167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چند در پرده توان مشق نظر بازي کرد؟
    طرح نظاره به آن روي نقاب اندازم
  • من که تا خاستم از خاک، به خون افتادم
    در قيامت دگر از خاک چرا برخيزم؟
  • من که از پستي طالع به زمين بستم نقش
    نيست اميد که در روز جزا برخيزم
  • در کمانخانه افلاک اقامت کفرست
    به ميان آمده ام تا ز ميان برخيزم
  • چند در دايره مردم عاقل باشم؟
    تخته مشق صد انديشه باطل باشم
  • فتح بابي نشد از کعبه و بتخانه مرا
    بعد ازين گوش برآواز در دل باشم
  • زعفران زار شود ريشه غم در جگرم
    اگر از شادي غمهاي تو غافل باشم
  • روي در دامن صحراي جنون مي آرم
    چند بنشينم و خط بر رخ ديوار کشم؟
  • مردمي مردمک چشم جهان بين من است
    پرده ديده خود در قدم خار کشم
  • نيست در روي زمين گوشه امني صائب
    رخت ازين لجه پر خون به سردار کشم
  • از ملامت نکنم شکوه ز بي حوصلگي
    سخن تلخ مي تلخ بود در گوشم
  • من که در صومعه سر حلقه پيران بودم
    کرد بازيچه طفلان دل بازيگوشم
  • همه شب در تن مجروح ز بي آرامي
    مي کند سير چو پيکان دل بازيگوشم
  • گريه سنگدل از بس که فشرده است مرا
    خار در ديده آيينه زند تمثالم
  • باده صاف بود آينه طوطي من
    در حريمي که لب جام نباشد لالم
  • بال بر هم زدنم در قفس از شادي نيست
    دست بردست ز افسوس چنين مي مالم
  • هست در قبضه فرمان قضا نبض مرا
    از سيه کاري خود نيست خبر چون قلمم
  • قبله مردم آزاده يکي مي باشد
    در سر سرو هوايي است که من مي دانم
  • کيستم من که ز فرمان تو سرگردانم؟
    آب در ديده به صد خون جگر گردانم
  • دارم آن صبر که گر در قدحم زهر کنند
    به سبکدستي تسليم، شکر گردانم
  • برو اي ناصح بيدرد که روي دل من
    در شمار ورقي نيست که برگردانم
  • پا مزن آنقدر اي باده به خاکستر من
    که شبي در قدم شمع، سحر گردانم
  • چند در ديده من باشي و از حيراني
    گرد آفاق چو خورشيد نظر گردانم؟
  • اين قيامت که من از هستي ناقص ديدم
    نيست ممکن که به محشر در ايجاد زنم
  • دل تسبيح ز بي قيدي من سوراخ است
    دست چون در کمر رشته زنار زنم؟
  • خضر در باديه شوق ز همراهي من
    آنقدر دور نمانده است که آواز کنم
  • صائب از عشق جوانمرد گدايي دارم
    آنقدر صبر که خون در جگر ناز کنم
  • محرم راز چو در دايره امکان نيست
    رخصتم ده که به آن چاه ذقن عرض کنم
  • رخنه در کار ز تسبيح فزون است مرا
    چون دل خويش ز صد رهگذار جمع کنم؟
  • من که هر پاره دلم پيش بتي در گروست
    به چه دل بندگي حضرت الله کنم؟
  • پرده نکهت گل، برگ نگردد صائب
    چون گره در دل صد پاره خود آه کنم؟
  • دست در يوزه خسيسانه به بالا چه کنم؟
    طرف وعده کريم است تقاضا چه کنم؟
  • نوشداروي امان در گره حنظل نيست
    شهد راحت طلب از قبه خضرا چه کنم؟
  • سايه را سرکشي از سرو سبک جولان نيست
    نروم در پي آن قامت رعنا چه کنم؟
  • نيست در عالم ايجاد چو فريادرسي
    تلخ صائب دهن از شکوه بيجا چه کنم؟
  • نيست از سوخته جانان اثري چون پيدا
    در دل سنگ ندزدم شرر خود چه کنم؟
  • بي تو گر چشم به رخسار بهشت اندازم
    مشت خاري است که در ديده بينا فکنم
  • نيست در روي زمين کوه گران تمکيني
    تا بر او سايه اقبال چو عنقا فکنم
  • برنتابد دو جهان درد گرانسنگ مرا
    اين نه کوهي است که در دامن صحرا فکنم
  • خاک در کاسه کنم ديده دون همت را
    به غلط ديده اگر بر رخ دنيا فکنم
  • به که در پيش تو اظهار محبت نکنم
    لب خود زخمي دندان ندامت نکنم
  • جان و دل زوست، چرا در قدمش نفشانم؟
    چون به مال دگري جود و سخاوت نکنم؟
  • چه ضرورست که آلوده تعمير شوم؟
    در ره سيل چه افتاده زمين گير شوم؟
  • خاک در ديده همت نتوان زد، ورنه
    مي توانم که چو خورشيد جهانگير شوم
  • منت مهد امان مي کشم از طالع خويش
    اگر از زخم زبان در دهن شير شوم
  • روز و شب در طلب سينه صافم صائب
    طوطيم، آينه اي بهر سخن مي خواهم
  • غوطه در آتش سوزنده چو پيکان زده ايم
    تا دل خويش موافق به زبان ساخته ايم
  • محرم راز چو در دايره امکان نيست
    مخزن راز خود آن چاه ذقن ساخته ايم
  • چشم باطن بگشا، رم مخور از ظاهر ما
    گنج عشقيم که در کسوت مار آمده ايم
  • رايت فتح ز انگشت شهادت داريم
    گر چه در گرد نهان همچو سپاه آمده ايم