خود داريم
  • صائب آن روز سيه باد که روشن سازيم
    برق آهي که نهان در جگر خود داريم
  • نيست چون ريگ روان در دل ما فکرمقام
    ما ز آهسته روي راحت منزل داريم
  • مي زند موج پريزاد ز حق عالم و ما
    ديو در شيشه ز انديشه باطل داريم
  • چشم رغبت نگشاييم به سي پاره ماه
    در نظر روي تو پيوسته چو قرآن داريم
  • گر قفس ز آهن و فولاد بود مي شکنيم
    طوطيانيم که رو در شکرستان داريم
  • دست در دامن ما زن که چو سيلاب بهار
    از خرابات جهان روي به عمان داريم
  • دست کوتاه ز دامان گل و پا در گل
    حال خار سر ديوار گلستان داريم
  • گر چه هموار نماييم به ظاهر چون ابر
    در سفرها نفس برق عناني داريم
  • چهره زرد سپند نظر بدبين است
    ورنه در پرده دل لاله ستاني داريم
  • دامن افشان مگذر از در غمخانه ما
    که بر آتش دل خونابه چکاني داريم
  • در تماشاگه اين معرکه طفل قريب
    هر که پوشد نظر، از ديده و ران مي دانيم
  • فکر در عالم حيراني ما محرم نيست
    خامشي را ز پريشان سخنان مي دانيم
  • هر که سنگ ره ما گرمروان مي گردد
    در بيابان طلب، سنگ فسان مي دانيم
  • خيز جان در ره صاحب نفسي افشانيم
    مگر از سينه غبار هوسي افشانيم
  • سرو را نيست جز دست فشاندن باري
    ما چه داريم که در پاي کسي افشانيم
  • نيست در طالع ما جرأت دامنگيري
    مشت خاکي به ره دادرسي افشانيم
  • شرم داريم که بال چمن آلوده خويش
    غوطه نا داده به خون در قفسي افشانيم
  • سايه با شهپر اقبال هما گستاخ است
    خيز تا دست در آن طره طرار زنيم
  • دل پريشان و پريشانتر ازو زلف حواس
    به چه جمعيت خاطر در گفتار زنيم
  • صائب اين آن غزل مرشد روم است که گفت
    خاک در ديده اين عالم غدار زنيم
  • صيد ما را نبود دغدغه آزادي
    خواب در کنج قفس روي به صياد کنيم
  • از ادب نيست به گرد سر زلفش گشتن
    جان فدا در قدم شانه شمشاد کنيم
  • بروي اي برق سبکسير که در خرمن ما
    دانه اي نيست که قفل دهن مور کنيم