167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • چون اسير و عيال مند شوي
    به سر و پاي در کمند شوي
  • کنده در پاي و بند بر گردن
    چون توان فخر خواجگي کردن؟
  • روز تا شب بلا و بار کشي
    تا شبش تنگ در کنار کشي
  • ز در دوستان به ماتم و سور
    نتواني شدن به کلي دور
  • وقت خواب از رخش مگردان پشت
    که در انگشتري جهد انگشت
  • مارت ابليس در بهشت کند
    تا ترا پاي بند کشت کند
  • چون بري در درون جنت بار؟
    وز برون دوستي کني با مار؟
  • نه به حجت توان به راه آورد
    نه به اقرار در گناه آورد
  • مروش پي، تلف مکن مالت
    که سبک در کشد به دنبالت
  • زانکه چون غول در سراي شود
    گردنت را دوال پاي شود
  • در زنا گر بگيردت عسسي
    بهلد، کو گرفت چون تو بسي
  • چون تو از پرده روي باز کني
    وز در خانه سر فراز کني
  • پرده در پيش رخ چو مي بندي
    نه به ريش جهان همي خندي؟
  • بسته در پاي مال کودک و دخت
    روي انبان خويش را کيمخت
  • مريم از محصنات در بکري
    چوي بري بد ز عيب بدفکري
  • نام بي شوهريش زشت نکرد
    کز هوا روي در کنشت نکرد
  • چون بنگشود لب ز حرمت امر
    آن سه شب در جواب خالد و عمرو
  • نه عجب بودش آن کلام چو شهد
    زانکه با شير خورده بد در مهد
  • گرگ در پوستين و يوسف نه
    جز غم و حسرت و تاسف نه
  • بعد از آن هيچ چاره نتوان کرد
    ديو را در غراره نتوان کرد
  • هيچ در خلد حور نر باشد؟
    گفت: بنشين که آنقدر باشد
  • در بهشت ار شوي تو، اي ساده
    نهلندت سليم و نا گاده
  • به فريب دل خيال انگيز
    هر دمش در فضاي فرج مريز
  • چه بزايد خود از چنان کوري؟
    خاصه در وحشت چنان گوري
  • راست کن ره چون آب ميراني
    ورنه خر در خلاب ميراني