نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
شد ز قحط آه از مطلب کمندم نارسا
کاش دودي
در
جگر چون خاروخس مي داشتم
گرد ويراني نمي گرديد از جايي بلند
در
خور سيلاب اگر ويرانه اي مي داشتم
دانه اشکي که دارم چون صدف
در
دل گره
مي فشاندم گر زمين قابلي مي داشتم
بيقراريهاي من مي داشت پايان چون سپند
راه فريادي اگر
در
محفلي مي داشتم
از دل بي حاصل خود شرمسارم جاي دل
در
بغل اي کاش فرد باطلي مي داشتم
از تلاش گلشن فردوس فارغ مي شدم
جا اگر
در
خاطر صاحبدلي مي داشتم
چون غبار خاکساران را نسازم توتيا
من که
در
گرد يتيمي آب گوهر يافتم
کعبه مقصود را
در
نقطه دل يافتم
چون ز خود بيرون روم اکنون که منزل يافتم
تا فشاندم آستين بي نيازي بر جهان
دست خود
در
گردن مطلب حمايل يافتم
از کرم
در
يوزه نام است مطلب خلق را
دستگاه جود را دامان سايل يافتم
هيچ نقدي نيست
در
ميزان بينايي تمام
بود از ناقص عياري هر چه کامل يافتم
خال را سرمايه زلف پريشان يافتم
در
سواد نقطه اي سي جزو قرآن يافتم
موجه کثرت نشد دام ره وحدت مرا
باغ را
در
زير بال عندليبان يافتم
خويش را بر هم شکستم قبله حاجت شدم
کعبه را
در
بوته خار مغيلان يافتم
ترک جان کردم حيات جاودانم شد نصيب
در
سراب نااميدي آب حيوان يافتم
تير باران ملامت سد راه من نشد
راه بيرون شد چو شيران
در
نيسان يافتم
از کشاکشهاي گوناگون دلم شد شاخ شاخ
تا چو شانه ره
در
آن زلف پريشان يافتم
سالها دنبال کردم اين دل آواره را
عاقبت
در
گوشه چشم غزالان يافتم
شبنم من
در
کنار باغ مست خواب بود
رتبه معراج از خورشيد تابان يافتم
صائب از خاک سياه هند پوشيدم نظر
سرمه روشندلي را
در
صفاهان يافتم
در
شمار خلق بودم داشتم تارو به خلق
پشت کردم بر خلايق مقتدايي يافتم
چون ز سنگ کودکان صائب کنم پهلوتهي
من که
در
سختي کشيدن موميايي يافتم
اين زمان بيداريم خواب است، ورنه پيش ازين
دولت بيدار
در
خواب گران مي يافتم
ناله تنهايي من باغ را ديوانه کرد
آه اگر هم ناله اي
در
بوستان مي يافتم
در
زمان فيض خواب من گرانتر مي شود
چون سگان از صبح باشد فتح باب غفلتم
کيست عقل شيشه دل تا کوس دانايي زند
در
خراباتي که افلاطون نگيرد جاي خم
صيقل روح است صائب صحبت روشندلان
مي توان روديد
در
آيينه سيماي خم
همت ساقي دو چندانم شراب لعل داد
گوهر عقلم اگر پامال شد
در
پاي خم
با بزرگان يک طرف افتادن از عقل است دور
محتسب بيجاکمر بسته است
در
ايذاي خم
سر به گردون
در
نمي آرم زاستغناي عشق
همت درياکشان را کي بود پرواي خم
چند صائب همچو ساغر هرزه پروازي کنم
مدتي قصد اقامت مي کنم
در
پاي خم
خنده بيدردي است
در
آيين ماتم دوستان
مي کشد آخر مرا اين خنده بيجاي زخم
دست جمعي را که مي لرزند
در
عرض دعا
آفتاب انگشتر زنهار باشد صبحدم
غوطه
در
آتش زدم از آب حيوان سر زدم
سنگ بر آيينه اقبال اسکندر زدم
آن سپند کلفت آلودم
در
آتشگاه عشق
کز غبار سينه گل بر روزن مجمر زدم
در
نقاب تاک روي دختر زر شد کبود
بس که بيرحمانه سنگ توبه بر ساغر زدم
در
عقيق بي نيازي بود درياهاي فيض
ساغر خود را عبث بر چشمه کوثر زدم
ترک سر کردم زجيب آسمان سر برزدم
بي گره چون رشته گشتم غوطه
در
گوهر زدم
آن سيه رويم که صد آيينه را کردم سياه
وز غلط بيني
در
آيينه ديگر زدم
سعي بي قسمت پريشاني دهد بر ورنه من
قطره
در
ظلمات هستي بيش از سکندر زدم
اين جواب آن که مي گويد نظيري
در
غزل
تا کواکب سبحه گردانيد من ساغر زدم
بود طرق قمريان انگشتر پا سرو را
در
گلستاني که من با او سراسر مي زدم
با کمال تنگدستي از شکست آرزو
خارو خس
در
ديده تنگ توانگر مي زدم
مي شدم خامش اگر چون شانه باچندين زبان
دست
در
دامان آن زلف معنبر مي زدم
چون الف کز مد بسم الله بيرون شد نيافت
محو
در
نظاره ان قامت رعنا شدم
دام زير خاک شد رگ
در
تنم از خاکمال
تا چو سيل نوبهاران واصل دريا شدم
در
ميان مردمان بودم به گمراهي علم
رهبر عالم شدم چون خضر تا تنها شدم
نامه سربسته بودم تا زبانم بسته بود
چون قلم شق
در
دلم افتاد تا گويا شدم
از لگدکوب حوادث صائب ايمن نيستم
در
بساط خاکساري گرچه نقش پا شدم
بي گل رخسار او هرگاه
در
بستان شدم
خنده بيدردي گل ديدم وگريان شدم
صفحه قبل
1
...
1557
1558
1559
1560
1561
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن