نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
راه امن بيخودي را کاروان
در
کار نيست
چون قدح تنها به قلب باده احمر زنيم
خار و خاشاک وجود خويش را چون گردبار
جمع سازيم و زبرق آه آتش
در
زنيم
گرد هستي را فرو شوييم از رخسار روح
در
دل تيغ شهادت غوطه چون جوهر زنيم
نه دماغ انجمن نه برگ خلوت مانده است
عالم ديگر بجوييم و
در
ديگر زنيم
پرفشانيهاي ما
در
حسرت پرواز نيست
دامني بر آتش گل هردم از پر مي زنيم
حلقه فتراک مي گردد به قصد خون ما
دست اگر
در
حلقه زلف معنبر مي زنيم
تخم حرص ما ندارد ريشه
در
ريگ روان
ما به اشک تاک کشت خويشتن راتر کنيم
بر قفس زورآوران مرغان باغ ديگرند
ما شکست بيضه را
در
کار بال و پر کنيم
هر چه کيفيت ندارد صحبتش بار دل است
طاعت صدساله را
در
کار يک ساغر کنيم
همت ما پنجه فولاد را برتافته است
رخنه از مژگان تر
در
سد اسکندر کنيم
نيست جاي طعن اگر از خلق روگردان شديم
تا به کي
در
زنگبار آيينه پردازي کنيم
تخته تعليم ما کردند لوح خاک را
حيف باشد عمر خود را صرف
در
بازي کنيم
شيوه ما نيست با ناسازگاران ساختن
خاک
در
چشم فلک هنگام ناسازي کنيم
صد نواي شکرين داريم چون ني
در
گره
نغمه پردازي نمي يابيم دمسازي کنيم
منزل مقصود ما
در
پيش پا افتاده است
چون شرر تا چند صائب هرزه پروازي کنيم
بحر پرشور حوادث
در
کف ما عاجزست
موج را از لنگر تسليم ساحل مي کنيم
نيست ممکن خودشکن غالب نگردد برغنيم
در
شکست خود به دشمن پيشدستي مي کنيم
نعل وارون رهنوردان را حصار آهن است
در
لباس بت پرستي حق پرستي مي کنيم
گر چه مي دانيم گل مست شراب غفلت است
همچو بلبل
در
گلستان هايهويي مي کنيم
در
جهان بيوفا انديشه منزل خطاست
مي رود سيلاب تا ما فکر جويي مي کنيم
ديگران از دوري ظاهر اگر از دل روند
ما ز ياد همنشينان
در
مقابل مي رويم
خلوت
در
انجمن را اعتبار ديگرست
ما ز خلوت دوستيها تن به محفل مي دهيم
خاک ما افتادگان را دست دامنگير نيست
جان به آواز جرس
در
پاي محمل مي دهيم
صائب از قحط هم آوازست
در
دشت جنون
گوش اگر گاهي به فرياد سلاسل مي دهيم
چنان ناسازگاري ريشه دارد
در
وجود من
که از شيرازه مژگان پريشان مي شود خوابم
همان چشم چراغ از تنگدستان جهان دارم
اگر چه طاق
در
حاجت روايي همچو محرابم
نگرديد از سفيديهاي مو آيينه ام روشن
زهي غفلت که
در
صبح قيامت مي برد خوابم
ندارد فکر رحلت راه
در
جسم گرانجانم
به افتادن من اين ديوار را مايل نمي يابم
مجو صائب نواي دلپذير از عندليب من
که
در
عالم نشان از هيچ صاحبدل نمي يابم
به فکر دامن آن غنچه مستور افتادم
گره
در
آستين چون غنچه گرديد از حيا دستم
کمند موج را
در
تاب دارد اضطراب من
به درياي غم افتدگر بگيرد ناخدا دستم
اگر صائب ندارم گوهر ارزنده اي
در
کف
بحمدالله که خالي نيست از نقد دعا دستم
ز هشياري زبون گردش گردون شدم ورنه
به مستيها عنان سير اختر بود
در
دستم
درين درياي پرآشوب پنداري حبابم من
که
در
هر گردش چشمي به گرداب فنا افتم
در
اقليم تجرد پادشاه وقت خود بودم
نمي دانم چه کردم تا به زندان بدن رفتم
چنان گستاخ گشتم چون نسيم از پاکداماني
که دست شاخ گل را
در
حضور باغبان پيچم
بهشت نسيه دارد مشتري بسيار چون زاهد
به نقد امروز
در
دامان آن سرو روان پيچم
غبار هستي خود سرمه چشم فنا کردم
کفي خاکستر افسرده
در
کار صبا کردم
ز خواب مرگ چون نبود مرا اميد بيداري
که من
در
روزگار زندگاني خواب خود کردم
دماغ بوشناسان مي برد بو کز دم مشکين
چو خونها
در
دل رعنا غزالان ختن کردم
به سيم قلب بار کاروان شد ماه کنعانم
غلط کردم اقامت
در
ته چاه وطن کردم
نمي گرديد اگر ذوق گرفتاري عنانگيرم
ز وحشت خون عالم
در
دل صياد مي کردم
نبود از بيقراري ناله من
در
دل آتش
که دورافتادگان را چون سپند آواز مي کردم
حيا
در
پرده بيگانگي مي خورد خون خود
که آهوي ترا من شيرگير ناز مي کردم
گشاد عالمي مي بود
در
دست دعاي من
اگر صبح بناگوش ترا ادراک مي کردم
عجب دارم گذارد آه عالمسوز من فردا
که از تردامني
در
حلقه پاکان خجل کردم
سفيدي کرد چشمم را کف درياي نوميدي
همان من
در
تلاش گوهر ناياب مي گردم
نسيم مصر اگر
در
کلبه احزان من آيد
زوحشت مضطرب چون شمع صرصر ديده مي گردم
از بس ترسيده چشم صائب از قرب گرانجانان
نسيم مصر اگر آيد
در
بيت الحزن بندم
بزرگان مي کنند از تلخرويي سرمه
در
کارم
اگر چه با جواب خشک ازين کهسار خرسندم
صفحه قبل
1
...
1562
1563
1564
1565
1566
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن