167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اخفاي عيب دل سيهان از سيه دلي است
    در پيش زنگي آينه بي غبار باش
  • تا از نظاره گل خورشيد برخوري
    در باغ دهر شبنم شب زنده دار باش
  • پيرايه قبول بود در شکست نفس
    بيش از گنه ز طاعت خود شرمسار باش
  • ازتند باد حادثه چين بر جبين مزن
    در بحر همچو آب گهر برقرارباش
  • خواهي يکي هزار شود نقد هستيت
    در جستجوي سوختگان چون شرار باش
  • کشتي چو باخت لنگر خود،زود بشکند
    زنهار در کشاکش دوران صبور باش
  • بستان ز خلق خام و بده پخته در عوض
    سر گرم خوش معاملگي چون تنور باش
  • در سايه حمايت دست دعا گريز
    فانوس شمع دولت بيدار خويش باش
  • روشندلي در انجمن روزگار نيست
    از داغ دل چراغ شب تار خويش باش
  • در پيش ابر همچو صدف آبرو مريز
    روزي خور دوچشم گهربار خويش باش
  • قد خميده صيقل زنگار غفلت است
    در وقت شيب، صيقل زنگار خويش باش
  • پيچيده اي به طول امل از سر غرور
    در فکر باز کردن زنار خويش باش
  • انجام بت پرست بود به ز خود پرست
    در قيد خود مباش وبه قيد فرنگ باش
  • چون ماهي ات مباد ز نرمي فرو برند
    در کام خلق، اره پشت نهنگ باش
  • از چشمه سار تيغ بشودست و روي خويش
    در آفتاب زرد خزان لاله رنگ باش
  • گر پشت پا به عالم صورت نمي زني
    تا حشر در شکنجه اين کفش تنگ باش
  • در گرد بي نشان نرسد گر چه جستجو
    صائب ازان دهان خبري مي گرفته باش
  • ماهي زبان بحر شد از فيض خامشي
    در بزم اهل حال زبان بريده باش
  • صائب ببند لب ز بد و نيک مردمان
    در دفتر جهان،سخن ناشنيده باش
  • تسليم در کشاکش اهل زمانه باش
    هرکس کمان طعن کند زه،نشانه باش
  • در رهگذار سيل که لنگر فکنده است ؟
    از خاکدان دهر به سرعت روانه باش
  • از جام نام جم به زبانها فتاده است
    زنهار در بساط جهان بي اثر مباش
  • چون ني گر ازنواي گلو سوز مفلسي
    در کام تلخ سوختگان بي شکر مباش
  • عمري است تا چو شبنم گل در رکاب توست
    غافل ز حال صائب خونين جگر مباش
  • صبح اميد در دل شبهاست بي شمار
    قانع ز خوان فيض به يک استخوان مباش
  • در موسمي که روي زمين يک طبق گل است
    صائب چو بيضه دربغل آشيان مباش
  • در محفل که راه بيابي گران مباش
    از حرف سخت بار دل دوستان مباش
  • صائب غريب وبيکس و دلگير مي شوي
    پر در مقام تجربه دوستان مباش
  • در قلزمي که موجه من سير مي کند
    خارو خسي است هردو جهان برکرانه اش
  • در وقت خويش هرکه دهن باز مي کند
    از گوهرست همچو صدف آب ودانه اش
  • در چشم خاک راه نشينان انتظار
    کار هلال عيد کند نعل مرکبش
  • چون سرو،قمريان همه گردن کشيده اند
    در آرزوي طوق گلوسوز غبغبش
  • مي در سر برهنه پرو بال واکند
    دستار خويش رابه مي خوشگوار بخش
  • در فصل نوبهار، چمن بزم چيده اي است
    کز غنچه و گل است صراحي و ساغرش
  • گر در خيال تيغ کند غمزه اش گذار
    ابريشم بريده شود زلف جوهرش
  • گر در سياهي سخن آب حيات نيست
    سبزست چون هميشه خط روح پرورش ؟
  • آب حيات جامه به شبنم بدل کند
    شايد که در لباس کند سير گلشنش
  • هرکس که ديد سرو ترا درخرام ناز
    در خواب نوبهار رود پاي رفتنش
  • عمر دوباره از نفس گرم شيشه يافت
    در مجلس شراب چراغي که شد خموش
  • چندان که دخل هست مکن خرج اختيار
    تا مي توان شنيد سخن، در سخن مکوش
  • ابر زکام، پرده مغز جهان شده است
    در آتش افکنيم چه بيهوده عود خويش؟
  • صائب چه فارغ است زبي برگي خزان
    مرغي که در قفس گذراند بهار خويش
  • تاکي کسي به سبحه ريگ روان کند
    در دشت غم، شمار غم بي شمار خويش
  • پوشيده چشم مي گذرد از در بهشت
    صائب فتاده است به فکر ديار خويش
  • سيل از در خرابه ما راست ميرود
    تا کرده ايم خانه بدوشي شعار خويش
  • در قطع راه عشق نديدم سبکروي
    کردم گره به دامن صرصرغبار خويش
  • صائب مرا به عالم بالا دليل شد
    در زير بار منتم از فکر دور خويش
  • ازدشمن غيور تنزل نمي کنم
    در ديده سپهر زنم مشت خاک خويش
  • جرأت به تيزدستي من فخر مي کند
    ازکوهکن دلير ترم در هلاک خويش
  • در واديي که خضرزند جوش العطش
    دارم عقيق صبربه زير زبان خويش