نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
سرانجام جهان از بي دماغيهاي من
مي توان دانست دل بر جاي ديگر بسته ام
عاجزم
در
عقده دل گرچه صائب بارها
عقده سردر گم افلاک را بگشاده ام
مي زنم
در
لامکان پر با پريزادان قدس
پشت برديوار جسم از کاهلي ننهاده ام
اختيارم نيست چون گرداب بر سر گشتگي
نبض موجم
در
تپيدن بيقرار افتاده ام
عقده اي هرگز نکردم باز از کار کسي
در
چمن بيکار چون دست چنار افتاده ام
نيستم يک چشم زد ايمن ز آسيب شکست
گوييا آيينه ام
در
زنگبار افتاده ام
در
نمود نقشها بي اختيار افتاده ام
مهره مومم به دست روزگار افتاده ام
چون نگردد داغ حسرت فلس براندام من
از محيط بيکران
در
چشمه سارافتاده ام
خنده گل
در
رکاب چشم خونبار من است
گريه رو هرچند چون ابر بهار افتاده ام
در
ته يک پيرهن از يار دور افتاده ام
آه کز نزديکي بسيار دورافتاده ام
مي کشم خميازه بر آغوش
در
آغوش يار
همچو مرکز از خط پرگار دور افتاده ام
تا به فکر شبرويهاي خيال افتاده ام
مست لذت
در
شبستان وصال افتاده ام
نيست غير از نااميدي حاصل ديگر مرا
دانه بي طالعم
در
خشکسال افتاده ام
شاهد بيداري شبهاست خواب بي محل
من از خواب چشم او
در
صد خيال افتاده ام
باچه رو
در
چار سوي مصر دکان واکنم
کاروان حسن يوسف را به غارت داده ام
صائب اين شعرتر آتش زبان را گوش کن
تا بداني
در
سخن داد فصاحت داده ام
ناف سوز لاله داغ مشکسود آورده ام
چون کنم
در
خانه دل آنچه بود آورده ام
گوهرم را چون به سنگ بي تميزي نشکند
آب مرواريد
در
چشم حسود آورده ام
نيست چون خورشيد
در
طالع مرا آسودگي
ورنه از هر روزني من سر برون آورده ام
حيرت سرشار دارد از وصالم بي نصيب
در
دل دريا چو ماهي پر برون آورده ام
مي گذارم سينه بر ريگ روان از تشنگي
از رکاب خضر تنها
در
بيابان مانده ام
جذبه دريا به فکرسيل من خواهد فتاد
پابه گل هرچند
در
صحراي امکان مانده ام
زود بر فتراک مي بندد سر خورشيد را
شهسواري راکه من
در
خانه زين ديده ام
تا شده است از دوربيني عاقبت بين ديده ام
در
ترازوي قيامت خويش را سنجيده ام
بوده ذوق پاره گرديدن گريبانگير من
جامه اي چون کعبه
در
سالي اگر پوشيده ام
در
بهم پيچيدن زلف درازش عاجزم
من که طومار دو عالم را بهم پيچيده ام
در
دهان آتش سوزان به جرات مي روم
جامه فتحي ز نقش بوريا پوشيده ام
باد مي سنجم کنون و شکرطالع مي کنم
در
ترازويي که گوهر بارها سنجيده ام
جبهه من غوطه
در
گرد کدورت خورده است
غير پندارد که صندل بر جبين ماليده ام
تن به خوي آتشين لاله رويان داده ام
در
حرير شعله اين طومار را پيچيده ام
خود نمايي شيوه من نيست چون طفل سرشک
دود آهم
در
زواياي جگر پيچيده ام
نيستم چون کعبه
در
بند لباس عاريت
بيد مجنونم که موي خود به سر پيچيده ام
چرخ تر دامن که باشد دعوي عصمت کند
آفتابش را
در
آغوش مسيحاديده ام
در
گره چيزي ندارند اين هوسناکان پوچ
رشته اميدها را رشته تب ديده ام
مهرتابان چون چراغ روز باشد پيش او
آفتابي را که من
در
پرده شب ديده ام
واي بر جانم اگر عزت پرستان پي برند
اعتباري را که
در
بي اعتباري ديده ام
خضر
در
ظلمت سراي چشمه حيوان نديد
آنچه من از فيض درشب زنده داري ديده ام
رويم از دل واپسي از قبله برگرديده است
در
بيابان طلب تا راهبر گرديده ام
روزگاري خورده ام
در
تنگناي ني فشار
تا به کام خلق شيرين چون شکر گرديده ام
داشت از طفلي جنون جا
در
دل آواره ام
بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام
پيش ازان کز شورمجنون دشت پرغوغا شود
قطره مي زد
در
رکاب اهوان نظاره ام
چون کشم
در
گوش صائب حلقه فرمان عقل
من که از زناريان عشق کافر پيشه ام
بر دل نازک گراني مي کند انديشه ام
سنگ مي گردد زناسازي پري
در
شيشه ام
زود مي پيچم بساط خودنمايي را بهم
گردبادم نيست
در
خاک تعلق ريشه ام
استخوان
در
پيکرش چون ماه نوزرين شود
سايه بر هر کس که اندازد هماي خرقه ام
سير دريا مي کند
در
خانه تنگ حباب
آن که پندارد که من درتنگناي خرقه ام
گردد از سرگشتگي دوران عيش من تمام
در
بساط آفرينش شعله جواله ام
در
گلستاني که من صائب نواسنجي کنم
گوش گل چون لاله گردد داغدار از ناله ام
التماس قتل کردم ز انتظارم مي کشد
آه اگر مي برد مضمون دگر
در
نامه ام
بس که محکم کرده
در
سستي بنا کاشانه ام
جلوه مهتاب سيلاب است درويرانه ام
صفحه قبل
1
...
1554
1555
1556
1557
1558
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن