167906 مورد در 0.14 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • هر ستم کز چنين پسر باشد
    همه در گردن پدر باشد
  • پدرش را چو شد ز حال خبر
    زود در بيشه شد که: واي پسر!
  • اولين حقت اين بود به درست
    که کني در سيه سپيدش چست
  • هر که از پرورنده رنج نديد
    در جهان جز غم و شکنج نديد
  • خورش خرس يا شغال شود
    يا در آن بيشه پايمال شود
  • خرس نيزار خورد به ناچارش
    زود در کخ کخ اوفتد کارش
  • ز تفش سنگ در خروش آيد
    آهن از تاب او به جوش آيد
  • تن او را به سيخ گردانند
    تا صدش بار در نور دانند
  • دست استاد و رخ سياه کند
    در و بام دکان تباه کند
  • سال و مه جفت ناخوشي گردد
    در دو بوته دو آتشي گردد
  • از وجودش اثر بجا نهلند
    خاک او نيز در سرا نهلند
  • در حيات به غم کنند انگشت
    تا ز دودش سياه گردي و زشت
  • روزش از چپ و راست تير زنان
    شب در آن خانهاي پيرزنان
  • لايق دست مير و شاه شود
    در خور مسند و کلاه شود
  • گر تو خود را در آن ميان بيني
    نبري بهره اي، زيان بيني
  • گر چه در آب و نانتند اينها
    بتو از حق امانتند اينها
  • گر نه با کردگار در جنگي
    بار اين عاجزان مکن سنگي
  • من شنيدم که در شبان دراز
    با وجود چنان حضور و نماز
  • زهر بر روي و زهر در کاسه
    چون نگيرد خوردنده را تا سه؟
  • خوردن رزق خويش و منت خلق
    زهر خور، نان چه مينهي در حلق؟
  • او خطابت کند که: خوش گفتي
    در معني به مدح ما سفتي
  • گر چه در فضل بودشان پيشي
    شعرا را به همت از بيشي
  • در رخ او چو پسته خندانم
    گر چه از پست ميدهد نانم
  • دوستي را يگانه شو با دوست
    از صفا چون دو مغز در يک پوست
  • تا ميان دو دوست فرقي هست
    هم چنان در ميانه زرقي هست