167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • به طبع دولت با همت تو در بيعت
    به طبع نصرت با همت تو در پيمان
  • اي گزيده چو علم در هر باب
    وي ستوده چو فضل در هر فن
  • چو چرخي روان در طلوع و غروب
    چو کوهي دوان در ضراب و طعان
  • شود در پي راه بخل و نياز
    سخا و عطاي تو در هر مکان
  • در شرف چون شرف بتاب و بگرد
    در طرب چون جهان بپا و بمان
  • چو خواب در سر مردان مرد جست حسام
    چو وهم در دل گردان گرد رفت سنان
  • سپهر طبعي در صدر مسند مجلس
    زمانه فعلي در گرد مرکب و ميدان
  • يکي بهار نو آيين شکفت در پيشم
    که آنچنان ننگاريد ابر در بهمن
  • زهي چو روز جواني ستوده در هر باب
    زهي چو دانش پيري گزيده در هر فن
  • چو در و گوهر در يک طويله جمعش کن
    چو زر و سيمش هر جايگاه مپراکن
  • هرگز نبود همت من در خور يسار
    هرگز نبود در خور همت يسار من
  • روز را در پي است ظلمت شب
    سود را در پس است بيم زيان
  • تن و جان در خصومتند و سزد
    عقل را در ميان حکم کردن
  • در روزگار جستم تا پيش من بجست
    در روزگار جستن کاريست کالامان
  • اکنون درين مرنجم در سمج بسته در
    بر بند خود نشسته چو بر بيضه ماکيان
  • در يکدرم ز زندان با آهني سه من
    هر شام و چاشت باشم در يوبه دونان
  • نه نه نه راست گفتم کز بر وجود تو
    در سبز مرغزارم و در تازه بوستان
  • در پارسي و تازي در نظم و نثر کس
    چون من نشان نيارد گويا و ترجمان
  • من در شب سياهم نام من آفتاب
    من در مرنجم و سخن من به قيروان
  • تا فرخي بپايد در فرخي بپاي
    تا خرمي بماند در خرمي بمان
  • در روزگار عدل تو ممکن شود که هيچ
    در روي حوض آب نيفتد ز باد چين
  • اي اصل خرمي همه در خرمي خرام
    وي ذات فرخي همه در فرخي نشين
  • در زير عنان تو آن ابر فلک جولان
    در زير رکاب تو آن برق نجوم آگين
  • در دست شهريار به هر حمله در نبرد
    يک فتح کرده بودي اکنون هزار کن
  • آنکه در مردي شجاعت باشدش زير رکاب
    وانکه در رادي سخاوت باشدش زير نگين
  • آتش سوزان زده حسامش در هند
    دو دو شرارش رسيده در همه گيهان
  • هزار بحري هنگام بزم در يک صدر
    هزار شيري هنگام رزم در يک زين
  • ور بود در جهم به گوشت چنانک
    کودک شيرخواره در پستان
  • نه چو لفظ تو در دريا بار
    نه چو کف تو ابر در بهمن
  • دولت در خدمت و در مدح تو
    بسته ميانست و گشاده دهن
  • تيغ تو چون برفروزد در ميان کارزار
    مغز بدخواهت بجوشد در ميان استخوان
  • اين روي پر ز دره و در خوشاب گشت
    از آرزوي دره و در خوشاب او
  • شخصش سپهر و خلقش در وي نجوم او
    خشمش اثير و تيرش در وي شهاب او
  • آثار مهر اوست در آباد اين زمين
    تأثير کين اوست چنين در خراب او
  • در طبع تو نگردد هرگز بزرگيي
    کان سعي بخت تو ننهد در کنار تو
  • اي کشتئي که در شکم توست آب تو
    آرام جانور همه در اضطراب تو
  • تابست در و نرگس ما چشم روشنست
    تا چشم تو بريخت برو در ناب تو
  • در بيشه شير ترسان از يوزبان تو
    در که عقاب لرزان از بازدار تو
  • فرزانگان در جود تو آزادگان در شکر تو
    بر پادشاهان حکم تو بر خسروان فرمان تو
  • لاله روياند سرشکم تازه در هر مرحله
    پس بهاري دارد از من در زمستان قافله
  • اندرين سرما ز رنج راندن سخت اي شگفت
    من چنانم در عرق چون کودکان در آبله
  • خرده سيمم نماند از خرج ايشان در گره
    ذره مغزم نماند از بانگ ايشان در کله
  • بر دشت زمرد جنگ سد بسته
    در کوه به تيغ تيز در کرده
  • در صدر نشسته و مي نصرت
    در روي و دماغ تو اثر کرده
  • رفته صيت تو در همه عالم
    مانده مدح تو در همه افواه
  • تا زدم در بهار دولت تو
    دست در شاخه خدمتت ناگاه
  • در بحرها چو ابر گذشته
    در دشت ها چو باد تنيده
  • هست اين تن من در حصار انده
    جان را ز تنم در حصار کرده
  • در باغ نوشکفته بکردي همي نظر
    وز بيم رفته در دم گلخن چگونه اي
  • برافکند بر دوش اين طيلساني
    در آويخت در گوش آن گوشواري
  • ياد جود تو جسته در همه شهر
    صيت فضل تو رفته در هر حي
  • تا بود آفتاب در دم ظل
    در دم آفتاب يازد في
  • امروز خداوندا در حبس تنم را
    جان در غليانست و تن اندر خفقاني
  • در طبع نکوخواه تو نوري و سروري
    در مغز بدانديش تو ناري و دخاني
  • کنون گشته ام در ثنا عندليبي
    چون من يافتم در پناهت بهاري
  • نه از تو هيچ وقتم در دل مسرتي
    نه از تو هيچ روزم در تن وقايتي
  • گر وصل تو همچون جان در دل نه عزيزستي
    کي عاشق بيچاره در چشم تو خوارستي
  • در مرنجم کنون سه سال بود
    که ببندم در اين چو دوزخ جاي
  • در هر بزمي به مهر نوري
    در هر رزمي به کينه ناري
  • در جمله اگر يک صنمستي چو تو در حسن
    اندر همه عالم سخن آن صنمستي
  • گر نيستمي در هوس و پويه وصلت
    امروز مرا در همه عالم چه غمستي
  • آمد از بيد در لغز ناژو
    بلبل از سرو در معما شد
  • از خوي ابر گل صدف کردار
    در ناسفته در دهان دارد
  • نه چو تو در زمانه ناموري
    نه چو نام تو در جهان سمري
  • رعد کردار در هوا افتد
    از هواي تو در زمان خبري
  • هر تازه گل که بشکفدت در بهار ملک
    در ديده مخالف تو تيز خار باد
  • در طبع نشاطم طمع وصل چنانست
    در باغ دلم باد فراق تو همانست
  • در حوض نگه کن به ميان در نه کناره
    گويي که سپهريست دگر پر ز ستاره
  • در خزو قزو جامه ديباي بهايي
    صد فصل خزان در طرب و راحت بگذار
  • شيرزاد آنکه شير در بيشه
    باشد از بيم او در انديشه
  • از بر آواز در سر افکندست
    به گلو مقنعه در افکندست
  • ماهوک در ميان چو در گردد
    مجلس از خرمي دگر گردد
  • ناگه خروس روزي در باغ جست
    در زير شاخ گل شد و ساکن نشست
  • در هواي من اردل تو دوتاست
    دل من در هواي تو يک توست
  • ور پنهان خانه اي کند مرگ
    در پيشگهش در تو باشد
  • مرا در هيچ بزم و هيچ مجلس
    مرا در هيچ درج و هيچ دفتر
  • همه افعال او در جود نادر
    همه آثار او در فضل معجز
  • در دهانش دو تا ستون بخرط
    در دماغش دو چشمه قير به جوش
  • نه چو او در شتاب طبع سفيه
    نه چو او در درنگ رأي حليم
  • که نشسته ست وايستاده به جد
    نثر در سوک و نظم در ماتم
  • آنکه هست او امام در هر باب
    وآنکه هست او تمام در هر فن
  • خنجر درخش گردد در کف دست تو
    چون باره ابر گردد در زير ران تو
  • گر افتد مشکلي در نظم و در نثر
    ز من خواهد زمانه ترجماني
  • فخر و شرف نبيني جز در شمار شاه
    لهو و طرب نبيني جز در شمار گل
  • در رويش اثر کرده دم سرد من امروز
    چونان که دم گرم در آيينه روشن
  • اي مدحت تو فرض و دگر نافلها
    در وصلت تو قافله در قافلها
  • شد در غم لوهور روانم يارب
    يارب که در آرزوي آنم يارب
  • در عشرت و در نشاط امروز اي دوست
    بيرون آيي همي چو بادام از پوست
  • هر در که لبت در صدف گوشم ريخت
    هجران توام ز ديدگان بيرون کرد
  • زد چرخ مرا وليک در زندان زد
    در زندان شير شرزه را بتوان زد
  • در سمج کند مرا و در پيش کند
    پس هر ساعت عذاب من بيش کند
  • گردون شرف و جاه در انگشت تو ديد
    کآن خاتم ناگاه در انگشت تو ديد
  • صد مشتري و ماه در انگشت تو ديد
    کانگشتري شاه در انگشت تو ديد
  • اول گردون ز رنج در تابم کرد
    در اشک دو ديده زير غرقابم کرد
  • در محنت شو خوش و مکن نعمت ياد
    شوتن در ده که داد کس چرخ نداد
  • از زردي روي و گريه اي طرفه نگار
    در روي خزان دارم و در ديده بهار
  • خيره ست در آن کله خرد را ديدار
    ديدار بلي خيره بود در شب تار
  • در گردن تو خورده دو دستم چنبر
    انگشت چو خط روي در يکديگر
  • من در عدم از جود تو موجود شدم
    در دولت تو بر سر مقصود شدم
  • در وصل تو چون دست نگاري رسدم
    در ديده ز غمزه تو خاري رسدم