167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

منطق العشاق اوحدي مراغي

  • تو آتش ميزني در خرمن خويش
    نداني اين و آنت را بسوزد
  • دل آن بي وفا در بند ما نيست
    دگر بارش سر پيوند ما نيست
  • مرا حالي چو زلفت پيچ در پيچ
    خيالي چون دهانت هيچ بر هيچ
  • تني دارم، که نفروشم به جانش
    دلي چون سنگ خارا در ميانش
  • تو مهر ديگري در سينه داري
    که با من بيگناه اين کينه داري
  • چو در عشق تو نيکو خواه باشند
    روا باشد، اگر پنجاه باشند
  • اگر صد کس بميرد در بلا چيست؟
    بديشان ميرسد، محنت ترا چيست؟
  • به دست من ندادي زلف و بامن
    به مويي در گرفتي، ياد مي دار
  • مرا درويش ديدي، رفتي از غم
    رخم در زر گرفتي، ياد مي دار
  • دل من ريش کردي، ديگري را
    چو جان در بر گرفتي، ياد مي دار
  • چو ديدي در سر من سوز مهرت
    ز کين خنجر گرفتي، ياد مي دار
  • سمن بر تند شد از گفتن او
    بجوشيد از غضب خون در تن او
  • چو من در ملک خوبي پادشاهم
    ز لب شکر بدان بخشم که خواهم
  • به هر جرمي ميآور در گناهم
    که گر شهري بسوزم پادشاهم
  • برون آور، ترا گر حجتي هست
    که نتوان با تو دل در ديگري بست
  • اگر جان مي نهي در آستينم
    و گر سر ميزني بر آستانم
  • نخواهم در تو پيوستن بياري
    تو خواهي گريه ميکن، خواه زاري
  • مشو در بند او کز مهر دورست
    نمي خواهد ترا، آخر نه زورست
  • هزيمت رفته را در پي نپويند
    حديث قليه با سيران نگويند
  • مکن در پاي هجران پايمالم
    ازين بهتر نظر مي کن به حالم
  • تو خوبي، ترک بايد کرد زشتي
    در دوزخ فرو بند، اي بهشتي
  • من از عشق تو با غمهاي دلسوز
    من از هجر تو در شبهاي تاري
  • بگفتا: بلبلي کز من زند لاف
    بر من به ز ده سيمرغ در قاف
  • پري، با آنکه واقف مي شد از دوست
    در آن معني که حق با جانب اوست
  • به حيلت ها به دامم در کشيدي
    چو پايم بسته ديدي سر کشيدي