نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
با خرابيهاي ظاهر باطني دارم چو گنج
جغد باشد نيل چشم زخم
در
ويرانه ام
گر چه زنداني است دست خاليم
در
آستين
کارساز عالمي از همت مردانه ام
شير مي بازد جگر از شورش سوداي من
حلقه از داغ جنون دارد
در
غمخانه ام
خانه پردازي مراپيوسته
در
دل ساکن است
سيل مار گنج گرديده است درويرانه ام
تا به کي
در
خوردن دل روزگارم بگذرد
چند چون پرگار باشد مرکز خود دانه ام
از کتان صد پيرهن بنياد من نازکترست
مي کند مهتاب کار سيل
در
ويرانه ام
در
سر شوريده من عقل سودا مي شود
مي کند گرد يتيمي درد را پيمانه ام
هر کجا هنگامه گرمي است مي گردم سپند
دربهاران عندليب و
در
خزان پروانه ام
در
پناه نيستي آزادم از تشويق خلق
همچو داراز بوي خون دارد نگهبان خانه ام
در
قدوم ميهمان رنگيني من بسته است
چون سر دارست مستغني زسامان خانه ام
چون صدف باتلخرويان نيست آميزش مرا
مي گشايد
در
به روي ابر نيسان خانه ام
در
هواي ساغر سرشار طوفان خانه ام
اين زبان بي مغز گرديدم، و گرنه پيش ازين
گرچه خود عاجزترم از مور
در
جنگاوري
ناخن شير از جگرها مي دماند کينه ام
تا گذشتم همچو صائب ازمي لعلي قبا
چون رداي زاهدان
در
مجلس مي پينه ام
کرد بر لب تشنه ديدار بي خواهش سبيل
اب خشکي داشت گر
در
جويبار آيينه ام
پرده خوابم به چشم دل سياهان جهان
گر چه
در
روشندلي افسانه چون آيينه ام
سرمه شد
در
استخوانم مغز از دود چراغ
تا دو چشم سرمه سايش را سخنگو ساختم
گفتگوي عشق را من
در
ميان انداختم
طرح جوهر من به شمشير زبان انداختم
نامي از شور محبت بر زبانها مانده بود
اين نمک من
در
خمير خاکيان انداختم
من ز لوح خاک شستم ابجد عشق مجاز
شورش عشق حقيقي
در
جهان انداختم
در
محيط عشق غواصي نمي آمد ز من
با کف بي مغز ازان درياي گوهر ساختم
همچنان چون عود خامم
در
محبت گرچه من
سينه را از آه آتشباز مجمر ساختم
من که دريا
در
نمي آمد به چشم همتم
عاقبت با قطره آبي چو گوهر ساختم
حاصلي جز سنگ طفلان
در
برومندي نبود
من به برگ از گلشن ايجاد از بر ساختم
شيشه خشک است
در
کامم شراب لعل فام
تا به خون دل دهان خويش راترساختم
در
سرم تابود شور عشق چون طفلان شوخ
مرکبم مي بود اگر زني عنان مي سوختم
گر نمي شد مهر لب شرم حضور بلبلان
پنبه
در
گوش گران باغبان مي سوختم
داغ من آسان نشد سر حلقه ارباب درد
عمرها
در
زير ديگ اين استخوان مي سوختم
نيست جز مهر خموشي حلقه اي بر
در
مرا
مي خورد بر يکديگر از چشم گوياخلوتم
از تماشاي شکار جرگه دارد بي نياز
شادي جمعيت دل
در
کمند وحدتم
انجمن گرديد از فکر پريشان خلوتم
با تو کنج خلوتي
در
انجمن مي خواستم
سر به جيب خويش بردم
در
گريبان يافتم
نکهتي کز يوسف گل پيرهن مي خواستم
گر نمي شد پرده چشم جهان بين بيخودي
من چسان
در
وحشت آباد جهان مي زيستم
بر سمندر آتش سوزان بود آب حيات
من به دوزخ
در
بهشت جاودان مي زيستم
با اثر کاري ندارد اشک بي پرواي من
تخم مي افشانم
در
فکر حاصل نيستم
کشتي نوحم دل درياست لنگر گاه من
چون کمند موج
در
انداز ساحل نيستم
در
نمي آيم ز جا از روي گرم انجمن
چون سپند بي ادب ناديده محفل نيستم
دامن مطلب به جستجو نمي آيد به دست
ورنه من
در
قطع راه شوق کاهل نيستم
مي زند موج شکستن پيکرم چون بوريا
در
دبستان رياضت فرد باطل نيستم
گر نگردد بر مرادم چرخ
در
غم نيستم
جوهر تيغم ز پيچ و تاب درهم نيستم
جنگ دارد طرز من با مردم اين روزگار
در
ميان عالمم وز اهل عالم نيستم
يک سر سوزن تعلق نيست با دنيا مرا
در
تجرد کمتر از عيسي مريم نيستم
نيستم داغ عزيزان، چند سوزم بي سبب
در
کشاکش چند باشم زلف ماتم نيستم
زين گلستان گل صائب خوشم افتاده است
تا نباشم
در
يمان خار خرم نيستم
شهري عشقم چو مجنون
در
بيابان نيستم
اخگر دل زنده ام محتاج دامان نيستم
قطره خود را ز کاوش مي کنم بحر گهر
چون صدف
در
انتظار ابر نيسان نيستم
شبنم خود را به همت مي برم برآسمان
در
کمين جذبه خورشيد تابان نيستم
دور کردن منزل نزديک را از عقل نيست
چون سکندر
در
تلاش آب حيوان نيستم
بر سر ميدان جانبازان بود جولان من
در
قفس چون شير بيدل از نيسان نيستم
رفته چون مور از قناعت پاي سعي من به گنج
در
تلاش مسند دست سليمان نيستم
صفحه قبل
1
...
1555
1556
1557
1558
1559
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن