نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
مرهم راحت مرا
در
خواب بيدردي فکند
کاو کاو نشتر آزار مي خواهد دلم
ساده لوحي بين که با چندين نسيم پرده
در
غنچه مستور ازين گلزار مي خواهد دلم
در
رهي کز خار مجروح است پاي آفتاب
سوزن عيسي براي خارمي خواهد دلم
در
علاج درد من صائب مسيحا عاجزست
چاره درد خود از عطار مي خواهد دلم
با فقيري
در
سخاوت بي نظير عالمم
چون دعا با دست خالي دستگير عالمم
خواري دايم به است از عزت پا
در
رکاب
بي نياز از اعتبار زود سير عالمم
شمع فانوسم که
در
پرده است اشک افشاندنم
از گرستن تر نگردد دامن پيراهنم
نيست شمعي
در
سراي من، ولي از سوز دل
مي درخشد همچو چشم شير شبها روزنم
دشمنان را مي کنم از چرب نرمي سازگار
خار مي گردد گل بي خار
در
پيراهنم
دوري ره سرمه مي کرد استخوانهاي مرا
گر نمي آورد پايي
در
ميان، لغزيدنم
ان گرامي گوهرم صائب که
در
مصر وجود
پله ميزان يد بيضا شد از سنجيدنم
حسن او
در
ديده خورشيد مژگان را گداخت
من همان از سادگي فال تماشا مي زنم
پيش ازان کز خواب سنگين توتيا گردد تنم
خار
در
چشم شکر خواب فراغت مي زنم
از پريشان ديدنم خاطر گشته است
بر
در
اين خانه چندي قفل حيرت مي زنم
مي کنم
در
پرده پنهان داغ عالمسوز را
مهر بر بالاي خورشيد قيامت مي زنم
چند
در
دامانم آويزد غبار آرزو
آستين بر روي اين گرد کدورت مي زنم
بلبل آزرده ام پاسم بدار اي باغبان
ناگهان از رخنه ديوار بر
در
مي زنم
بحرم اما جان براي خاکساران مي دهم
بوسه
در
هر جنبشي برروي ساحل مي زنم
وصل نتواند مرا صائب ز افغان بازداشت
چون جرس فريادها
در
پاي محمل مي زنم
چند روزي بر
در
صبر و تحمل مي زنم
دست اميدي به دامان توکل مي زنم
در
خور پروانه من نيست سوز هر چراغ
خويش را بر شعله آواز بلبل مي زنم
مي گرفتم تنگ اگر
در
غنچگي بر خويشتن
مي توانستم چو گل مشت زري پيدا کنم
جرأتي کو تا ز خواب ناز بيدارش کنم
ساغري چون دولت بيدار
در
کارش کنم
باردوش هرکه گردم چون سبوي پرشراب
در
تلافي از غم عالم سبکبارش کنم
مورم اما گرسليمان را گذار افتد به من
صائب از راه نصيحت حرف
در
کارش کنم
بر ندارد سر زبالين ديده حيران من
گربه جاي اشک اخگر
در
گريبانش کنم
هر کمان سست نبود
در
خور بازو مرا
مي کشم ناز بتان تا نازنيني خوش کنم
نيست چون آب گهر نقل مکان
در
طالعم
قطره باران نيم هردم زميني خوش کنم
آه کز بي حاصليها نيست
در
خرمن مرا
آنقدر حاصل که وقت خوشه چيني خوش کنم
مي شود دل چون صدف
در
سينه تنگم دو نيم
تادرين درياي پرخون گوهري حاصل کنم
بس که از گرد يتيمي مايه دارد گوهرم
در
دل دريا اگر لنگر کنم ساحل کنم
مي گدازد شرم همت گوهر پاک مرا
بحر را صائب اگر
در
دامن سايل کنم
راه را خوابيده سازد چشم خواب آلودگان
بهر شبگيرست هر خوابي که
در
منزل کنم
خرده جان از خجالت بر نمي آرد مرا
خونبهاي خود مگر
در
دامن قاتل کنم
چون کنم
در
خدمت پير مغان گردنکشي
من که خم را از ادب تعظيم افلاطون کنم
شاهد خامي است جوش باده
در
آغوش خم
حاش الله شکوه از ناسازي گردون کنم
نسبتي
در
خاکساري نيست با مجنون مرا
کز غبار خاطر خود طرح صد هامون کنم
من که پر
در
لامکان بي نيازي مي زنم
حاش لله شکوه از ناسازي گردون کنم
آب
در
چشم غزال از آه گرم من نماند
با خمار نرگس ميگون ليلي چون کنم
چشم او چشم مرا
در
سرمه خوابانيده است
همزباني با نگاه نکته دانش چون کنم
ماه نورا هاله
در
آغوش نتواند گرفت
حيرتي دارم که با موي ميانش چون کنم
تا نگيرم تنگ آن موي ميان را
در
بغل
پيچ و تاب خويشتن خاطرنشانش چون کنم
خون ز فريادم چکيد و
در
به رويم وانکرد
با دل سنگين گوش باغبانش چون کنم
صائب آتش نفس گر شعله
در
عالم زند
با زبان خامه آتش فشانش چون کنم؟
از تجلي هر سر خاري است ميل آتشين
حفظ چشم خويش
در
صحراي ايمن چون کنم
دعوي گردن فرازي با اسيري چون کنم
در
صف آزاد مردان اين دليري چون کنم
گرندارم گوشه اي
در
فقر عذر من بجاست
از گرفتن عار دارم گوشه گيري چون کنم
نيستم دلگير اگر آيينه ام
در
زنگ ماند
من که اهل معنيم صورت پذيري چون کنم
در
ميان رشته زنار و آن موي کمر
فرق بسيارست، کافر ماجرايي چون کنم
آب شمشير شهادت دانه را خرمن کند
در
نثار خرده جان بدادايي چون کنم
صفحه قبل
1
...
1559
1560
1561
1562
1563
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن