نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
در
هر نفسي ز چرخ پندي دارم
در
پاي کسان چو پيل بندي دارم
در
عشق دم شير عرين مي سپرم
در
جمله نگه کن که چه ديوانه سرم
در
آرزوي بوي گل نوروزم
در
حسرت آن نگار عالم سوزم
در
چندين سنگها
در
اين که که منم
از بي سنگي گوز به دندان شکنم
در
تاريکي ز بس که مي بنشينم
در
روز چو شب پرک همي بد بينم
در
جمله از آن همه هنرمندان من
تنها ماندم چو غول
در
زندان من
تا ظن نبري که هيچ بيرون دلي
در
خون دلم مشو که
در
خون دلي
آبي که
در
او سپهر والاست تويي
جويي که
در
او هزار درياست تويي
توصيفات مسعود سعد سلمان
هر گه که تو
در
ناي
در
دميدي
روي تو برافروزد اي بت کش
اي دو زلفت چو ماه
در
آخر
وي رخانت چو مشک
در
اول
چو آفتاب خردي
در
چشم خلق
ليکن رسيده نور تو
در
هر مکان
در
دهر تا زمانه بپايد به پاي
در
ملک تا سپهر بماند بمان
ديوان فيض کاشاني
اي از فروغ طلعتت تابي فتاده
در
جهان
وي از نهيب هيبتت
در
ملک جان زلزالها
از تو ميجوئيم
در
عشقت مدد
اي ز تو
در
هر غم استمداد ما
گوشها را سمع و چشمانرا بصر
در
دل و
در
جان ما ايمان ما
گه سير کنيم
در
خط و خال
جوئيم ترا
در
آن ميان ها
در
ما فکنده دانه اي از مهر خويشتن
تا کاينات جمع شود
در
شباک ما
بالا رويم بس که ز اندازه گذشتيم
در
عالم دل
در
چه شمارست دل ما
در
دل از دوست عقده مشکل
در
کف اوست حل مشکل ما
هر کجا ميرويم او با ماست
اوست
در
جان ما و
در
دل ما
در
راه يوسف کفها بريدند
اي
در
رهش گم زان پردگيها
هر يکي از ديگري
در
دلبري چالاکتر
هر يکي بر ديگري سبقت گرفته
در
صفا
(فيض) را
در
شاعري فکر کهن از ياد رفت
در
حقيقت فکرت نوئي بياد آمد مرا
هشدار که ديوان حسابست
در
اينجا
با ماش خطابست و عتابست
در
اينجا
رو ديده بدست آر که
در
ديده خونين
آنجاست خطا آنچه صوابست
در
اينجا
آنجا مگرم جام شرابي بکف آيد
در
چشم من اين باده سرابست
در
اينجا
هشدار که هر ذره حسابست
در
اينجا
ديوان حسابست و کتابست
در
اينجا
دوري که نبيند مگر از دور قيامت
در
ديده تنگش چو سرابست
در
اينجا
با اينهمه چسان دين
در
دل قرار گيرد
تقوي چگونه باشد
در
کام کس گوارا
تا
در
نگريم و باز خوانيم
در
روي تو سوره ثنا را
کينه ها
در
سينه ها دارند خويشان از حسد
آشنايان
در
پي گنجينه هاي عمرها
دل سوخت چون
در
آتش سوداي عشق او
جان هم
در
آتشش فکنم حسبي الحبيب
در
گلو غصه قصه
در
دل ماند
محرم رازها مرا درياب
دور از رخ تو
در
خاک و
در
خون
جان مي سپارم درياب درياب
بر اوج خوبي ديدم مهي شب
گفتم ز مهرش
در
تاب و
در
تب
از زلف گاهي خاطر پريشان
از غمزه گاهي
در
تاب و
در
تب
چون تو گرفتار داريم بسيار
در
دام زلف و
در
چاه غبغب
شعر خوانم کاورد ارواح را
در
اهتزاز
لرزه افتد
در
بدن معني چو بگشايد نقاب
در
مقامي کاندر و سنجند نقد هر سخن
آن سخن کان تن بلرزاند نيايد
در
حساب
آنکه را هستي هميشه
در
طلب
در
تو پنهان است از خود مي طلب
از فراق او تن تو
در
گداز
رشته جانت از او
در
تاب و تب
هر رنج که
در
راه عبادت کشي اي (فيض)
در
آخرت آن يابد تبديل براحت
فيضست و درگه تو ازين
در
کجا رود
الحاح بر
در
تو خدايا غريب نيست
در
فراقت دلم چو غنچه گرفت
در
وصالت شگفتنم هوس است
ظاهر باطن نما و باطن ظاهر نما
در
عيان پيدا و
در
پنهان عيان پيداست کيست
(فيض)
در
دنيا براي آخرت کاري نکرد
مثل او
در
روز محشر شرمساري هست نيست
هر که
در
دوست زد دامن احسان گرفت
وآنکه
در
دوستي مايه عرفان گرفت
گراني ار بدرون آيد از
در
جنت
برون روم ز
در
ديگر اي فلان همت
در
سرم فتنه اي و سودائيست
در
سرم شورشي و غوغائي است
مگو که چهره او را نقاب
در
پيشست
ترا ز هستي و همي حجاب
در
پيشست
مرا ز جام خيالش شراب
در
پيش است
بهر کجا نگرم آفتاب
در
پيش است
در
دل من گنج خود کردي نهان
جاي
در
ويرانه کردي عاقبت
کي
در
خور غمست و فراق آنکه سالها
بوده است
در
نعيم وصال و جوار دوست
حلقه آن
در
شدنم آرزوست
بر
در
او سر زدنم آرزوست
گناه ما چو خجالت
در
آسمان افکند
که بارش اينهمه کرد و هنوز
در
عرقست
نيش مژگان
در
دلم چندي بحسرت ميشکست
خار
در
دل کاشتم تا گلعذار آمد بدست
فلک از هاي و هوي من
در
رقص
در
ملک نيز هاي هاي منست
هر چه
در
عالم کبير بود
جمله
در
جبه و رداي منست
در
وصالش چون نوازد مستي ما خوش بود
در
فراقش گر گدازد نالهاي ما خوش است
در
شام زلفت خورشيد تابان
پنهان
در
آن شب روز قيامت
ز آه آتشينم
در
حذر باش
که دودش
در
همه کشور گرفتست
بعشق زنده بود هر چه هست
در
عالم
جهان نئيست درو جان عشق
در
کار است
در
پيش خورشيد رخت باشد رخ خورشيد سهل
در
پيش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست
نگارا
در
غمت جانم حزين است
بهر جزو دلم
در
وي دفين است
در
مجاز تو حقيقت گفتن
پرده
در
پرده دريدن چه خوش است
عشقست روان
در
رگ و
در
ريشه جانها
ذرات جهان مست ازين باده ناب است
آسوده باش (فيض) که
در
محشرت شفيع
سوداي عشق
در
سر و آه سحر بس است
مرغهاي جان آيد
در
شباک تن افتد
در
بلا شود پخته زانکه بي بلا خام است
راز
در
دل شده کره محرم کجاست
مردم فهميده
در
عالم کجاست
نيش نوشي
در
جهان بي نيش غم
يک گل بيخار
در
عالم کجاست
اوست باقي و دگرها همه
در
وي فاني
اوست
در
جمله نمودار کسي ديگر نيست
ز غفلت تو ترا صد حجاب
در
پيش است
صفاي چهره جانرا نقاب
در
پيش است
نصيحت تو يکي (فيض)
در
دلت نگرفت
ترا ز گفته خود صد حجاب
در
پيش است
گرنه سوزد جان و دل
در
عشق او
در
تن اين افسردها هيچست هيچ
از زبان اين، سخن
در
گوش آن
ميرود چون کفش کج
در
پاي کج
تا رسد
در
تو مدد کن (فيض) را
در
رهت وا ماندگي تلخست تلخ
تماشا
در
تماشا باشد آن را
که
در
دل ديده بيدار دارد
صد
در
از جنت گشايد
در
درون مرقدم
نفخه از کوي او گر بر مزارم بگذرد
عمر شد مر (فيض) را
در
حسرت و
در
انتظار
کي بود حسرت نماند انتظارم بگذرد
عمر ضايع شد گهي
در
خانقه گه مدرسه
يارئي ياران که
در
مستي مدارم بگذرد
جامه
در
عشق و رندي نيز مي بايد دريد
در
لباس زهد تا کي روزگارم بگذرد
گه
در
سما و ارض و گهي خلقت جميل
در
هر نظر ملاحظه آن جمال کرد
تا که باشند
در
اقليم رياست کامل
در
شکست هم و جوينده نقصان همند
در
چمن گر نفخه اي زان بگذرد
بلبل و گل
در
چمن مستي کند
گر بدريا قطره اي افتد از آن
در
صدف
در
عدن مستي کند
دردانه بود سري کو
در
صدف سينه است
سنگي که بود بيجان
در
دانه چرا باشد
تا دل نبرد دلبر شوري نفتد
در
سر
شور ار نفتد
در
سر غمخانه چسان باشد
(فيض) است و درگه تو ازين
در
رود کجا
کام حوايج همه زين
در
روا شود
آنرا که هواي او
در
(فيض) نماند آب
در
آتشم ار سوزد جان خاک زمين باشد
در
ميکده لطف تو بي خويش توان زيست
در
مصطبه قهر تو هشيار توان بود
در
حضرت قهر تو خطائي نتوان کرد
در
مشهد عفو تو خطاکار توان بود
هم بر دل شکسته
در
خرمي گشاد
هم بر روان خسته
در
عيش باز کرد
در
گلشن حقايق يک گل چو تو نرويد
در
روضه خلايق چون تو ثمر نه بندد
تا دل نکني ز غير خالي
در
وي دلدار
در
نيايد
نموده چهره
در
آئينه جمالت حق
که صدق بندگيم
در
تو آزموده شود
چون
در
خيال کس گذرد لطف آن ذقن
در
دم طراوت ذقنش تازه مي شود
اي (فيض) بيا
در
غم ارواح بموييم
زان پيش که
در
ماتم اجسام بمويند
در
منتهي رخوت و
در
منتهاي جهل
دارند اين گمان که به دانش رسيده اند
عمر شد
در
آرزوي دل تبه
روزگارم
در
تمنا تنگ شد
اگر
در
انجمن باشم کشد دل جانب خلوت
چو
در
خلوت نشينم دل بگرد انجمن گردد
صفحه قبل
1
...
154
155
156
157
158
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن