167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • در سر پيل بر زني قلاب
    گردن شير نرکشي به طناب
  • سه هزار آلت از درون و برون
    درج کردند در تو، بلکه فزون
  • هم ترا تاج اصطفا بر سر
    هم ترا خلعت صفا در بر
  • در جهان چاره اي نشد ز تو فوت
    بجز از موت و چاره کردن موت
  • کس چه داند که بر چه باريکيست؟
    اين چه رمزست و در چه تاريکيست؟
  • ز شرف صاحب زماني تو
    به چه از خويش در گماني تو؟
  • ذهب و گنج در رصاصه او
    قمر و شمس هر دو خاصه او
  • سعي کن در صفاي روح و بدن
    تا شود تن چو جان و جان چون تن
  • آنکه هنجار آب گم کردند
    عمر خود در تراب گم کردند
  • طالب اين وصول اگر هستي
    در به روي طلب چرا بستي؟
  • خاتم خلقتي و خاتم خلق
    در تو پوشيده آز جامه دلق
  • جمله راهست در تو مانندي
    من از آنجمله گفتم اين چندي
  • پرده شهوت و غضب در پيش
    منتبه کي شوي ز صورت خويش؟
  • گر چه جاي غمست، غم نخوريم
    دست بر هم زنيم و در گذريم
  • خوش زمينيست، در عمارت کوش
    حاصل رنج خود بپاش و بپوش
  • پادشاهي تو هم به مسکن خويش
    بلکه در هستي خود و تن خويش
  • آنکه عدلش نميرود در خواب
    ملک او را مکن به ظلم خراب
  • خلق ازين سايه در پناه آيند
    مردم از فر او به راه آيند
  • هيچ در وقت تندي و تيزي
    ميل و رغبت مکن به خونريزي
  • آنکه دل در تو بست جان يابد
    وآنکه سودت برد زيان يابد
  • خطبه اينست و سکه آن باشد
    که دو گيتي در آن ميان باشد
  • شاه مهر و وزير ماه بود
    زين دو آفاق در پناه بود
  • شب چو رفت آفتاب در پرده
    مه نيابت کند دو صد مرده
  • پي ايشان هزار دل در تست
    کام اين بيدلان ببايد جست
  • روي چندين هزار دل در تست
    کام اين بيدلان ببايد جست