نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
رفته ام دررگ و
در
ريشه ديوار چوکاه
نتوان کرد مرا دور ز کاشانه عشق
چو موج محو شدم
در
محيط وصل و هنوز
به روي بحر کشم مد داستان فراق
بيار جيب و ببر هرگهر که مي خواهي
که قفل منع ندارد
در
خزانه عشق
صيد مراد هر دو جهان درکمند اوست
در
هردلي که ريشه کند پيچ وتاب عشق
در
شوره زار عقل به درمان گياه نيست
پيوسته سرخ روي بود لاله زار عشق
خاري است خار عشق که
در
پاي چون خليد
نتوان کشيد پا دگر از رهگذار عشق
از جان مگو که
در
گرو نقش اول است
سرمايه دوکون به دارالقمار عشق
عشقي که بي شمار نباشد بلاي او
پيش بلاکشان نبود
در
شمار عشق
دست ستيزه
در
کمر بيستون کند
درهر سري که هست مي تازه زور عشق
قامت ز آه شرط بود
در
نماز عشق
بي آب ديده نيست نمازي نياز عشق
گر
در
نماز عقل حضور دل است شرط
غير از حضور قلب نباشد نماز عشق
بيقدرتر ز اشک شرارست پيش شمع
نقد دوکون
در
نظر بي نياز عشق
نزديک گشته است که چون نار شق شود
اين نه صدف ز شوکت
در
سمين عشق
صائب هواي گلشن جنت نمي کند
در
مغز هر که ريشه کند ياسمين عشق
از بهر نان
در
آتش حرصند روز و شب
بود از گل تنور همانا سرشت خلق
چون غنچه بالشم سر زانوي وحدت است
در
زير سنگ نيست سر من زخشت خلق
در
تنگناي بيضه عنقا گريخته است
صائب ز بس رميده از اطوار زشت خلق
در
اختلاط خلق ضررهاست، زينهار
بگذر ز خلق و صحبت بي انتفاع خلق
در
شوره زار ريختن آب زندگي است
از عمر آنچه صرف کني دررضاي خلق
در
چار موجه لنگر کشتي است بادبان
آسودگي طمع مکن ازآشناي خلق
در
ديده ها سبک نشوي تا چو برگ کاه
ازجا مرو به جاذبه کهرباي خلق
در
زلف تو آويخت دل از قيد علايق
سررشته پيوند بود تاب موافق
ريشه نتواند دواندن
در
دل آيينه نقش
ساده چون افتاده دل، از خانه رنگين چه باک؟
ترک شوخي کن که
در
بزم بهشت آيين گل
شبنم افتاده شد بالانشين از چشم پاک
سعي دارد
در
زوال آفتاب عمر خود
هرکه اندازد درخت سايه گستر را به خاک
هست بيرنگي همان
در
گوهر اوبرقرار
پرتو خورشيد اگر رنگين ز جام افتد به خاک
نيست کبر و سرکشي
در
طينت روشندلان
پرتو خورشيد پيش خاص و عام افتد به خاک
بس که دارد سرو اورا تنگ
در
برسرکشي
نيست ممکن سايه آن خوشخرام افتد به خاک
دم زدن کفرست
در
بزم حضور خامشان
برهمن پيش صنم جاي سلام افتد به خاک
مي شود مرغابي درياي خجلت عندليب
بس که گل
در
عهد او شرمنده مي خيزد زخاک
هر گه چون طاوس عمرش رفت
در
پرداز بال
درقيامت طاير پرکنده مي خيزد زخاک
در
بهار خط که گلريزان ابر رحمت است
تر نشد کام اميد من ازان محبوب خشک
زاهدان تيغ زبان برخاکساران مي کشند
در
زمين نرم طوفان مي کند جاروب خشک
در
تلاش نام خون دل مخور چندين، که شد
روسياهي حاصل من چون عقيق ازنام خشک
قمريان را
در
نظر گشته است چون سوهان روح
پيش نخل آبدارش سرو رابالاي خشک
تو از فشاندن تخم اميد دست مدار
که
در
کرم نکند ابرنوبهار امساک
درآن رياض که تيغ زبان کشد صائب
کنند تيغ زبان بلبلان نهان
در
خاک
در
گرد سرمه گشت سواد جهان نهان
شد سرمه بس که چشم تماشاييان به خاک
در
آسمان به روز شمارم ستاره را
روزي که چشم آب دهم ازلقاي اشک
ساقي کجاست تا
در
ميخانه واکند
تا اهل زهد تخته کنند اين دکان خشک
آه ندامتي است که
در
دل خلد چو تير
حاصل مرا ز قامت همچون کمان خشک
در
هيچ دلي نيست غم رزق نباشد
صائب نشد اين سفره ز انديشه نان پاک
شهدي که توان کرد لب خشکي ازو تر
حيف است که
در
خانه زنبور شود خشک
وقت است ز افشردن سرپنجه مژگان
چون آينه
در
ديده من نور شود خشک
در
چشم غزالان ختا خواب شود خون
افسانه زلف تو چو بنياد کند مشک
به اهل خرابات مفروش زهد
که آتش فتد زود
در
چوب خشک
جلوه هاي مختلف دارد شراب لاله رنگ
آب، جوهر مي شود درتيغ و
در
آيينه زنگ
اندکي دارد خبر از حال دل دربند زلف
هر مسلماني که افتاده است
در
قيد فرنگ
خنده کبک از ترحم هايهاي گريه شد
تا که را
در
کوهسار عشق آمد پابه سنگ
همچنان
در
جستجوي رزق خودسر گشته ام
گرچه گشتم چون فلاخن قانع ازدنيا به سنگ
صفحه قبل
1
...
1551
1552
1553
1554
1555
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن