167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • نگارا صبح نوروزست و روز بوسه است امروز
    که در اسلام اين سنت به هر عيدي شعار آيد
  • به يادت هست در مستي دو مه زين پيش مي گفتم
    که چون نوروز آيد نوبت بوس و کنار آيد
  • حسين خان مير ملک جم که چون در بزم بنشيند
    نصيب اهل گيتي از يمين او يسار آيد
  • به روز رزم او در گوش اهل مشرق و مغرب
    به هر جانب که رو آرند بانگ زينهار آيد
  • ز شوق آنکه بر مردم کف رادش ببخشايد
    زر از کان سيم از معدن در از قعر بحار آيد
  • من نشسته با نگاري کز لب ميگون او
    در دو چشم من همي رشک شراب آمد پديد
  • بر کفم جام مي ياقوت گون کز عکس آن
    در سر انگشتان من رنگ خضاب آمد پديد
  • داده امشت شاه را يزدان يکي فرخ پسر
    ها شگفتي بين که در شب آفتاب آمد پديد
  • شهريارا تا چنين فرخ پسر دادت خداي
    هر چه بد در غيب پنهان بي حجاب آمد پديد
  • دزدي و يا قرين در صلح يا به کين
    باري که يي چه يي بنماي و بر شمر
  • او داس به کف دارد و من کلک در انگشت
    او تخم به گل کارد و من شعر به دفتر
  • فرداست که در روم به هر بوم ز بيمت
    فرياد زن و مرد کند گوش فلک کر
  • خون شد ز بيم تو جگر خصم از آن شناخت
    دانا که هست خون را توليد در جگر
  • من خنده کنان خيزم و بر روي تو افتم
    چون ماه تو در زير و چو مريخ من از بر
  • از نور تو در پرده اصلاب توان ديد
    ايمان ز رخ مؤمن و کفر از دل کافر
  • رمحش به چه ماند به يکي نخل که ندهد
    در وقعه بجز از سر دشمنش همي بر
  • مسکين نرودش از در جز با دل خرم
    زاير نشودش از بر جز با کف پر زر
  • بحمدالله که از نيروي بخت بي زوال شه
    عدوي ملک و ملت را شکست افتاد در لشکر
  • نهنگي غوطه زن در نيل چون پوشد به تن جوشن
    دماوندي به زير ابر چون بر سر نهد مغفر
  • به خصم از شش جهت راه هزيمت بسته شد آري
    چسان بيرون شود آن مهره يي کافتاد در ششدر
  • باري چه گفت گفت که اين نظم و نثر تو
    چون زر و سيم در همه آفاق مشتهر
  • در راه خدمت تو دو پيکست روز و شب
    بر خوان نعمت تو دو قرصست ماه و خور
  • در راه طاعت تو شب و روز ره نورد
    بر خوان نعمت تو تر و خشک ماحضر
  • آن مي بردش از چپ و اين مي کشد از راست
    مسکين دلکم مانده در اين کشمکش اندر
  • شبيه شمس و قمر بود در شمايل حسن
    چو او بمرد تو گفتي بمرد شمس و قمر
  • مدار عقل و هنر بود در فصاحت و نطق
    چو او بمرد تو گفتي برفت عقل و هنر
  • گشاده بود رخش بر جهان دري ز بهشت
    نهفت چهره و شد بسته بر جهان آن در
  • گمان برد حبشي در حبش که چهره او
    همي به فر و بها باج گيرد از قيصر
  • مرغ نيم تا يکي پرم ز بر و زير
    برق نيم تا به کي جهم به که و در
  • چو حسن تربيت گردد قرين با پاکي گوهر
    ز رشحي آب خيزد در زمشتي خاک زايد زر
  • بسي زحمت برد دهقان که در زيرزمين تخمي
    پذيرد بيخ و يابد شاخ و گيرد برگ و آرد بر
  • سواري چون علي بايد که تا يک قبضه آهن را
    نمايد ذوالفقاري اژدها اوبار و ضيغم در
  • چو در تبريز شد لبريز از خون جگرچشمش
    ز حرمان حضور شه چنان کز سرخ مي ساغر
  • به همراه سپه سي توپ رعد آوا که در هيجا
    بتوفد از دهان هر يکي چندين هزار اژدر
  • سپاه شه چو در بسطام شد با خصم رويارو
    غريو توپ رعد آشوب بر گردون شد از اغبر
  • نظام الدوله کردش نام و شاهش داد شمشيري
    که بيني بر نيامش آنچه در کانها بود گوهر
  • مر او را تهنيت گويند بر تشريف شاهنشه
    دل بد خواه او سوزند جاي عود در مجمر
  • قبايي راکه تاري زو اگر در دست حور افتد
    پي تعويذ روح او را نهد بر گوشه معجر
  • چو زيب تن شدش آن جامه گردون گفت در گوشش
    همايون پيکر کش يک جهان جان گيرد اندر بر
  • چو داد اين خبر اعضاي من ز غايت شوق
    در استماع سخن جمله گوش شد چو سپر
  • خداي را چه فزايد ازين که شيطان را
    ذليل کرد و نمود انتقام و راند ز در
  • نه هر که بست لب از آب و نان بود صايم
    نه هر چه جمع شود در صدف شود گوهر
  • ز دجله تا لب جيحون ز طوس تا به ارس
    ز پارس تا در شوشي ز رشت تا ششتر
  • تا صلح و جنگ هر دو بود در ميان خلق
    تا شر و خير هر دو بود قسمت بشر
  • اين عجب نيست به هر خانه که تصوير بود
    گر در آن خانه ملک را نبود هيچ گذر
  • در ازل آدم اگر مدح تو مي کردي گوش
    هيچ کس تا ابد از مام نمي زادي کر
  • ز آب هر جو نوشي کند ز چشمه حديث
    به نزد هر در پويي دهد ز خانه خبر
  • که ديده بحر که در بر همي کند خفتان
    که ديده مهر که بر سر همي نهد مغفر
  • تويي که داري در کاخ لي مع الله جاي
    تويي که داري از تاج لا به سر افسر
  • ز سدره شد به مقامي که بود بيگانه
    در آن مقام تن از جان و جانش از پيکر
  • به يک خزينه در آميخت قرصه زر و سيم
    ز يک دريچه عيان گشت تابش مه و خور
  • زين پاسخ آمد در غضب برزد صدا کاي بي ادب
    رهزن نيم کاين نيمه شب آرم به هر کويي گذر
  • باري چو آمد در سرا ديد آنچنان پژمان مرا
    گفتا که بي موجب چرا از وصل من جستي حذر
  • بق زان خورد پيلي شود در جو چکد نيلي شود
    وز آن ابابيلي شود خجلت ده طاووس نر
  • نادان از آن گر نوشدا از تنگ ظرفي جوشدا
    تا روز حشر ار کوشدا در گل فروماند چو خر
  • امشب من از وصلت خوشم فردا ز غم در آتشم
    زيرا که فردا مي کشم رخت عزيمت بر سفر
  • فرخنده شاه راستين کش کان بود در آستين
    با قدر او گردون زمين با جود او دريا شمر
  • بر هر بليدي قهر ران بر هر بلادي قهرمان
    بر هر اميني مهربان در هر زميني مشتهر
  • شاها مرا يک ملتمس باقيست بشنو يک نفس
    کافکنده چرخم در قفس چون طاير بي بال و پر
  • تا لاله رويد از دمن تا ژاله بارد در چمن
    تا ناله خيزد از دهن تا هاله گيرد بر قمر
  • قاآني اين اشعار تو وين پر هنر گفتار تو
    رونق دهد بازار تو در نزد شاه دادگر
  • باري به خلوت من آن غارت دل و دين
    چون در رسيد ز راه چون برگزيد مقر
  • دلي ز جودش نالد به روزگار؟ بلي
    به کوه سيم و به دريا در و به کان گوهر
  • به صدر خواست نشستم ولي بگفت سپهر
    نه او نه من بنشستيم هر دو بر در بر
  • شراب خوردن از آن به که در سراي امير
    به غرچه يي دو سه بي پاو سر شوي همسر
  • نگر دو کفه ميزان که مايلست در آن
    گران به سمت نگون و سبک به سوي زبر
  • مباش غره دلا در جهان به فضل و هنر
    که شاخ فضل و هنر فقر و فاقه آرد بر
  • شبان و زارع و دهقان و نخل بند و اکار
    برون شدند ز در همچو روزهاي دگر
  • بپو بپهنه که اين رزم را تويي شايان
    بچم به عرصه که اين عزم را تويي از در
  • ز خشم در تن مرحب سطبر شد رگ و پي
    دلش ز کينه برافروخت همچو نوش آذر
  • ز حمل جثه آن باره خسته گاو زمين
    بر آن مثال که در زير بار لاشه خر
  • نبي چو ماه نو آغوش برگشود ز مهر
    که تا سپهر وفا را چو جان کشد در بر
  • در آب ديده من عکس قد و روي و لبش
    چو عکس سرو و گل و لاله اندر آب شمر
  • چه درد سر دهمت تا سه هفته روز و شبان
    نشسسته بودم در ناي و نوش و لهو و بطر
  • چو روي دولت او تازه کردم اين مطلع
    که گنج مدح و ثنا را بدو گشايم در
  • هميشه تاکه رسن تاب از پس آيد پيش
    که تا رسن را آرد ز حلقه در چنبر
  • جز خشکي لب وتري ديده خصم او
    در بحر و بر نصيب نيابد ز خشک و تر
  • گفتم تو آفتابي و خوبان شعاع تو
    در شرق و غرب از ره وصل تو پي سپر
  • تو چون گداي کاهل جاهل نشسته يي
    بر در خموش و خانه خدا از تو بي خبر
  • شيئي اللهي بزن که بر آيد ز خانه بانگ
    يا اللهي بگو که گشايند بر تو در
  • الحق خجل شدم که به تحقيق هر چه گفت
    حق بود و حرف حق را در دل بود اثر
  • تا جن و انس و وحش و دد و دام مي کنند
    در بر و بحر نعت خداوند دادگر
  • به غير چشم من و بخت خواجه زير سپهر
    جهانيان همه در خواب رفته سر تا سر
  • در آن جهان ز فراخي به هر چه درنگري
    گمان بري که جز او نيست هيچ چيز دگر
  • از آن شراب که از دل چو در جهد به دماغ
    سپيد مغز بتوفد به رنگ سرخ جگر
  • چو رنگ باده دويد از گلوي او در چهر
    ز روي مهر به سيماي من فکند نظر
  • ز قهر گفت به يک حيلتي که کرد حسود
    ترا که گفت که در کاخ خواجه رخت مبر
  • به کين خصم تو در کان آهن و فولاد
    سزد که ساخته بينند تيغ و تير و تبر
  • مگر ز آتش خشم تو شعله يي ديده
    که در دويده ز دهشت به صلب سنگ شرر
  • هر گه که مرا بيند در کوچه و بازار
    چشمک زند از دور به صد طعنه و تسخر
  • اي سيم چو جان سخت عزيزي تو به هر جاي
    جز در کف شمس الامرا مير مظفر
  • در اين دو سه مه في المثل از جوع بميرم
    با مهر اميرم نبود غم به دل اندر
  • تا بو که ز خاک قدم شاه جهاندار
    در چشم کشم سرمه و بر سر نهم افسر
  • به خانه يي که ز جز وي کسش نبيند روز
    مرا عبور تو در تيره شب فزود عبر
  • ز من سلام رسانش پس از سلام بگو
    به حالتي که کند در دلش ز مهر اثر
  • چه رنج ها که کشد دانه در مشيمه خاک
    بدين وسيله که روزي دهد به خلق ثمر
  • به خيل و راد چو فواره در ترشح آب
    غمين و شاد چو ميخواره از غم دلبر
  • گهي ز بهر طرب جام مل نهم در پيش
    گهي ز روي ادب مدح شه کنم از بر
  • و آن گرزه آتش که زند بر سر عاصي
    آن لحطظه که در قبر نکير آيد و منکر
  • خنجر چه زني بر تن بدخواه که در رزم
    هر موي زند بر تنش از خشم تو خنجر