نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
آسمان چون قمريان
در
حلقه فرمان اوست
از کمند زلف او فکر رهايي چون کنم
ديده يوسف شناسي نيست
در
مصر وجود
از براي چشم کوران سرمه سايي چون کنم
چون ز طوف کعبه مقصود گردم کامياب
من که
در
هر گام منزل از گرانباري کنم
با سويداي دل ازسير فلکها فارغم
گردش پرگار
در
مرکز تماشا مي کنم
دامن اکسير خرسندي به دست آورده ام
زهر اگر ريزند
در
جامم گوارا مي کنم
چون مي نارس اميد پختگيها مانع است
در
شکست خم دو روزي گرمدارامي کنم
نام خود سازند مردان محو ومن از سادگي
در
تلاش نام ميدان چون نگين وامي کنم
خاکساري پرده چشم حسودان مي شود
بال و پر چون ريشه
در
زير زمين وامي کنم
در
دل هرکس که از غم هست صائب عقده اي
از نسيم گفتگوي دلنشين وامي کنم
برفقيران پيشدستي کردن از انصاف نيست
ميوه چون
در
شهر شد بسيار نوبر مي کنم
موج دريا گر شود شمشير من چون ماهيان
جوشن داودي تسليم
در
بر مي کنم
خوار مي گردند دنيا دوستان
در
چشم من
چون نظر صائب به دنياي محقر مي کنم
مرگ را ترجيح بر تيغ شهادت مي دهم
آب
در
مد نظر دارم تيمم مي کنم
تير باران حوادث تر نمي سازد مرا
خواب راحت همچو شيران
در
نيستان مي کنم
ديده افسردگان گرمي ز آتش مي برد
داغ را
در
رخنه هاي سينه پنهان مي کنم
عجز
در
درگاه استغناي او کاري نساخت
مي فرستم آه گرمي را ويکرو مي کنم
از نگاه گرم دارم برق را
در
پيچ وتاب
گربه خاکستر ببينم آتشين رومي کنم
مي شود پرشور هروادي که مجنونش منم
وقت ملکي خوش که
در
صحرا وهامونش منم
از گرانجانان چو کوه قاف ايمن نيستم
گرنهان از ديده ها
در
خلوت عنقا شوم
در
گلستان که شبنم مهر از لب برنداشت
چون زر گل چند خرج خنده بيجاشوم
زنده مي سوزد براي مرده
در
هندوستان
دل نمي سوزد درين کشور عزيزان را به هم
روزيش چون شير آماده است
در
مهد زمين
هرکه چون طفلان گذارد دست بر بالاي هم
در
نظرها چون سفال و سنگ گرديدند خوار
سخت رويان از شکست قيمت کالاي هم
خاکمال دشمن سرکش به تمکين مي دهم
در
گذار سيل، داد خواب سنگين مي دهم
گر به ظاهر چون نگاه از چشم دور افتاده ايم
هرکجا باشيم
در
محراب ابروي توايم
نيست ما را
در
وفاداري به مردم نسبتي
ديگران آبند و ما ريگ ته جوي توايم
سرکشان عشق را
در
کاسه سر خاک کن
ورنه ما پيوسته زير تيغ ابروي توايم
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ايم
چون گهر
در
خلوت روشندلي بنشسته ايم
ياد ما از خاطر احباب صائب چون رود؟
در
بياض آفرينش مصرح برجسته ايم
سهل باشد رخنه
در
سد سکندر ساختن
ما که پيوند علايق را ز هم بگسسته ايم
نيست
در
راه نسيم مصر صائب چشم ما
ما به کنعان يوسف گمگشته خود جسته ايم
چون نگاه ديده وحشي غزالان از حجاب
در
ميان مردمان ناآشنا افتاده ايم
خاک مي ليسيد زبان موج ما
در
جويبار
تا ازان درياي بي ساحل جدا افتاده ايم
ما درين وحشت سرا آتش عنان افتاده ايم
عکس خورشيديم
در
آب روان افتاده ايم
رفته است از دست ما بيرون عنان اختيار
در
رکاب باد چون برگ خزان افتاده ايم
از زمين گيران بود چون سبزه خوابيده خضر
در
بياباني که ما سرگشتگان افتاده ايم
سخت جاني بر دل ما کار مشکل کرده است
همچو پيکان
در
طلسم استخوان افتاده ايم
برنمي دارد عمارت اين زمين شوره زار
ما عبث
در
فکر تعمير جهان افتاده ايم
از کشاکش يک نفس چون موج فارغ نيستيم
گرچه
در
آغوش بحر بيکران افتاده ايم
چهره آشفته حالان نامه واکرده اي است
گرچه ما
در
عرض مطلب بي زبان افتاده ايم
بحر نتواند ز ما گرد يتيمي را فشاند
قطره آبيم
در
حبس گهر افتاده ايم
مفلسان را گوهر شهوار خون
در
دل کند
از گرانقدري جهان را از نظر افتاده ايم
برگداز جسم موقوف است اميد نجات
ما که
در
بند نيستان چون شکر افتاده ايم
زير سقف چرخ بيدردانه پا افشرده ايم
سيل بي زنهار ما
در
خانه پا افشرده ايم
کوچه گرد آستين چون اشک حسرت نيستيم
همچو مژگان بر
در
يک خانه پا افشرده ايم
ريشه
در
فولاد جوهر اينقدر محکم نکرد
زير تيغ او عجب مردانه پا افشرده ايم
بيمي از آتش ندارد شوخي ما چون سپند
رقصها
در
دامن صحراي محشر کرده ايم
در
کهنسالي همان مغلوب نفس سرکشيم
قامت خم را به دست ديو خاتم کرده ايم
در
صفاي سينه ما طوطيان را حرف نيست
از تريهاي فلک آيينه پنهان کرده ايم
سنگ طفلان را دهد گرد يتيمي خاکمال
از سواد شهر تا رو
در
بيابان کرده ايم
صفحه قبل
1
...
1560
1561
1562
1563
1564
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن