167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • رفته ام دررگ و در ريشه ديوار چوکاه
    نتوان کرد مرا دور ز کاشانه عشق
  • چو موج محو شدم در محيط وصل و هنوز
    به روي بحر کشم مد داستان فراق
  • بيار جيب و ببر هرگهر که مي خواهي
    که قفل منع ندارد در خزانه عشق
  • صيد مراد هر دو جهان درکمند اوست
    در هردلي که ريشه کند پيچ وتاب عشق
  • در شوره زار عقل به درمان گياه نيست
    پيوسته سرخ روي بود لاله زار عشق
  • خاري است خار عشق که در پاي چون خليد
    نتوان کشيد پا دگر از رهگذار عشق
  • از جان مگو که در گرو نقش اول است
    سرمايه دوکون به دارالقمار عشق
  • عشقي که بي شمار نباشد بلاي او
    پيش بلاکشان نبود در شمار عشق
  • دست ستيزه در کمر بيستون کند
    درهر سري که هست مي تازه زور عشق
  • قامت ز آه شرط بود در نماز عشق
    بي آب ديده نيست نمازي نياز عشق
  • گر در نماز عقل حضور دل است شرط
    غير از حضور قلب نباشد نماز عشق
  • بيقدرتر ز اشک شرارست پيش شمع
    نقد دوکون در نظر بي نياز عشق
  • نزديک گشته است که چون نار شق شود
    اين نه صدف ز شوکت در سمين عشق
  • صائب هواي گلشن جنت نمي کند
    در مغز هر که ريشه کند ياسمين عشق
  • از بهر نان در آتش حرصند روز و شب
    بود از گل تنور همانا سرشت خلق
  • چون غنچه بالشم سر زانوي وحدت است
    در زير سنگ نيست سر من زخشت خلق
  • در تنگناي بيضه عنقا گريخته است
    صائب ز بس رميده از اطوار زشت خلق
  • در اختلاط خلق ضررهاست، زينهار
    بگذر ز خلق و صحبت بي انتفاع خلق
  • در شوره زار ريختن آب زندگي است
    از عمر آنچه صرف کني دررضاي خلق
  • در چار موجه لنگر کشتي است بادبان
    آسودگي طمع مکن ازآشناي خلق
  • در ديده ها سبک نشوي تا چو برگ کاه
    ازجا مرو به جاذبه کهرباي خلق
  • در زلف تو آويخت دل از قيد علايق
    سررشته پيوند بود تاب موافق
  • ريشه نتواند دواندن در دل آيينه نقش
    ساده چون افتاده دل، از خانه رنگين چه باک؟
  • ترک شوخي کن که در بزم بهشت آيين گل
    شبنم افتاده شد بالانشين از چشم پاک
  • سعي دارد در زوال آفتاب عمر خود
    هرکه اندازد درخت سايه گستر را به خاک
  • هست بيرنگي همان در گوهر اوبرقرار
    پرتو خورشيد اگر رنگين ز جام افتد به خاک
  • نيست کبر و سرکشي در طينت روشندلان
    پرتو خورشيد پيش خاص و عام افتد به خاک
  • بس که دارد سرو اورا تنگ در برسرکشي
    نيست ممکن سايه آن خوشخرام افتد به خاک
  • دم زدن کفرست در بزم حضور خامشان
    برهمن پيش صنم جاي سلام افتد به خاک
  • مي شود مرغابي درياي خجلت عندليب
    بس که گل در عهد او شرمنده مي خيزد زخاک
  • هر گه چون طاوس عمرش رفت در پرداز بال
    درقيامت طاير پرکنده مي خيزد زخاک
  • در بهار خط که گلريزان ابر رحمت است
    تر نشد کام اميد من ازان محبوب خشک
  • زاهدان تيغ زبان برخاکساران مي کشند
    در زمين نرم طوفان مي کند جاروب خشک
  • در تلاش نام خون دل مخور چندين، که شد
    روسياهي حاصل من چون عقيق ازنام خشک
  • قمريان را در نظر گشته است چون سوهان روح
    پيش نخل آبدارش سرو رابالاي خشک
  • تو از فشاندن تخم اميد دست مدار
    که در کرم نکند ابرنوبهار امساک
  • درآن رياض که تيغ زبان کشد صائب
    کنند تيغ زبان بلبلان نهان در خاک
  • در گرد سرمه گشت سواد جهان نهان
    شد سرمه بس که چشم تماشاييان به خاک
  • در آسمان به روز شمارم ستاره را
    روزي که چشم آب دهم ازلقاي اشک
  • ساقي کجاست تا در ميخانه واکند
    تا اهل زهد تخته کنند اين دکان خشک
  • آه ندامتي است که در دل خلد چو تير
    حاصل مرا ز قامت همچون کمان خشک
  • در هيچ دلي نيست غم رزق نباشد
    صائب نشد اين سفره ز انديشه نان پاک
  • شهدي که توان کرد لب خشکي ازو تر
    حيف است که در خانه زنبور شود خشک
  • وقت است ز افشردن سرپنجه مژگان
    چون آينه در ديده من نور شود خشک
  • در چشم غزالان ختا خواب شود خون
    افسانه زلف تو چو بنياد کند مشک
  • به اهل خرابات مفروش زهد
    که آتش فتد زود در چوب خشک
  • جلوه هاي مختلف دارد شراب لاله رنگ
    آب، جوهر مي شود درتيغ و در آيينه زنگ
  • اندکي دارد خبر از حال دل دربند زلف
    هر مسلماني که افتاده است در قيد فرنگ
  • خنده کبک از ترحم هايهاي گريه شد
    تا که را در کوهسار عشق آمد پابه سنگ
  • همچنان در جستجوي رزق خودسر گشته ام
    گرچه گشتم چون فلاخن قانع ازدنيا به سنگ