نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ندارم
در
نظرها اعتبار نقطه سهوي
چه حاصل کز سويدا مرکز پرگار افلاکم؟
نسازم سبز چون صائب حديث دشمن خود را؟
که طوطي مي شود زنگار
در
آيينه پاکم
سپند آتش رخسارم آسايش نمي دانم
اثر تا از وجودم هست
در
سيرست آرامم
زآبادي شود وحشت فزون جانهاي وحشي را
از آن پيوسته
در
تعمير اين ويرانه سرگرمم
نه امروز ست سوداي جنون را ريشه درجانم
به چوب گل ادب کردي معلم
در
دبستانم
عزيز مصرم اما
در
فرامشخانه چاهم
گل خورشيدم اما بر کنار طاق نسيانم
تمناي تنم چون به گرد خاطرم گردد؟
که چشم شور باد
در
جگرخوردن نمکدانم
اگر
در
پرده سازي بگذرد چون غنچه عمر من
برآرد خرده راز نهان سر از گريبانم
اگر خون دو عالم را کند
در
شيشه بيدادش
پشيماني نمي داند جفاجويي که من دانم
نمي سازد فروغ لاله و گل آب دلها را
چراغي
در
ته دامان گلزارست مي دانم
ز کوشش بي قضاي آسماني کار نگشايد
وگرنه از دو جانب شوق
در
کارست مي دانم
خدنگ دور گردم، با هدف خون
در
ميان دارم
بلايي بدتر از نزديکي منزل نمي دانم
نگاه سرکشم
در
جستجوي گوشه چشمم
به هر شيرين لبي چون بوسه چسبيدن نمي دانم
بيا
در
جلوه اي سرو روان تا جان برافشانم
بيفشان زلف کافر کيش تا ايمان برافشانم
نفس
در
سينه صبح قيامت بي صفا گردد
اگر از دل غبار کلفت دوران برافشانم
غبار دل چو سيل افزود از سير مقاماتم
مگر گردره از خود
در
دل عمان برافشانم
به چشم عندليب از جمله تردامنان باشد
اگر
در
پاک چشمي قطره کوثر شود شبنم
ز خورشيد قيامت آب
در
چشمش نمي گردد
اگر آيينه دار آن رخ انور شود شبنم
ز غيرت بندبندم همچو برگ بيد مي لرزد
نسيمي چون غبارآلود
در
صحن چمن بينم
فروغ مهر
در
پيشاني ديوار مي بينم
صفاي طلعت آيينه از زنگار مي بينم
کدامين شاخ گل صائب هواي گلستان دارد؟
که گل را
در
کمين رخنه ديوار مي بينم
کمينگاه نگاه حسرت آلودي است هر مويم
اگر
در
چهره محجوب او رسوا نمي بينم
ز ناشايستگي
در
آستينم مي شود پنهان
گل خورشيد اگر از بهر آن دستار مي چينم
زتنهايي گره
در
رشته پرواز مي افتد
سبک پروازي از قيد علايق جسته مي خواهم
رخي
در
ماتم مطلب به خون اندوده مي خواهم
دلي چون ديده قربانيان آسوده مي خواهم
خلل
در
لنگر تمکين من طوفان نيندازد
ز بس از گوهر سنجيده لبريزست دريايم
فريب مهرباني خوردم از گردون، ندانستم
که
در
دل بشکند خاري که بيرون آرد از پايم
در
احياي سخن مي کرد انفاسم مسيحايي
اگر درد سخن مي داشت صائب کارفرمايم
ندارم همچنان يک جا قرار از بيقراريها
اگر چه
در
حقيقت حاضري هر جا ترا جويم
همان از طاعت من بوي کيفيت نمي آيد
اگر سجاده خود
در
مي گلفام مي شويم
از پريشان سفران لنگر تمکين مطلب
در
وطن هيچ جهان ديده نگيرد آرام
کوه تمکين نشود سد ره شوخي حسن
در
صدف گوهر سنجيده نگيرد آرام
در
بهاران دل ديوانه نگيرد آرام
تا به چون گرم شود دانه نگيرد آرام
از پريشان نظري حلقه هر
در
گردد
چون نگين هر که به يک خانه نگيرد آرام
هر که از حلقه ارباب ريا سالم جست
هيچ جا تا
در
ميخانه نگيرد آرام
سيل را منزل آرام بجز دريا نيست
عشق
در
کعبه و بتخانه نگيرد آرام
حسن از آينه تار گريزد صائب
عشق
در
خاطر فرزانه نگيرد آرام
اي صبا آتش غيرت به زبان آمده است
به ادب
در
خم آن زلف چليپا بخرام
قيمتي گوهر ساحل صدف دست تهي است
گر گهر مي طلبي
در
دل دريا بخرام
گرگ
در
پيرهنم جلوه يوسف دارد
تا ز زنگار خودي آينه پرداخته ام
زهر اگر
در
قدحم همنفسان ريخته اند
به سبکدستي تسليم شکر ساخته ام
شوخي عشق به بازار دوانده است مرا
خانه
در
سنگ اگر همچو شرر داشته ام
گر
در
آيينه بينم نشناسم خود را
بس که روي ادب پاس نظر داشته ام
چتر گل باد به مرغان چمن ارزاني
کآنچه من مي طلبم
در
ته پر يافته ام
مشکلي نيست که همت نکند آسانش
بارها
در
دل شب فيض سحر يافته ام
چه گهرهاي گرانسنگ که
در
جيب اميد
از هواداري نيسان سخن يافته ام
به خراش جگر خويش نظر داشته ام
تيشه
در
ظاهر اگر بر دل خارا زده ام
چه کند سيل گرانسنگ به همواري دشت؟
خاک
در
ديده دشمن به مدارا زده ام
نيست بيکار
در
ين مرحله يک نشتر خار
همه را بر محک ديده بينا زده ام
دست
در
دامن آن زلف معنبر زده ام
باز بر آتش خود دامن محشر زده ام
صفحه قبل
1
...
1564
1565
1566
1567
1568
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن