167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • راه امن بيخودي را کاروان در کار نيست
    چون قدح تنها به قلب باده احمر زنيم
  • خار و خاشاک وجود خويش را چون گردبار
    جمع سازيم و زبرق آه آتش در زنيم
  • گرد هستي را فرو شوييم از رخسار روح
    در دل تيغ شهادت غوطه چون جوهر زنيم
  • نه دماغ انجمن نه برگ خلوت مانده است
    عالم ديگر بجوييم و در ديگر زنيم
  • پرفشانيهاي ما در حسرت پرواز نيست
    دامني بر آتش گل هردم از پر مي زنيم
  • حلقه فتراک مي گردد به قصد خون ما
    دست اگر در حلقه زلف معنبر مي زنيم
  • تخم حرص ما ندارد ريشه در ريگ روان
    ما به اشک تاک کشت خويشتن راتر کنيم
  • بر قفس زورآوران مرغان باغ ديگرند
    ما شکست بيضه را در کار بال و پر کنيم
  • هر چه کيفيت ندارد صحبتش بار دل است
    طاعت صدساله را در کار يک ساغر کنيم
  • همت ما پنجه فولاد را برتافته است
    رخنه از مژگان تر در سد اسکندر کنيم
  • نيست جاي طعن اگر از خلق روگردان شديم
    تا به کي در زنگبار آيينه پردازي کنيم
  • تخته تعليم ما کردند لوح خاک را
    حيف باشد عمر خود را صرف در بازي کنيم
  • شيوه ما نيست با ناسازگاران ساختن
    خاک در چشم فلک هنگام ناسازي کنيم
  • صد نواي شکرين داريم چون ني در گره
    نغمه پردازي نمي يابيم دمسازي کنيم
  • منزل مقصود ما در پيش پا افتاده است
    چون شرر تا چند صائب هرزه پروازي کنيم
  • بحر پرشور حوادث در کف ما عاجزست
    موج را از لنگر تسليم ساحل مي کنيم
  • نيست ممکن خودشکن غالب نگردد برغنيم
    در شکست خود به دشمن پيشدستي مي کنيم
  • نعل وارون رهنوردان را حصار آهن است
    در لباس بت پرستي حق پرستي مي کنيم
  • گر چه مي دانيم گل مست شراب غفلت است
    همچو بلبل در گلستان هايهويي مي کنيم
  • در جهان بيوفا انديشه منزل خطاست
    مي رود سيلاب تا ما فکر جويي مي کنيم
  • ديگران از دوري ظاهر اگر از دل روند
    ما ز ياد همنشينان در مقابل مي رويم
  • خلوت در انجمن را اعتبار ديگرست
    ما ز خلوت دوستيها تن به محفل مي دهيم
  • خاک ما افتادگان را دست دامنگير نيست
    جان به آواز جرس در پاي محمل مي دهيم
  • صائب از قحط هم آوازست در دشت جنون
    گوش اگر گاهي به فرياد سلاسل مي دهيم
  • چنان ناسازگاري ريشه دارد در وجود من
    که از شيرازه مژگان پريشان مي شود خوابم
  • همان چشم چراغ از تنگدستان جهان دارم
    اگر چه طاق در حاجت روايي همچو محرابم
  • نگرديد از سفيديهاي مو آيينه ام روشن
    زهي غفلت که در صبح قيامت مي برد خوابم
  • ندارد فکر رحلت راه در جسم گرانجانم
    به افتادن من اين ديوار را مايل نمي يابم
  • مجو صائب نواي دلپذير از عندليب من
    که در عالم نشان از هيچ صاحبدل نمي يابم
  • به فکر دامن آن غنچه مستور افتادم
    گره در آستين چون غنچه گرديد از حيا دستم
  • کمند موج را در تاب دارد اضطراب من
    به درياي غم افتدگر بگيرد ناخدا دستم
  • اگر صائب ندارم گوهر ارزنده اي در کف
    بحمدالله که خالي نيست از نقد دعا دستم
  • ز هشياري زبون گردش گردون شدم ورنه
    به مستيها عنان سير اختر بود در دستم
  • درين درياي پرآشوب پنداري حبابم من
    که در هر گردش چشمي به گرداب فنا افتم
  • در اقليم تجرد پادشاه وقت خود بودم
    نمي دانم چه کردم تا به زندان بدن رفتم
  • چنان گستاخ گشتم چون نسيم از پاکداماني
    که دست شاخ گل را در حضور باغبان پيچم
  • بهشت نسيه دارد مشتري بسيار چون زاهد
    به نقد امروز در دامان آن سرو روان پيچم
  • غبار هستي خود سرمه چشم فنا کردم
    کفي خاکستر افسرده در کار صبا کردم
  • ز خواب مرگ چون نبود مرا اميد بيداري
    که من در روزگار زندگاني خواب خود کردم
  • دماغ بوشناسان مي برد بو کز دم مشکين
    چو خونها در دل رعنا غزالان ختن کردم
  • به سيم قلب بار کاروان شد ماه کنعانم
    غلط کردم اقامت در ته چاه وطن کردم
  • نمي گرديد اگر ذوق گرفتاري عنانگيرم
    ز وحشت خون عالم در دل صياد مي کردم
  • نبود از بيقراري ناله من در دل آتش
    که دورافتادگان را چون سپند آواز مي کردم
  • حيا در پرده بيگانگي مي خورد خون خود
    که آهوي ترا من شيرگير ناز مي کردم
  • گشاد عالمي مي بود در دست دعاي من
    اگر صبح بناگوش ترا ادراک مي کردم
  • عجب دارم گذارد آه عالمسوز من فردا
    که از تردامني در حلقه پاکان خجل کردم
  • سفيدي کرد چشمم را کف درياي نوميدي
    همان من در تلاش گوهر ناياب مي گردم
  • نسيم مصر اگر در کلبه احزان من آيد
    زوحشت مضطرب چون شمع صرصر ديده مي گردم
  • از بس ترسيده چشم صائب از قرب گرانجانان
    نسيم مصر اگر آيد در بيت الحزن بندم
  • بزرگان مي کنند از تلخرويي سرمه در کارم
    اگر چه با جواب خشک ازين کهسار خرسندم